رکنا گزارش می دهد،
کوزت ایرانی؛ از کتک های نامادری تا اعتیاد و زندگی در چادر با بچه ها! / روانشناس: آموزش و پرورش باید مهارت های تاب آوری را یاد بدهد ولی فرسوده است! + فیلم
رکنا: داستان تلخ اریسا و تحلیل یک روانشناس اجتماعی، ضرورت آموزش مهارتهای زندگی و تابآوری در مدارس و خانوادهها را بهعنوان راهی برای پیشگیری از آسیبهای اجتماعی نشان میدهد.

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، اریسا حالا ۴۵ ساله است؛ اما وقتی از کودکیاش حرف میزند، میگوید در خانه او را «کوزت» صدا میزدند. فرزند طلاق بود و زندگیاش را در کنار نامادری سپری میکرد؛ زنی که هیچگاه دلسوز او نبود.
کتک خوردن از نامادری؛ حق نداشتم یک لقمه غذای اضافه بخورم!
پدرش در گیشا نمایشگاه ماشین داشت و از نظر مالی کمبودی نداشتند، اما در آن خانه، محبت گم شده بود. اگر روزی یک قاشق بیشتر غذا میخورد، سرزنش میشد. هیچوقت نباید اشتباهی از او سر میزد، چون مجازات در انتظارش بود. پدرش نهتنها از او حمایت نمیکرد، بلکه جانب نامادریاش را میگرفت. خانه، برای اریسا جایی برای زندگی نبود؛ پناهگاهش شده بود گوشهای ساکت از تنهایی.
می خواستم معلم ادبیات شوم ولی تصمیم گرفتم با فرار از زیر دستان نامادری ازدواج کنم
هوشش زبانزد بود و دلش میخواست معلم ادبیات شود؛ اما زیر سایه آن زندگی سرد و سخت، تصمیم گرفت همهچیز را رها کند. از رؤیاهایش دل کند تا شاید از آن خانه، از آن کابوس، نجات پیدا کند.
نامادریاش دو فرزند داشت؛ جاسوسهای کوچک خانه. اگر کاری میکرد، بیدرنگ به مادرشان گزارش میدادند. مثلاً فقط چون سر میز سالاد خورده بود، کتک میخورد؛ همینقدر بیرحم.
در نوجوانی، تصمیم گرفت ازدواج کند؛ نه از سر عشق، بلکه برای فرار. با خودش میگفت: «هرچه پیش آید، خوشآید؛ فقط از اینجا بروم.» و رفت.
ازدواج با مردی که از نظر فرهنگی پایین تر بود؛ تنها راه نجات اریسا برای در امان ماندن از کتک های نامادری
هفت سال زندگی در کنار مردی که نه همفکرش بود، نه همفرهنگش؛ 10 سال از او بزرگتر و نگاهش به زندگی از دنیای اریسا فرسنگها فاصله داشت. تنها ثمره این ازدواج، پسری بود که در نهایت نزد پدرش ماند.
پدر و مادرش حالا دیگر در قید حیات نیستند، اما حتی در روزهای حضورشان، پدر هیچوقت حامی او نبود. در دلش، این باور ریشه دواند که انگار او از دل هیچ بوتهای روییده؛ بیریشه، بیپناه.
بعد از طلاق، چند سالی را در یک شهرستان گذراند، همانجایی که همسر اولش از آنجا بود. بعد برگشت تهران، برای کار و زندگی. اما باز هم تقدیر، شمشیری در آستین داشت. مردی به زندگیاش آمد که خود را همدل نشان میداد، گوش شنوا داشت، اما در نهایت با نقشههای شوم و نیرنگهای پنهان، زخمی به روح اریسا زد که هرگز فراموش نخواهد شد.
امیر؛ مردی که با آگاهی از زخم های اریسا؛ او را به شیشه معتاد کرد !
اریسا می گوید: «او با وقاری چشمنواز وارد زندگیام شد. چنان مؤدب و با نزاکت پا به خانه گذاشت که همه مجذوب رفتارش شدند. انگار فرشتهای آمده بود برای نجات من؛ اما تنها یک ماه از ازدواج نگذشته بود که اولین ترک دیوار اعتمادم افتاد؛ او شیشه را به من معرفی کرد. گفت ذهنم بازتر میشود، گفت اعتیاد ندارد. من ساده بودم، بیتجربه و در پی یک تکیهگاه. آنجا بود که سقوطم آغاز شد؛ آرام، بیصدا و ویرانگر. در این زندگی، سه فرزند داشتم؛ دختری و دو پسر. اما یکی از پسرهایم را برای همیشه از دست دادم. بارها در آن زندگی به این فکر کردم که ای کاش هیچ وقت از خانه پدرم با آن سرعت خارج نمی شدم و کمی تاب می آوردم تا شاید شرایط به شیوه ای درست تغییر کند نه آنکه با یک تصمیم اشتباه، همه زندگی ام را به سمت نابودی بکشانم.»
اریسا تاکید می کند: «امیر، مردی بود با ظاهر فریبنده. دو طبقه خانه داشت، دو ماشین، جایگاهی در اجتماع. اما من، همسر او، در سایهی زندگیاش محو شده بودم. نفهمیدم کی گذشت، چطور گذشت. خیانتهایش بیشمار بودند؛ نه یکبار، نه دو بار، در دفتر خاطراتم نوشتهام: «چهلبار.» شهریار، مرا به نام زنی میشناخت که با تمام آن خیانتها، باز ایستاده بود. مردم میگفتند: «چه صبری دارد.» اما من، فقط زنی بودم با چشمانی بسته، گوشهایی ناشنوا، زبانی لال، و قلبی که هنوز در او نجات را میدید. تا روزی رسید که دیگر پایان همه چیز بود؛ روزی که پسر کوچکم را از دست دادم.»
اریسا با گریه ادامه می دهد: «بهخاطر اعتیاد و بیتفاوتیهای امیر، ما با بچهها در چادر زندگی میکردیم. او هر ده، پانزده روز، سری میزد. آن صبح، دخترم از خواب بیدار شد و با بغض گفت: «مامان، داداش نیست.» به دنبال او گشتم... و وقتی جنازهی کوچکم را از جوی آب بیرون کشیدند، دنیا برایم ایستاد. پسر کوچکم، همان که تازه چهاردستوپا میرفت، از چادر بیرون زده بود و در آن جوی عمیق افتاده بود و دیگر نفس نکشید. از آن لحظه به بعد، دیگر امیر را مقصر ندانستم؛ همه تقصیرها را بر گردن خودم انداختم. همین هم شد آغاز جداییام از او.»
ازدواج سوم؛ او به من قول داد که بچه هایم را از بهزیستی می آورد ولی...
او می گوید: «هشت سال از عمرم را با امیر گذراندم و همهچیزم را از دست دادم. بعد از آن، مرد دیگری به زندگیام آمد. قول داد بچههایم را از بهزیستی برمیگرداند. نگفت که خودش هم در دام اعتیاد است. چهار، پنج سال با او زندگی کردم. از او دو فرزند دارم. اما دیگر آن زنِ سادهدل سابق نبودم؛ عهد بسته بودم که به سمت مواد بازنگردم، و برگشتم… برگشتم به خودم. زمانی که درگیر اعتیاد بودم، وزنم به ۳۹ کیلو رسیده بود. پیری زودرس روی صورتم نشسته بود، انگار تمام عمرم را یکشبه زندگی کرده باشم. دیگر چیزی برای از دست دادن نمانده بود.»
سرای مهر؛ جایی که به زنان بی پناه دارای اعتیاد زندگی مجدد می بخشد
اریسا در پایان ادامه می دهد: «بعد از جدایی، در یک مجتمع مسکونی سرایداری میکردم. روزی کرونا گرفتم. تنهایی و بیپولی، ترس را در دلم انداخت. با خودم گفتم: «اگر اتفاقی بیفتد، بچههایم چه میشوند؟» تصمیم گرفتم آنجا را ترک کنم و رفتم جایی به نام «سرای مهر». جایی که بعدها اسمش را گذاشتم «سرای عشق و زندگی». آنجا، دوباره جوانهای از امید در دلم سبز شد و توانستم دوباره روی پای خودم بایستم. اینجا به من کمک شد تا دوباره به اجتماع برگردم و قدر خودم، زندگی ام و سلامتی ام را بدانم. در نهایت با یکی از ساکنان بخش مردانه آشنا شدم. مردی که برخلاف گذشتهها، پناهم شد. خانهای نقلی داریم. فرزندانمان کنارمان هستند. من چند روز در هفته در سرای مهر کار میکنم، حقوق میگیرم، و همسرم نیز شاغل است. بعد از سالها زخم و خاکستر، حالا دارم زندگی میکنم. واقعاً زندگی.»
والدین باید علم ارتباط با نسل جدید را بیاموزند نه اینکه روی تجربیات شخصی شان تکیه کنند!
علیرضا شریفی یزدی، روانشناس اجتماعی، در گفتوگو با رکنا با اشاره به شیوه صحیح مواجهه خانوادهها با مشکلات نوجوانان، بر ضرورت افزایش سطح آگاهی والدین تأکید کرد و گفت: «نخستین گام در مسیر ارتباط موثر با نوجوانان، ارتقای دانش والدین است. دیگر نمیتوان با تکیه بر آگاهیها و تجربههای نسل گذشته یا حتی تجربیات شخصی، فرزندپروری کرد.»
به گفته او، امروزه فرزندپروری علمی مستقل و تخصصی است که باید آن را از افراد آگاه و کارشناس آموخت. والدینی که صرفاً به تجربیات اطرافیان یا شیوههای سنتی متکی هستند، در مواجهه با پیچیدگیهای دنیای مدرن با چالشهای جدی مواجه خواهند شد: «جهان امروز بسیار پیچیدهتر از گذشته است. معضلات اجتماعی، روانی و فرهنگی، هر روز شکل تازهای به خود میگیرند و برای روبهرو شدن با این تحولات، باید دانش خود را بهروز کنیم.»
شریفی یزدی با اشاره به تفاوتهای بنیادین میان شیوههای تربیتی گذشته و نیازهای تربیتی امروز گفت: «در گذشته، کودکان بدون عبور از دورهای مشخص وارد بزرگسالی میشدند. چیزی به نام "نوجوانی" به رسمیت شناخته نمیشد. اما امروزه نوجوانی دورهای مستقل با نیازهای روانی، اجتماعی و رفتاری ویژه است که والدین باید برای مواجهه با آن، از آمادگی کافی برخوردار باشند.»
او در ادامه به اهمیت آموزش تابآوری به عنوان یکی از مهارتهای اساسی زندگی اشاره کرد و اظهار کرد: «اصلیترین نقش در تقویت تابآوری نوجوانان برعهده نظام آموزش و پرورش است. آموزشها باید بهگونهای طراحی شوند که تابآوری به عنوان یک مهارت زیستن در دنیای واقعی شناخته و درونی شود.»
شریفی یزدی همچنین با تأکید بر نقش خانواده در شکلگیری ابتدایی این مهارت، افزود: «پدر و مادر از همان سالهای آغازین زندگی کودک، میتوانند با روشهایی ساده مانند بازیکردن، او را با مفاهیمی چون شکست، تلاش مجدد، پیروزی و ناکامی آشنا کنند. کودک باید بیاموزد که زندگی همیشه با کامیابی همراه نیست؛ تلخیها، سختیها و شکستها نیز بخشی از مسیر رشد و بلوغ هستند.»
او ادامه داد: «اما از ششسالگی به بعد، کودک وارد نظام رسمی تعلیم و تربیت میشود. در این مرحله، لازم است که آموزشها فراتر از انتقال صرف دانش بروند و بر مهارتهای زندگی، بهویژه مهارتهای اجتماعی مانند تابآوری، تمرکز کنند. چراکه توان ایستادن در برابر ناملایمات، یکی از اساسیترین ملزومات زندگی در دنیای پرچالش امروز است.»
آموزش و پرورش باید مهارت های تاب آوری را به دانش آموزان و والدین بیاموزد
این روانشناس اجتماعی تأکید کرد: «آموزش و پرورش این ظرفیت را دارد که آموزش مهارت تابآوری را از مقطع ابتدایی آغاز کند، در دوره متوسطه اول آن را گسترش دهد و در متوسطه دوم به مرحله تثبیت برساند. در چنین شرایطی، وقتی نوجوان از مدرسه فارغالتحصیل میشود، به انسانی تبدیل خواهد شد که نهتنها در برابر سختیها تاب میآورد، بلکه میتواند در دل بحرانها راهحل بیابد و مسیر زندگیاش را از بنبستها جدا کند.»
شریفی یزدی افزود: «از دیگر وظایف مهم آموزش و پرورش، آگاهسازی والدین است. این نهاد تنها دستگاهی در کشور است که هم ساختار دولتی دارد و هم ساختار مردمی. از طریق انجمن اولیا و مربیان، آموزش و پرورش میتواند ارتباطی نظاممند و مؤثر میان خانواده و مدرسه برقرار کند و والدین را نسبت به مهارتهایی که فرزندانشان باید کسب کنند، آگاهتر سازد.»
او ادامه داد: «دانشآموز در مدرسه یک "واحد انسانی" است که آموزش میبیند و همان فرد، در خانه نقش فرزند را ایفا میکند. بنابراین، اگر آموزش و پرورش بتواند با رویکردی هوشمندانه، هم بر دانشآموزان و هم بر والدین کار کند، میتواند نقش مهمی در افزایش تابآوری نسل آینده ایفا کند.»
شریفی یزدی با اشاره به تجربه تلخ زندگی «اریسا» که در گزارش بالا به آن اشاره شد، گفت: «در چنین ماجرایی، که ریشه در ناآگاهی، فشارهای خانوادگی و ضعف مهارتهای زندگی دارد، سرنوشت فرد به سمت اعتیاد و طلاق سوق پیدا میکند. اما در موارد پیچیدهتر، این آسیبها میتوانند به خودکشی، فرار از خانه یا ورود به روابط موازی و ناسالم منتهی شوند.»
آموزش و پرورش ایران یکی از عقب مانده ترین سیستم های آموزشی جهان و حتی منطقه است
او با انتقاد صریح از وضعیت آموزش و پرورش کشور اظهار کرد: «بر پایه مطالعات جهانی، نظام آموزشی ایران نهتنها در سطح بینالمللی هیچ جایگاهی ندارد، بلکه حتی در منطقه خاورمیانه نیز یکی از عقبماندهترین، فرسودهترین و ناکارآمدترین سیستمهای تعلیم و تربیت به شمار میرود. مقایسه آموزش و پرورش ایران با کشورهایی همچون قطر، اردن، امارات و حتی ترکیه نشان میدهد که ما دهههاست در گذشته ماندهایم. سیستم آموزشی ما در دهه ۴۰ و ۵۰ میلادی متوقف شده و هیچ چشمانداز روشن و امیدبخشی برای اصلاح آن دیده نمیشود.»
16 هزار ساعت آموزش رسمی آموزش و پرورش به اندازه 16 ساعت هم کاربردی نیست
این روانشناس اجتماعی در پایان گفت: «در حالی که دانشآموزان ایرانی طی ۱۲ سال تحصیل، حدود ۱۶ هزار ساعت آموزش رسمی دریافت میکنند، اگر کل محتوای کتابهای درسی را بررسی کنیم، شاید نتوان حتی ۱۶ ساعت آموزش کاربردی در زمینه مهارتهای زندگی یافت. این وضعیت بحرانی است و به اصلاحی بنیادین نیاز دارد.»
ارسال نظر