آرزوی جوان حبس ابدی در زندان مشهد / هنوز رویای خواستگاری دارم!
حوادث رکنا: می خواستم یک شبه به نان و نوایی برسم برای همین دل به دریا زدم و با او همکاری کردم و همین تصمیم غلط من را داخل دریای سراب غرق کرد.
به گزارش گروه حوادث Accidents رکنا، جوان و خام بودم و هر بار که سود باد آورده مواد مخدر Drugs زیر دندانم مزه می کرد بیشتر طمع می کردم. کار به جایی رسید که قاچاق Contraband کریستال را از گرم به کیلوگرم رساندم. خیلی ریسک بالایی داشت و البته سودش هم زیاد بود اما با پاره شدن طناب پوسیده طمع، داخل دره تباهی افتادم. این ها بخشی از صحبت های جوان قاچاقچی Smuggler است که پشت میله های زندان Prison به آینده تباه شده اش می اندیشد. در ادامه گفت و گو با او می خوانید.
چطور شد سر از زندان در آوردی و چند وقت است که این جا هستی؟
بیراهه رفتنم زندگی ام را سوزاند. الان 10سال است که به جرم Crime قاچاق مواد از نوع کریستال در حبس هستم.
شغل ات چه بود و چطور شد که پا در رکاب خلاف گذاشتی؟
در یک پیتزا فروشی کار می کردم. بعد از این که به خاطر نداشتن سرپرست و حامی ترک تحصیل کردم از طریق یکی از بستگانم با صاحب یک پیتزا فروشی آشنا شدم و چند سالی همان جا مشغول به کار شدم.
سرم در لاک خودم بود و روز و شبم شده بود کار و پس انداز کردن پول تا بتوانم ازدواج کنم. بعد از مدتی کار در پیتزا فروشی روزی پای یکی از دوستان قدیمی ام به آن جا باز شد.
وقتی دوستم بعد از سال ها من را دید از اوضاع و احوالم جویا شد و من هم که دل خوشی از روزگار نداشتم سیر تا پیاز زندگی ام را برایش تعریف کردم اما کاش این کار را نمی کردم و زیاد آن روز با او گرم نمی گرفتم.
دوستم از وضع مالی خوبش با آب و تاب برایم تعریف کرد و زمان خداحافظی به من پیشنهاد یک کار نان و آب دار را داد اما چیزی درباره آن نگفت و آن را به زمان دیدارمان در خانه خودش موکول کرد. بعد از شنیدن حرف های وسوسه انگیزش خیلی مشتاق بودم تا متوجه شوم که چطور در زمانی اندک پول خوبی گیرم می آید.
زمانی که شب به دیدار دوست به ظاهرخیرخواهم رفتم درباره پیشنهادش پرسیدم و او هم بی مقدمه سر اصل مطلب رفت و گفت کارش قاچاق مواد است.
اول کمی جا خوردم اما زمانی که حرف هایش را در مورد پول زیاد شنیدم پاهایم شل شد، چون کار در پیتزا فروشی درآمدش خوب نبود و کفاف تشکیل یک زندگی مناسب را نمی داد.
به قول معروف می خواستم یک شبه به نان و نوایی برسم.
به نان و نوا و آرزویت رسیدی؟
آن موقع 22 سال بیشتر نداشتم. سریع بدون فکر به عاقبت کار با صاحب کارم تسویه حساب و تمام پل Bridge های پشت سرم را با ندانم کاری خراب کردم و بعد از آن وارد کار قاچاق شدم. هر بار که سود باد آورده زیر دندانم مزه می کرد حریص تر میشدم.
کار به جایی رسید که قاچاق کریستال را از گرم به کیلو گرم رساندم. هر دفعه که مواد می فروختم غرق رویا می شدم و در خیال خودم با پول های بادآورده به خواستگاری دختر مورد علاقه ام می رفتم. چند ماه به این منوال گذشت و در این خواب و رویاها بودم که ناگهان از عرش به فرش افتادم و با دستگیر شدنم همه چیز به باد فنا رفت.
چه حکمی برایت صادر شد و برنامه ات برای آینده چیست؟
بعد از دستگیری به حبس ابد محکوم شدم. آینده ای برایم نمانده و جوانی ام با طمع ام تباه شد. الان که سابقه دار شده ام معلوم نیست بعد از آزادی Freedom ام باید چه کار کنم.
می خواستم راه صد ساله را یک شبه بروم غافل از این که این مسیر به بیراهه می رفت و آینده و جوانی و زندگی ام همه به یک باره خاکستر شدند.
ای کاش به همان کار کم درآمد در پیتزافروشی قناعت می کردم و آن را ادامه می دادم، هرچند دیر به آرزوهایم می رسیدم اما مطمئن بودم که با سر بلندی می رسم ولی با بیراهه رفتن آبرویم رفت.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر