«ایست» در اتوبان خلافکاری
حوادث رکنا: ورود به اتوبان خلاف و خلافکاری را از سن چهار سالگی زمانی آغاز کردم که برای اولین بار کنار پدرم و دوستانش پای بساط مشروب خوری نشستم و در میان خنده و تشویق آن ها اولین پیاله مشروب را نوشیدم و بعد هم با استعمال مواد مخدر به ارتباط خیابانی با جنس مخالف روی آوردم تا این که...
به گزارش رکنا، جوان 33 ساله ای که از 21 ماه قبل عضو انجمن الکلی های گمنام شده است و روزهای شیرینی را در کنار همسر و فرزندش تجربه می کند با بیان سرگذشت تلخ خود ادامه داد: از همان دوران کودکی زمانی به مصرف سیگار و مشروب روی آوردم که پدرم را همواره در حال مصرف می دیدم به خاطر آن که کودکی شر و فضول بودم هیچ گاه آرام و قرار نداشتم و مدام با دختران همسایه در کوچه و خیابان بازی می کردم تا این که روزی پدرم برای آن که از رفتن من به کوچه جلوگیری کند مرا با طناب بست سپس قاشقی را روی اجاق تک شعله داغ کرد و به باسنم چسباند تا دیگر شرارت نکنم. آن زمان 10 سال بیشتر نداشتم و این رفتار پدرم که تحت تاثیر مواد و مشروب انجام شد به سختی مرا از او رنجاند چرا که پوست بدنم بدجوری سوخته بود و من نمی توانستم این ماجرا را به فراموشی بسپارم. مدتی بعد پدر و مادرم برای یک ماموریت کاری عازم لبنان شدند و من و برادرم را نیز با خودشان بردند. دیگر در همان سن 12 سالگی به طور پنهانی مشروب مصرف می کردم در حالی که پدرم آزادانه و بدون هیچ محدودیتی پیاله های مشروب را سر می کشید.
سه سال بعد عاشق یک دختر عرب شدم که 10 سال از من بزرگ تر بود ولی پدرم با این ازدواج مخالفت کرد و این خلأ عاطفی بین من و پدرم بیشتر شد. خلاصه چند ماه بعد در حالی به ایران بازگشتیم که من دچار بیماری اعتیاد، میگرن و صرع شده بودم به گونه ای که این بیماری ها مجوزی برای مصرف قرص ها و داروهای مخدردار و قوی برایم بود. بعد از بازگشت به ایران اوقاتم را با مصرف مشروب و دختر بازی می گذراندم. سوم راهنمایی را با سفارش های پدرم و با تک ماده قبول شدم. در همین روزها بود که با دختر یکی از گنده لات های محل ارتباط برقرار کردم تا این که روزی پدر آن دختر متوجه شد و تیغه چاقو را در شکمم فرو برد اما بعد از یک هفته بستری در بیمارستان با تلاش کادر درمانی از مرگ نجات یافتم و به خانه بازگشتم.
احساس می کردم دیگر جایی در این دنیا ندارم چرا که حتی کسبه محل نیز از من متنفر بودند. در این شرایط روحی و با یک تصمیم احمقانه تعداد زیادی از قرص های اعصاب را به قصد خودکشی خوردم اما باز هم مرگ مرا به آغوش نکشید. از آن روز به بعد با دوستان دیگری آشنا شدم و در حالی که مشروب مصرف می کردم سر کلاس درس می نشستم و با معلم ها به دعوا و مشاجره می پرداختم. بوی زننده مشروب در کلاس می پیچید تا این که بالاخره در همان مقطع اول دبیرستان اخراج شدم دیگر احساس بزرگی می کردم و به راحتی مشروب می نوشیدم و سیگار می کشیدم به خاطر عصبی بودنم همه از من می ترسیدند و هیچ کس کاری به کارم نداشت.
بعد از این ماجرا و با تهدید پدرم در یک تعمیرگاه سیم کشی خودرو مشغول کار شدم اما این کار دوامی نداشت و استادکارم مرا به خاطر زیاده روی در مصرف مشروبات الکلی اخراج کرد به ناچار در یک فروشگاه اسباب بازی مشغول فروشندگی شدم انباری فروشگاه محل مناسبی برای مصرف مواد مخدر بود به طوری که بعد از تعطیلی فروشگاه دوست دخترم را به آن جا می بردم و در کنار او به مصرف مواد مخدر می پرداختم فکر می کردم این همان خوشبختی است که به دنبالش بودم.
این ماجرا بیشتر از دو سال ادامه داشت تا این که عمویم مرا با انجمن الکلی های گمنام آشنا کرد. چند روز به همراه او پا در جلسات انجمن گذاشتم اما هنوز عاشق مصرف مواد و ارتباط با جنس مخالف بودم به همین دلیل دوباره به خلافکاری هایم ادامه دادم و به هوسرانی و لذت جویی پرداختم منزلی مجردی گرفتم و با زنی غریبه به طور موقت زندگی می کردم آن زن هم مصرف کننده الکل بود و بیماری هپاتیت داشت خلاصه هر روز بیشتر در دره بدبختی سقوط می کردم تا این که اوضاع اقتصادی ام بهتر شد و تصمیم به ازدواج گرفتم همسرم وقتی متوجه بیماری ام شد مرا رها نکرد و نزد بهترین پزشکان اعصاب برد اما در همین زمان با چند سرمایه گذاری اشتباه ورشکست شدم و همه چیزم را از دست دادم در این شرایط بود که به آخر خط رسیدم و با عمویم تماس گرفتم و گریه کنان از او خواستم تا دوباره مرا به انجمن الکلی های گمنام ببرد. با کمک او در حالی وارد انجمن شدم که پدرم در بیمارستان بستری شد و من چندین روز کنار تختش اشک ریختم و نوازشش کردم بالاخره پدرم فوت کرد اما من رفتن به جلسات را ترک نکردم حالا هم که شب تولد همسرم با بیست و یکمین ماه پاکی من مصادف شده است با خانواده ام در یک رستوران قرار گذاشته ام تا همسرم را غافلگیر کنم و ...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر