دزدان دریایی غرق شدند
رکنا: خوب شروع نمیشود! شاید اولین جملهای که بتوان درمورد «مردهها قصه نمیگویند» گفت همین باشد.
ملاقات هنری ترنر ۱۲ ساله با پدر نفرین شدهاش علاوه بر بد ساخت بودن و تو ذوق زدنش، سرشار است از حفرههای عجیب در فیلمنامه، پرداخت بد و ایجاد سؤالات آزار دهنده که با گذشت زمان و صرف نظر از ۹ سال داستان فیلم همه چیز را خرابتر هم میکند. آیا نویسندگان نفرین ۱۰ سالهی ناخدای پرندهی هلندی را فراموش کردهاند؟ یعنی این جوان پدرش را فقط در وسط دریا دیده است؟
از ملاقات غیر ضروری اول فیلم که بگذریم، فیلم سرشار است از ایدههای جذاب و شوخیهای متوسط اما پرداخت کم و به کارگیری نادرست آنها ارزششان را کمتر هم رنگ کرده و در سراسر فیلم احساس این را دارید که کسی دنبال فیلم است و عجول بودن آن کنترل ریتم را از دست کارگردان خارج کرده است. شباهت فیلمنامه به سهگانهی اصلی مجموعه و قوت شرور ماجرا این سؤال را ایجاد میکند که آیا نمیشد ادامهی ماجرا را در فیلمی دیگر شاهد باشیم؟ سَمَبل کردن یک مشت ایدهی نصف و نیمه با وجود پتانسیل این مجموعه کار هوشمندانهای است؟ حتی زمان فیلم را نمیشد نیم ساعت بیشتر کرد تا خاویر باردم به جای تکرار کلمهی «مرگ» در سکانسهایش فرصت زدن حرفهای بیشتری را داشته باشد!
نکتهی اصلی ماجرا و به نوعی کانون توجهات در تمام فیلمهای دزدان دریایی، کاپیتان جک گنجشکه آن است که در این فیلم هم تا حدود بالایی قابل قبول بوده و اینکه با خوب نبودن فیلم سریع به سمت جانی دپ حمله ور شویم اشتباه است. این ستارهی هالیوودی فروغ سابق خود را از دست داده اما مشکل جک گنجشکه نیست! تفاوتی که در بازی او وجود دارد و نبود شوخ و شنگی همیشگی میتواند از نقات قوت و طبیعی بودن سیر شخصیتیاش نیز محسوب شود، تازه اگر همین بازی از سر خستگی جانی دپ را هم از پارامترهای فیلم حذف کنیم هیچ چیز برایش باقی نمیماند.
بله جانی دپ دیگر صلابت گذشتهی خود را ندارد، حتی به نظر میرسد که پایان این ستاره خیلی نزدیک باشد، آن هم در سنی که میتوانستیم شاهد بازیهایی درخشان و همکاری او با کارگردانان بنام باشیم. البته در این سن و سال وقتی شما وقت گذاشته و چند کار خوب انجام میدهید و هیچ بازخوردی ندارد پیری شما را به افول میبرد. حال و هوای جانی دپ این روزها هم مثل جک گنجشکه فیلم است، همه چیزش را از دست داده و مست و نا امید زیر باران قدم میزند تا از مرگ فرار Escape کند. اگر به سرنوشت دو ابر ستارهی قرن گذشته هالیوود یعنی رابرت دونیرو و آل پاچینو نگاه کنید متوجه میشوید که دپ کدام کارها را باید میکرده و کدامها را نه. دنیرو خیلی زود فهمید برای ماندگاری در هالیوود باید تن به نقشهای نصف و نیمه هم بدهد اما پاچینو همیشه خواست که نقش اول باشد و دیدیم که موفق هم نبود و فیلمهای بد و گاه بازاری که بازی کرد به نام او تمام شدند. اما دنیرو، همه میدانستند حضورش افتخاری است برای سازندگان!
موسیقی متن «مردهها قصه نمیگویند» بزرگترین نقطهی قوت فنی آن است. موسیقی متنی که شاید به ظاهر تکرار آواهای گذشتهی محبوب و همیشگی باشد اما ماجرایی کاملا متفاوت است. به عنوان مثال قطعهی No Woman Has Ever Handled My Herschel که در سکانس فرار کارینا اسمیت و ربودن بانک توسط دار و دستهی کج و معوج جک گنجشکه پخش میشود، با کمی درنگ نبوغ سازندهاش را به رخ میکشد. کار جف زانلی در این فیلم بیشتر شبیه دیجیها است که در کلاب شلوغ دزدان دریائی خودش را به رخ میکشد. قطعهای که از آن نام بردیم معجونی است از بیشتر قطعههای قبلی به علاوهی چاشنی و ریزهکاریهایی که آن را مطبوعتر از گذشته کردهاند. موسیقیها همگی از این جنس اند، جایی که فکر میکنید دارد اوج میگیرد ضرب آهنگش به کلی تغییر میکند و جایی که فکر میکنید قرار است تمام شود به کل وارد ماجرایی جدید و هیجان انگیزتان میکند.
اگر تمام اشتباهات فاحش فیلم را کنار هم بگذاریم با وجود ایدههای خوب و پتانسیل بالای آن به نظر میرسد فشارهای استودیو روی عوامل سازنده و تقلیل بودجه تا میزان ممکن، میتواند چیزی باشد که بیش همه به فیلم ضربه زده تا نتواند به کیفیت مطلوب برسد. استودیوی دیزنی فهمیده با فیلمهای کم دردسرتری مثل «دیو و دلبر» و ستارههای سادهتر و محبوبتر، بهجای قمار روی هیبت راکاستار گونهی دپ بهراحتی میتواند به سودهای کلان برسد و از پاسخگویی زیاد به مخاطبان هم قسر در برود. اما اینکه امروز در هالیوود با بعضی آثار این چنینی طوری برخورد میشود که انگار برای چند ملیون سود بیشتر اند آزاردهنده است.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر