داستانک "عشق"

اولین‌بار بود که دیدمش. انگار تو عالم دیگه‌ای قبلا دیده بودمش. برام جالب بود همونی بود که فکرش رو می‌کردم. سفید خوشگل و از همه مهم‌تر خانوم. باداباد. اسیرش میشم آخه عشقه. چه قد و بالایی. آروم ملیح باور کنید عروسکه. ولی چطوری عشقم رو به پدرم بگم. باداباد!

رفتم جلو سلام بابا! سلام. بابا راستش امروز تو بازار یک کبوتر خوشگل دیدم این آخریشه دیگه پرنده نمیارم اجازه بدین بخرمش. طبق معمول پدرم چاره‌ای نداشت و خونه‌مون شده باغ پرندگان من مسوول خرید و پدرمم نظافتچی!برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

گل خوشبختی از امام هادی(ع)/ 0939---5632