خانم خانهدار هستم. همسر دوم شوهرم هستم و زندگی معمولی دارم. افسردگی از زمان نوجوانی دارم. گوشهگیر هستم در ضمن شوهرم خیلی من را دوست دارد. سه فرزند دختر دارم اما حرف دلم را نمیتوانم به کسی بگویم اینکه در نوجوانی به من آسیبی رسید.
من دوازده سال که ازدواج کردهام و اصلا از زندگیم راضی نیستم. شوهرم فقط حرف خودش را میزند و به من فحش میدهد. چکار کنم؟
همسرم به دنبال خوشگذرانی با دختران نامحرم است و همیشه شبها تا صبح سرش در گوشی است و به من میگوید من با کسی دوست نیستم در حالی که من چند بار پیامک دخترها را در گوشیاش دیدهام.
دختری هستم ۱۸ ساله حدودا ۵ سال است که به همه چیز بیمیل هستم و اصلا علاقهای به چیزی ندارم. حس میکنم دنیا به شدت پوچ است و خیلی به خودکشی و مرگ فکر میکنم. جوری شده که حتی به مردن علاقه پیدا کردهام و از خونه بیرون نمیروم و بیشتر تایم را در خانه میگذرانم. از شدت غمی که حتی نمیدانم چیست عذاب میکشم. حس میکنم شدیدا افسرده هستم این بیعلاقگی فکر به خودکشی و مرگ دوست نداشتن خودم و امید نداشتن به آینده بیقرارم و ناراحتی که دارم انگار اصلا از بین نمیرود. نمیتوانم درست تصمیم بگیرم و همیشه فکرم همه جا هست. احساس تنهایی شدید و بیکسی دارم حتی به شدت زیاد هم میخوابم شاید در روز ۱۳ ساعت حتی. به نظرتان احتیاج به روانشناس دارم؟ چیکار باید بکنم؟
متاسفانه همسرم بددهان است مرتب فحش و ناسزا می گوید و سر کوچکترین چیز دعوا راه می اندازد. هرچه نصیحت کردم فایده ندارد. شش خواهر یکی از دیگری بدتر هستند. خسته شده ام و تصمیم به طلاق دارم. لطفا راهنمایی کنید. حاضر نیست به روانشناس برود مرتب هم زخم زبان میزند.