شجریان و کوه مایه های فرهنگ ملی

رندانگی ایرانی را باید  کنار مردانگی آن به تماشا نشست. نمی توان دم از حافظ زد اما از آبشخور فراخ فردوسی حکیم هم، آبی ننوشید. یا اینها را دید و بر گفت مولای جان ها که حکمت؛  گمشده ی مومن است، توجهی نداشت.

ستون خیمه ی این حقیقت تمدنی را فردوسی بزرگ در سه مولفه ی:  

شادی، رادی و آزادی بر می شمارد.(جوانمرد آزاده ای که شاد زیستن را می داند و عمل می کند).

و همین طور افضل الدین حکیم عصر هلاکویی، که آینه را اینگونه می بیند :

             " جان از خرد، شاد ".

عشق را سرمه دان باور حقیقت دوست می دانند. جاییکه که عاشق همه را زیبا می بیند و خرمی را از آنرو که از خداوند است زیبا می داند و قابل احترام .

 از اینرو می شود سعدی که می فرماید :

" به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست".

 این گردونه ی سیال تماشا به انسان حافظ قرن هشتم که می رسد، می شود :

"عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش

 تا ببینی که به چندین هنر آراسته ام ".

 عشق روی سر عقل می چرخد و عقل روی سر عشق. تا از آن عشق عاقل و عقل عاشق بدست آید. بشود شهریار نظر، آن‌هم در پیچ بعدی راه و پرده از آینه ی تماشاگه راز بردارد و آتش را همنشین آب بجوید و بگوید :

" با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم"

 می بینی!  ما به همین ها در ایران بزرگمان، مکتب عشق می گوییم. نه بیش و نه کم. مکتب عشق زیبا طلب است بر اساس فطرت. (فطره الله التی ...). حقیقت جوست، برابر حکمت. حتی دریا را هم به محتوای عشق می شناسد و به کنار او . همان او که در نظر سالک بالاخره ( هو )می شود.

" هو و او هر دو ضمیری واحدند

 بی خودی حرف دوپهلو می زنیم " .

 پس می شود:

" دریای عشق را به حقیقت کنار نیست

ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست" .

و کنار او همان منتهای علم السماء حسنای اوست. آنجا که در تجلی اکمل به تتمیم صفات می رسی و دریا یا حکمت متعالی نامش می نهی.

اینگونه تماشای باغ عالم را بر چرخه نظام احسن پروردگار نیز می توان دلیل آورد. جایی که به قول سپهری :

" سبزه ای را بکنم خواهم مرد.

جاییکه :

" و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد" .

جاییکه :

 " و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست" .

می بینی؟ انسان اصیل ایرانی خودش را به چه نگاهی آمیخته دارد.

خدا را، هستی را و انسان را.

در چنین بینش سترگ بدست آمده از جهان واژه، تکلیف توسن تک تاز  نت، در عالم موسیقی برای تاختن و تمیز سره از ناسره مشخص و معین است. تنها رند جهانشمول خویش را می جوید. ادامه ی همان انسان ایرانی.

همان که می داند :

 " و نه هر کو ورقی خواند، معانی دانست" .

همان که می داند:

" باید از وسعت یک کوچه نظر کرد به شهر" .

اینگونه است که اثر هنری به فخر خویش سلام قربت می دهد و در سه ساحت تفکر، تخیل و تحرک، به استقبال حکمت متعالی مقدر می رود. جاییکه :

" تو و طوبی و ما و قامت یار

 فکر هر کس به قدر همت اوست".

 تفکر ؛ چیستی اثر و تخیل چگونگی و کیفیت آن است. اما تحرک یعنی ساحت پیامبری در عبور از مرحله ی حیرت و در نگاه به منزل فنا.

جاییکه ما هیچ و ما فقط، نگاهیم.

همان جام جهان ببینده که پرسش خواجه می شود که راستی به تو کی داد آن حکیم؟

 همان که:" گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد".

چراکه :

" من ز مسجد(نیز) به خرابات نه خود افتادم

اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد".

اکنون با این پشتوانه ی عظیم فرهنگ ملی، موسیقی ما به عصر حاضر می رسد تا به شجریان آواز، سلام بگوید. بدیهی است که انتخاب و گزینش شعر در او نخستین گام تفکر و بنیان درست تخیل خواهد بود. اگر درست انتخاب کند، به وجه تمییز خویش بر دیگران دامن زده است. و مگر فرزند فردوسی و حافظ را چگونه باید بود، جز قبول فرزند زمانه ی خویشتن بودن.

پس در ابتدا موسیقی یا هنر آواز او نیست که او را برتر و متمایز می شمارد. بلکه گزینش درست اندوخته ی حکمت، سوار بر مرکب شعر ، آن‌ هم از کدام رسول به دریا رسیده و چشیده است که، او را شجریان امروز می کند.

همان تعریف بهره وری در علم مدیریت، که بر دوبال اثربخشی و کارآمدی استوار است. (انجام خوب، کار خوب).

آری ! عظمت او در جهان بینی و نگاه اوست.

در نگاه اینچنین اوست که می خواند :

" مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم

 آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند."

 در چنین بینش توحیدیست که می خواند :

" در نظر بازی ما بی خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند" .

همان که سپهری می گفت :

"من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم .

حرفی از جنس زمان نشنیدم".

شجریان، چیز جدیدی بر گردونه حکمت متعالی ما در قاب واژه نیفزود. او کیفیت باغ تماشا را بالا برد. حافظ را آنگونه که بود.  سعدی را آن گونه که دید. و ...

چراکه باید بدانیم :

"عشقت رسد به فریاد گر خود بسان حافظ

قرآن زیر بخوانی با چهارده روایت"

از همین جا بود که می گفت من باید موسیقی ایران را نجات دهم.  یعنی فرهنگ ملی را.

باید دانست که؛ جاودانگی را نمی توان به پوسته ی رو به باد نازک هیچ هویت تکه پاره ای ، به زور منگنه کرد.

طبیعت ؛ هوشمند حفظ حقیقت خویش است.

آن هم، بی کم و کاست!

 هیچ متر و معیاری بالاتر از مردم  برایش وجود ندارد. همان جا که ؛ و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون او می شود : عبادت به جز خدمت خلق نیست. همان سفر " من الحق الی الخلق " پس از فتح وادی توحید در سیر حکمت و عرفان اصیل ایرانی. آن جا که باید به خلق برگردی و سهم اجتماعی خویش را از تماشای قامت بلند درخت طوبای معرفت، بپردازی. و الا تو شایسته ی مقام تحرک یا رسالت نه بوده و نه هستی.

 اینجاست که می بینی مردم بر اساس فطرت حق طلب خویش تو را در خواهند یافت و تو را خواهند دید.

شجریان با علم به این مرحله ی تکاملی از سیر وجودی خویش، تنها و تنها، به مردم، احترام گذاشت.

البته کمی نمک رندی هم از جنس انسان ایرانی به خرج داد. که اگر نمی داد، نه فرزند فردوسی بود و نه فرزند، حافظ.  

از ایرا برای همیشه باید پذیرفت که :

در آئینه نظر، جز به صفا نتوان کرد.

یعنی آن که ؛

چشم ها را باید شست

جور دیگر، باید دید !

...

محمد ثابت ایمان _ مهر پائیزی ۹۹

 

کدخبر: 616877 ویرایش خبر
لینک کپی شد
آیا این خبر مفید بود؟