دکتر ابراهیم اندرخورا، جامعهشناس در گفت و گو با رکنا مطرح کرد،
مرگ عشق با انحصار طلبی / چگونه احساس مالکیت یک زندگی را به آتش می کشد؟
رکنا: یکی از موضوعاتی که در زندگی مشترک بحث برانگیز و آسیبزا به شمار میرود، احساس مالکیت همسران نسبت به هم است. برخی افراد در شروع زندگی مشترک احساس مالکیت به همسر خود دارند و همسر خود را در حصار انحصارطلبی اسیر میکنند.
احساس مالکیت / به گزارش رکنا، انحصارطلبی مانند آفتی است که تمام زندگی مشترک را درگیر کرده و دلسردی در روابط را در زندگی مشترک رقم میزند. اغلب دلزدگیهای زناشویی و ایجاد روابط فرازناشویی ثمره انحصارطلبی و احساس مالکیت در زندگی مشترک است.
افرادی که رفتارهای انحصارطلبانه را انتخاب میکنند، رفتارهای مستبدانهای را در پیش میگیرند که هیچگاه از زندگی خود لذت نبرده و فرصتهای زندگی را از دست میدهند. این عادتهای رفتاری ریشه در نظام تربیتی و باورهای نادرست دارد.
اسیر در حلقه انحصارطلبی
دکتر ابراهیم اندرخورا، جامعهشناس و مدرس دانشگاه در گفت و گو با خبرنگار اجتماعی رکنا میگوید: انحصارطلبی، سلطهجویی، سلطهگری در رفتار که در بیشتر موارد با غرور، تکبر و خودخواهی همراه میشود، در حوزههای مختلف ارتباطی قابل بررسی است. رفتار انحصاری که در عشق و زندگی مشترک یا در ارتباط با دوستان بسیار نزدیک مفهومی انسانی و متعالی دارد و کمتر فرد و مخاطب را دچار آسیبهای متفاوت و مختلف ارتباطی، چون حسادت و قضاوت غیرمنطقی میکند. در مقوله تربیت فرزند ارتباط با والدین و در نهایت ارتباطات اجتماعی مملو از مشکلات و چالشها میشود. تکبر، خودبزرگبینی و رفتارهای مستبدانه که عموما محصول جهل و ناآگاهی و در برخی موارد به عنوان یک عادت رفتاری به ارث گرفته شده از دیگران است، نتایج و ثمرات فردی، خانوادگی و اجتماعی پرخطر همراه با آسیبهای فراوان را به دنبال دارد. احساس مالکیت که میتواند مرزی تعریف شده و عقلانی بین دوستی و عشق باشد و موجب رسیدن به کمال و تعالی شود، در عین حال میتواند موجب شکلگیری یک رابطه سرد که درون خود فاصلهها و شکافهای عاطفی را پنهان داشته و نقش یک زندگی را بازی میکند، شود.
این جامعهشناس در ادامه میافزاید: دوست داشتن خود در زندگی امری پسندیده است، اما نه به قیمت فراموش کردن افرادی که با ما زندگی میکنند و به صورت مستقیم یا غیرمستقیم باورها و رفتارهایمان بر آنان تاثیر میگذارد. احساس مسوولیت، مراقبت و حمایت از دیگران نیکو و مناسب است، اما نه تا حدی که تبدیل به سلطه و سلب آسایش و آزادی فردی شود و تحمیل و اجبار برای انتخاب بر آنچه ما میخواهیم باشد. در واقع تربیت فراهم کردن بستر لازم و کافی برای تبدیل تواناییهای بالقوه درونی به بالفعل بیرونی است و این به آن معناست که در خلقت انسانها اختیار و حق انتخاب از جایگاه ویژهای برخوردار است و عموما آنجا که فرد از این حق خود آگاهانه و منطقی بهرهمند شده است، لذت میبرد و شیرینی درک لحظات مناسب زندگی را به کام خود آشنا دیده است.
وی اضافه میکند: اگرچه در برخی از این موارد این انتخابها خاص و ویژه نبوده باشند، در مقابل افرادی که توفیقات بسیار زیادی در حوزههای تحصیل، شغل و حتی انتخاب همسر داشتهاند، اما چون احساس آزادی و حق انتخاب در آن نداشتهاند، از لذت بردن محروم بوده و همواره محرومیت از حق انتخاب آنان را آزار میدهد و در بیشتر موارد برای سرپوش گذاشتن بر این کمبودها سخت خود را درگیر مسائل مادی و شغلی میکنند که خود آسیب جدی برای زنان و سبک زندگی است. تفاوت این دو نگرش در شیوه تربیت است؛ در یکسو والدینی که به جای صدور دستور فرمان و اجبار محیط لازم و کافی تربیتی را برای فرزندان فراهم کردند و به عنوان یک الگوی عملی مناسب و عاشقانه شاهد رشد طبیعی و همراه با لذت فرزندان بودند هم خود بهرهمند از این فضای پر از احساس عاطفه و نشاط بودند و هم فرزندان از دوران زندگی و رشد خود لذت بردهاند، یعنی کودک درون فعال والدی منطقی و آگاه و در نهایت بالغ درونی متعالی.
این مدرس دانشگاه تصریح میکند: همه این اتفاقات خوب که سرنوشت در خود تحسینی را همراه دارد که نوعدوستی، احترام به حقوق دیگران، عشق و رضایت از زندگی و زنده بودن بخشی از ثمرات آن است، به واسطه انتخاب و روش تربیتی مناسب است، اما در سویی دیگر والدینی که خود را فراموش کرده، سخت برای جبران ناکامیهای گذشته خود و در برخی موارد گرفتن انتقام و پاسخگویی به انتظارات نیازها و خواستههای خود فرزندان را در محیطی مستبدانه و خودخواهانه پرورش داده و آنان را مجبور به تمکین خواستههای خود میکنند، به چشم میخورد. والدینی که به هیچعنوان الگوهای مناسب تربیتی در عمل نیستند و تنها نقش الگو را بازی میکنند، درگیری، قهر، سردی در رفتار، نبود عشق و احساس، محبت و دوست داشتن در چنین روابطی که عموما انحصارگرایانه و مستبدانه به چشم میخورد، از این رو فرزندان در چنین فضایی رفتار متکبرانه و پرخاشگرانه و غیرمنطقی را میآموزند.
وی ادامه میدهد: آنان در این محیط میآموزند که حق انتخاب ندارند، خواب و بیداری اجباری، درس و انتخاب رشته اجباری، حضور در میهمانیهای اجباری و ازدواج و تشکیل خانواده به اجبار والدین و در نهایت سرکشی و طغیان یا بیتفاوتی و رها شدن در مشکلات و مسائل مادی پایان این قصه تلخ است. کودک درون آنها خوب رشد نیافته است و بسیار سخت خوشحال میشوند. والد درون آنها سرزنشگر، خودمحور و بیمنطق است و بالغ آنها در تضاد بین آنچه میخواستند باشند و آنچه اکنون در حال تجربه آن هستند، احساس ناخوشایندی دارد. وقتی در مقوله زندگی مشترک همین تفاوتها مورد توجه قرار میگیرد، مفهوم انحصار و لذت بیشتر ملموس میشود. زن یا مردی که با تکبر و غرور بدون حد و مرز همهچیز را برای خود میخواهد و همسر خود را جزئی از مالکیت میپندارد، چرخه ارتباطی بسیار سختی را برای زندگی انتخاب کرده است. در این فضای مستبدانه عشق رنگی مبهم دارد و آسایش و لذت مفهومی غریب به خود میگیرد. قهر تنها بهانهای است برای سرپوش گذاشتن برای رفتارهای غیراخلاقی، غیرانسانی، اختیار، حق انتخاب و احترام به احساس آزاد بودن مفاهیمی غریب.
دکتر اندرخورا میافزاید: تحمل یا مجبور بودن به ادامه زندگی در دو طرف این ارتباط حاکم است و قربانی شدن و قربانی بودن نتیجه آن است. وجود فرزند، آبروی خانوادگی و جایگاه اجتماعی و ترس از آینده میشود بهانه زندگی مشترک، اما دسته دیگر زن و مرد بالغ که رشدی طبیعی و آزادانه داشتهاند، عاشقانه در کنار هم به عنوان شریک زندگی قرار میگیرند. عشق رنگی به زلالی شبنم و زیبایی هفت رنگ رنگینکمان مهربانی دارد. شاد بودن، لذت بردن و رضایت از زندگی و زنده بودن در فضای خانواده موج میزند و امید در همه زوایای محیط زندگی مشترک چشم را نوازش میدهد. حق انتخاب احساس آزاد بودن، رها شدن، در حال زندگی کردن و لذت بردن محصول و نتیجه انتخاب درست است. باید بیاموزیم به خود و دیگران احترام گذاشته و دیگران را دوست بداریم. گذشتهها را فراموش کرده و از آن عبرت بگیریم و حمایتهای خوب اندیشیدن، خوب دیدن و خوب شنیدن، خوب گفتن، خوب احساس کردن و خوب عمل کردن را بیاموزیم و آن را در لحظات زندگی به کار بگیریم.
ارسال نظر