یکی از دستانش را چند روز قبل از چهارشنبه آخر سال ۹۴ و درست زمانی که در حال درست کردن نارنجک‌های ویژه چهارشنبه سوری بوده از دست داده و مدت‌ها خانه نشین شده است.

برای لحظاتی شادی در اوج جوانی، هم دست خود را از دست می‌دهد و هم کارش را و بعد از آن مدت زمان زیادی طول می‌کشد که به زندگی باز گردد.

او می‌گوید زمانی به زندگی بازگشته که با یکی از معلولان موفق سازمان بهزیستی آشنا می‌شود و از آنجا مسیر زندگی اش تغییر می‌کند.

محمد، ۲۵ ساله است و بعد از مدتی بار دیگر به دانشگاه بازگشته است.

وی در رابطه با روزی که به دلیل درست کردن نارنجک، دست خود را از دست داده می‌گوید: از بچگی علاقه خاصی به مراسم چهارشنبه سوری داشتم و به این خاطر که در محله ما واقع در نارمک مراسم چهارشنبه سوری بسیار پر خطر برگزار می‌شد هر کدام از جوانان کاری می‌کردند که نشان دهند مواد محترقه شان بهتر از دیگری است.

محمد می‌افزاید: آن سال که حادثه Incident برایم رخ داد، تصمیم گرفتم خودم نارنجک دست ساز درست کنم. با یکی از دوستانم مقداری اکلیل سرنج خریداری کردیم و به خانه ما رفتیم. کسی در خانه نبود و بهترین زمان برای تهیه نارنجک‌ها بود. به اتاق خودم رفتم، دست به کار شدیم و با دقت اکلیل سرنج‌ها را با نسبتی مشخص آماده کردیم.

این قربانی چهارشنبه سوری آخر سال با اشاره به انفجار شدید صورت گرفته می‌گوید: حجم اکلیل سرنج‌هایی که خریداری کرده بودیم زیاد بود. می‌خواستیم برای بچه‌های یک محله نارنجک درست کنیم. بیش از ۳۰ نارنجک را درست کرده بودیم که به یکباره انفجار رخ داد. دیگر متوجه چیزی نشدم.

وی می‌افزاید: با وضعیت بسیار بدی به بیمارستان منتقل شدم. آنجا بود که تازه فهمیدم یکی از دستانم قطع شده و دوستم نیز تا حدود زیادی آسیب دیده بود.

محمد در خصوص وضعیت زندگی اش بعد از حادثه‌ای که برایش رخ داده می‌گوید: تا مدت‌ها حتی توان خارج شدن از خانه را هم نداشتم. خجالت می‌کشیدم که چرا آنقدر بی فکر عمل کرده بودم و برای چند لحظه شادی، آینده خودم را خراب کرده ام. دیگر به محل کارم نرفتم و درس و دانشگاه راه هم رها کردم.

این قربانی چهارشنبه سوری آخر سال با اشاره به دیدارش با یکی از مددجویان موفق سازمان بهزیستی می‌گوید: مادرم اصرار داشت که مرا به زندگی باز گرداند و برای این کار هم تلاش زیادی کرد. ماه رمضان بود که مادرم به جشن یکی از موسسات خیریه دعوت شد. تاکید داشت که مرا با خود ببرد. آنجا با یک جوان معلول آشنا شدم که ۲ دست نداشت، اما با این وجود به زیبایی هر چه تمام‌تر نقاشی می‌کشید.

وی می‌افزاید: با او دوست شدم و همان شد که به زندگی بازگشتم. نگاهم به زندگی تغییر کرد و آن زمان بود که فهمیدم جایی که ایستاده ام آخر دنیا نیست. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی