دکتر عالیه شکربیگی، جامعهشناس در گفت و گو با رکنا :
بیشترین طلاق در 5 تا 10 سال اول زندگی / اولین راه حل زوج ها طلاق نه حل مسئله !
رکنا: نظامهای تربیتی در هر خانوادهای متفاوت است و از قوانین خاص خود پیروی میکند. وقتی دو نفر به عنوان شریک زندگی زیر یک سقف قرار میگیرند در حقیقت شریک لحظههای تلخ و شاد یکدیگر هستند. از این رو زندگی مشترک زمانی مفهوم واقعی به خود میگیرد که زن و مرد و اعضای یک خانواده در قالبهای رفتاری خود به اصول نظام خانوادگی پایبند باشند. زندگی مشترک گاهی اوقات در سراشیبی و برخی وقتها در سربالایی مشکلات قرار میگیرد و عبور از این مسیرها فقط با همفکری و همدلی زوجها امکانپذیر است.
به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا ، زن و مرد باید تلاش کنند تا در طول زندگی زناشویی «من» بودن را به «ما» تبدیل کرده تا بتوانند همیشه در حل مشکلات کنار یکدیگر باشند. اگر برخلاف این واقعیت زندگی مشترک تشکیل شود پایههای بنیادین آن مستحکم و اساسی ساخته نشده و با هر مشکل و مسالهای جزئی بنیان خانوادگی از هم فروپاشیده و خیلی زود به طلاق منتهی میشود. البته افرادی که کمتر به مهارتهای اجتماعی و زندگی توجه داشتهاند به محض ایجاد کوچکترین مشکل طلاق و جدایی را اولین و آخرین راه تصور کرده و برای شروع یک زندگی دوباره، کانون زندگی گذشته را ترک کرده و به دنبال راهی جدید هستند، در حالی که غافل از آن هستند که به خاطر ضعف شخصیتی و تربیتی که دارند توانایی اداره یک زندگی دیگر را نداشته و در نهایت همیشه در فکر جدایی و فرار از واقعیتها هستند.
فروپاشی خانواده
به طور کلی اگر بخواهیم به این بحث بپردازیم که چه عواملی باعث زوال بنیان خانواده میشود و تحکیم این نهاد مهم را به خطر میاندازد باید در نگاهی کلی خانواده را معرفی کرد. اساسا خانواده زمانی معنا پیدا میکند که دو انسان با ایدهها، سلایق و اندیشههای متفاوت حتی با فرهنگهای مختلف کنار هم قرار میگیرند. در این مسیر بسیاری از وقایع رخ میدهد و در جریان زندگی فرد با مشکلاتی روبهرو میشود که به نوعی توانمندی و مهارتهای زندگی مورد آزمون قرار میگیرد.
دکتر عالیه شکربیگی، جامعهشناس و مدرس دانشگاه میگوید: یکی از بحثهایی که در این میان مهم است مقوله اعتماد به نفس است. توانمندی افراد ریشه در اعتماد به نفس و عزت نفس آنها دارد. افراد میتوانند با بهرهگیری از عزت نفس و اعتماد به نفس که از دوران کودکی کسب کردهاند در دوره نوجوانی و جوانی این امر مهم را افزایش داده و در مسیر زندگی هم مهارتهایی را به دست آورند تا زمانی که به عنوان زن یا شوهر زیر یک سقف میروند در زندگی آن را نشان دهند و این امر بیانگر آن است که زوجها توانستهاند تا چه حد مهارتهای لازم را از دورانهای متفاوت زندگی کسب کرده و در زندگی زناشویی به کار گیرند. چنانچه زن و مردی توانایی کسب مهارتها را از دوران کودکی نداشته باشند در مقابل رویارویی مشکلات زندگی با کوچکترین اختلاف هر کدام راه خود را در پیش گرفته و مسیر زندگیشان را تغییر داده و فقط به طلاق و جدایی فکر میکنند. در زندگی زناشویی و در نظام خانوادگی برای تحکیم این نظام هر کدام از انسانها (زن و مرد) باید به «ما» تبدیل شده و «من» بودن را فراموش کنند و بایستی بتوانند به سلایق، افکار و ایدههای یکدیگر احترام گذارند. در غیر این صورت اگر نسبت به هم پنهانکاریهایی وجود داشته باشد در همان سالهای اولیه زندگی زناشویی تصمیم به طلاق میگیرند.
این جامعهشناس با اشاره به نکته دیگری ادامه میدهد: بحث فرهنگ یکی دیگر از مباحث مطرح شده است. امروزه بحث ایجاد معناهای جدید از فرهنگ در زندگی انسانها به چشم میخورد و این موضوع فقط ریشه در محلیت و موقعیت زندگی مشترک ندارد بلکه عامل دیگری به نام رسانه به خلوت انسانها ورود پیدا کرده و در بسیاری از موارد باعث تغییر سلیقههای افراد شده و نوعی تخیل فرهنگی جدیدی را شکل داده است. این تخیل فرهنگی در افکار، ایدهها و اندیشههای افراد نفوذ کرده و زن و مرد نمیتوانند در کنار هم قرار گرفته از این رو هر کدام مسیر زندگی جداگانهای را در نظر میگیرند. یکی دیگر از نکتههایی که باید مورد توجه قرار گیرد نوع جامعهپذیری زوجهاست که هر کدام در مسیر زندگی خود از دوران کودکی تا جوانی چگونه پشت سر گذاشتهاند و در نظام تربیتی خانواده والدین چگونه با آنها رفتار کرده است. همچنین چه آموزشهای لازمی برای شناخت زندگی زناشویی به آنها داده شده است. وقتی فرد وارد زندگی زناشویی میشود اگر شناخت کافی نداشته باشد دچار تعارض شناختی میشود و در نهایت زندگی با شکست مواجه خواهد شد. بدیهی است تبعیضها و تفاوتهایی که در زندگی، نوع جامعهپذیری و تربیتپذیری دیده میشود فرد را درگیر تعارضات کرده و او در زندگی مشترک راهکار لازم برای حل مسائل زندگی را پیدا نخواهد کرد.
چندگانگیهای رفتاری
به هر حال چندگانگیهای رفتاری در زندگی مشترک، زندگی اجتماعی فرد را با تضاد روبهرو میسازد زیرا در خانواده برخی مسائل را طور دیگری آموخته و در جامعه با نوع دیگری مواجه میشود و چون ثبات رویارویی با مسائل را ندارد در زندگی زناشویی دچار معضل میشود در حالی که انسان باید روشهای حل مساله را فراگرفته باشد اما معمولا این افراد عادت دارند که صورت مساله را پاک کنند.
دکتر شکربیگی میگوید: یک فرد برای حل بحرانها در زندگی باید مسالهیابی کرده و مشکلات را شناسایی و سپس تصمیمگیری کند تا شاهد کاهش و از بین بردن آسیبها باشد نه اینکه اجازه دهد چندگانگیهای تربیتی در نظام خانواده شکل بگیرد. از این رو نظام خانواده، آموزش، گروه دوستان، همسالان و رسانه باید یک تربیت یکسان برای مقابله با مسائل مرتبط زندگی زناشویی را به فرد یاد بدهند. از سوی دیگر باید این امر را در خانواده ریشهیابی کرد. با افزایش یافتن ارزشهای مادیگرایانه یا به عبارتی مصرفگرایی، انسانها در عصر کنونی به دنبال رفع نیازها و ارزشهای مادی خود هستند و با مشکلات عدیده اقتصادی روبهرو هستند در نتیجه زندگی زناشویی براساس یک تفکیک خاص برای برخی افراد تعریف میشود و در نهایت تنها راه انتخابی طلاق و جدایی به نظر میآید. خانواده به دلیل ارتباطاتی که با فرهنگ و اجتماع دارد به عنوان پایه و ستون اصلی انسانسازی بایستی برخوردار از آرامش باشد چون این بستر آرام باعث میشود تا انسانها سالم تربیت شوند و مهارتها در نظام خانواده نهادینه شود، از این رو چون این ارزشها دچار تغییر و تحول شده است یک نوع شکاف ارزشی در این نظام مهم و اجتماع به وجود آمده که افراد توانایی مقابله با مشکلات را نداشته و بنیان خانوادگی سست و بیاساس شده است.
این مدرس دانشگاه با بیان این مطلب که تحقیقات اخیر نشان میدهد برخی زوجها در 4 سال اولیه زندگی از هم جدا میشوند ادامه میدهد: این افراد چون توانایی حل معضلات و اختلافات را ندارند تصمیم به طلاق میگیرند اما طبق آمارها اکثر طلاقها در 5 تا 10 سال اول زندگی رخ میدهد و کارشناسان معتقدند 3 سال اول زندگی بهترین و شیرینترین دوران زندگی زناشویی هر فردی به شمار میرود و بعد از گذشت 7 سال به تدریج زندگی وارد فاز جدیدی از بحرانها میشود که این بحرانها به طبقات ارزشی، اخلاقی، هنجاری و اقتصادی قابل دستهبندی است. همچنین یکی دیگر از عللی که باعث میشود زوجها به راحتی زندگی زناشویی را ترک کنند و در مسیر جداگانهای گام بردارند این است که امروزه موج جدیدی از اندیشههای ارزشی در میان دختران و پسران رشد کرده که تصور میکنند ازدواج امر مهمی نیست و ازدواج پس از اولویتهایی مانند تحصیل و اشتغال قرار میگیرد، بنابراین وقتی به جای حل مساله به سراغ جدایی میروند نشاندهنده این است که ضعفی عمیق در مبانی ارزشهای نظام خانواده وجود دارد که تعالیم دینی، اخلاقی و ارزشی در لایههای پنهان خانواده شکل گرفته است. از این رو نیاز است که یک بازتولید ارزشی، فرهنگی و... داشته باشیم و نهادهای مدنی نیز در این میان نقش مهم و اساسی را ایفا میکنند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر