من یک سال است ازدواج کردم شوهرم آدم خوبی است و همینطور هم میدانم دوستم دارد. همچنین خانواده او هم دوستم دارند. مادرش هم فوقالعاده آدم خوبی است. فقط شـوهر تا حالا دو دفعه جلو جمع گفته درد و بلای مامانم به جونت (یعنی من) من هم به شدت ناراحت میشوم از این قضیه.
سه خواهر روستایی دم بخت بودیم که به خاطر شرایط مالی زیر خط فقر و وضعیت اعتیاد پدر به ندرت خواستگار داشتیم تا اینکه پسری به ظاهر موجه به خواستگاریم آمد. علیرغم میل باطنیم به عقدش درآمدم. دوران نامزدی بود که متوجه شدم اهل دروغ است و پشتکار ندارد و گاهی دست کجی میکند و از لحاظ عقلی درکش نسبت به حل مسائل کم است. اما او خودش را به حدی رام جلوه میداد که بدون مراسم عروسی حاضر شدم با او ادامه دهم و سعی کردم کم کم او را با خود همگام کنم و زندگیام را سامان دهم. از ابتدای زندگیمان با او کارکردم اما او آدمی بود که چون اهل کار و تلاش نبود داشتههایش را از دست میداد. سعی میکردم راجع به مسائل زندگی با او با صبر و مشورت و همکاری، زندگیمان را سامان بدهیم. به عنوان دختر امروزی از او توقعی جز کسب درآمد و تأمین معاش نداشتم چون او در تمام مسائل مالی و فکری به طرز غیرمنطقی تحت حمایت پدرش بود. تمام قوایم را به کار گرفتم که حتی شده یک گام نجاتش بدهم از این وضعیت ولی او در عملکرد هیچ تغییر کوچکی به وضعیتمان نداد. زیر یک سقف بودیم و او تعهدی به پول اجاره و هزینههای شارژ و تامین خوراک و پوشاک و نیازهای اولیه ما نداشت. در خلال این زندگی من آرامشم را از دست دادم همواره استرس همراهم بود و کاهش اعتماد به نفس و ناراحتی قلبی و حسادت سراغ من آمد تا اینکه تصمیم گرفتم دیگر کنارش نباشم و دیگر با زندگی نجنگم. از طرفی جامعه پذیرای زن مطلقه نیست و به شدت بیزارم از واژه سنگین طلاق. الان جداگانه هرکدام در منزل پدری زندگی میکنیم. اما سمت رسمی کردن طلاقمان نرفتیم. او میگوید ادامه بدهیم در صورتی که اعتماد و اعتقادی به ادامه با او و دیگر واقعا حسی به او ندارم بلکه دورانی را که با او گذراندم مرور میکنم به شدت غمگین میشوم. الان من به شدت دچار عدم اراده شدم و همینطور روزهایم را شب میکنم. دیگر مغزم نمیکشد لطفا راهنماییم کنید.
سه خواهر دم بخت و ساکن روستا بودیم و از لحاظ مالی ضعیف بودیم. اعتیاد پدرم باعث شده خواستگاری سمت خانه ما نیاید.
من بیست ساله هستم تا حالا با جنس مخالف ارتباط نداشتم ولی حس بدی دارم حس میکنم دختر جذابی نیستم و واقعا چیزی کم دارم یا اینکه توانایی برقراری ارتباط ندارم. احساس ضعف میکنم و چون همسن و سالهای من چندین رابطه تجربه کردن من خودم را عادی نمیبینم این را بگویم همیشه دوست داشتم با کسی دوست شوم ولی پیشنهادی نداشتم فقط یکی بود که خوشم نیامد لطفا من را راهنمایی کنید.
دختری دارم ۱۳ ساله از وقتی کرونا آمده درس دادن از طریق گوشی انجام شد فقط چند روز از دخترم غافل شدم از طریق گوشی با پسری دوست شده بود حتی عکس خودش را فرستاده بود چکار کنم تا دوباره اشتباه نکند؟