شوهرم زیاد به ماموریت می رفت و مرا در شهر غریب تنها می گذاشت تا اینکه ...
رکنا: بعد از 30 سال زندگی مشترک، قصد ندارم از همسرم طلاق بگیرم و فرزندانم را آواره کنم. نمی خواهم زندگی ام متلاشی شود و کانون گرم یک خانواده روزهای تلخی را تجربه کند اما از سوی دیگر نیز تحمل کتک ها، ناسزاها، سوءظن و تهمت های زشت و ناروای همسرم را ندارم به طوری که چاره ای جز جدایی برایم باقی نمانده است و...
زن 48 ساله که برای رهایی از تهمت های ناروای همسر بازنشسته اش دست به دامان قانون Law شده بود در حالی که عنوان می کرد آسایش و آرامش با رفتارهای خشن همسرم از زندگی ما رخت بسته است، به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پس از آن که تحصیل در مقطع ابتدایی را به پایان رساندم دیگر درس و مدرسه را رها کردم و به امور خانه داری مشغول شدم. چند سال بعد در حالی که هنوز 17 بهار از عمرم نگذشته بود، «مظفر» به خواستگاری ام آمد. سواد او در حد سیکل بود و به تازگی در یکی از مراکز وابسته به امور دولتی استخدام شده بود. با آن که پدرم کارگر ساده ای بود و با رزق و روزی حلال، اقتصاد خانواده را مدیریت می کرد اما مجلس عروسی باشکوهی برگزار کرد و این گونه من و مظفر زندگی مان را آغاز کردیم. او نیز همانند من در یک خانواده معتقد به اصول دینی و مذهبی رشد کرده بود به طوری که وظیفه مراقبت از خواهران و برادرانش را به عهده داشت و مرتب رفت و آمدهای آنان را زیر نظر می گرفت. در واقع پدر و مادرش به نوعی بار مسئولیت های خود را به دوش فرزند بزرگشان انداخته بودند. این عوامل موجب شده بودتا همسرم روحیه ریاست طلبی و سخت گیری داشته باشد. از سوی دیگر ماموریت های طولانی مدت او که باعث می شد من و فرزندانم را در شهرهای غریب به تنهایی رها کند بر شدت سخت گیری ها و سوءظن های او می افزود. به طوری که همواره به من و فرزندانم احترام نمی گذاشت و با بدگمانی هایش آسایش و آرامش را در خانواده ما از بین برده بود با این وجود من چاره ای جز تحمل نداشتم و تلاش می کردم تا فرزندانم به درستی تربیت شوند و انسان های مفیدی برای جامعه باشند. ماه ها و سال ها می گذشت به طوری که دیگر به کتک کاری ها و رفتارهای زشت همسرم عادت کرده بودم.با خودم می اندیشیدم وقتی همسرم بازنشسته شود و در کنار ما زندگی کند این مشکلات و سوءظن ها نیز خود به خود از بین می رود و آن گاه زندگی شیرینی را در کنار همه اعضای خانواده سپری خواهیم کرد اما متاسفانه اوضاع با بازنشسته شدن همسرم بدتر شد و زندگی ما رو به تباهی گذاشت. همسرم که دیگر مدام در منزل حضور داشت رفتارهای تک تک اعضای خانواده را زیر نظر می گرفت و با کوچک ترین اشتباه فرزندانم و یا رفتارهای من عکس العمل شدیدی نشان می داد و ما را زیر مشت و لگد می گرفت. سوءظن ها و تهمت های زشت او به جایی رسید که دیگر هیچ وقت رنگ آسایش و آرامش را ندیدیم. گویی ذره بینی به دست گرفته و با بزرگ نمایی اعمال و رفت و آمدهای اعضای خانواده زندگی را به کام ما تلخ کرده است. او هر بار پس از کتک کاری من و فرزندانم وقتی به خودش می آید از ما انتظار دارد با یک عذرخواهی ساده همه چیز را فراموش کنیم اما دیگر... برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
دوبار با بچه ها بگیرینش زیر مشت و لگد! مطمئن باشین که درست میشه و همه چی تموم میشه!مؤفق باشین!مشت و لگدبادتون نره ها!!!
معتاد بودنش که معتاده اما ازش بپرسید چی مصرف میکنه
من توصیه میکنم به یک روان پزشک مراجعه کنه
گاهی مسولیت بعضی ار کارهای خانه را بعهده بگبرید تا بیشتر استراحت کند و استرس شان کم بشه .نگران هستن اگه اتفاقی برایش بیفتد خانواده نتوانند از پس زندگی بر ایند.نشان دهید که می توانید روی پای خو د بایستید.
مطمنین اشتباهاتتون کوچیکه؟!!!!!!!!