حس میکنم یکی را در خانواده بیشتر از من و داداشم دوست دارند و حتی وقتی او جلویشان میایستد باز طرف او را میگیرند و همیشه قربون صدقهاش میروند.
شوهرم به من بیاعتنایی میکند و به من توجهی ندارد.
به یک پسر جوان علاقهمند شدم به زور وارد زندگیم شد و الان رفته است. متاهلم البته جدا از همسرم زندگی میکنم به خاطر دخترم تحمل کردم. این جوان قول داده اگر طلاق بگیرم صیغهام میکند.
من خانمی 28 ساله هستم 9سال است ازدواج کردم همسرم انتخاب خانوادهام بود البته من هم قبول کردم دیگر که زندگی کنم، شوهرم خیلی با من صحبت نمیکند و مشورت و اعتقاد دارد همین که نیازهای زندگی را تامین میکند بس است عین دو تا خواهر برادر شدیم نمیتوانم طلاق بخواهم چون پسرم 7سالش هست و به دوتای ما وابسته است، الان چند وقت عصبی شدم البته عصبانی نه دیوانه شدم اینقدر خودم را مشغول خانه و کارهایش کردم که وسواس هم دارم میگیرم در حالی که کاملا به خودم و سلامتم بیاهمیت شدم. چکار باید کرد؟
مادردو فرزند هستم کمحرف هر چی مشکل دارم خودخوری میکنم همسرم گاهی اوقات شکاک میشود این موضوع خیلی اذیتم میکند. عاشقانه همسرم را دوست دارم و عاشق فرزندانم هستم ولی این شکاکی همسرم خیلی عذابم میدهد گاهی اوقات هم به درگیری و بگومگو تمام میشود. لطفا راهنمایی کنید.