به گزارش رکنا، 10سال بدون هیچ مشکلی من و شوهرم به همراه دو دخترمان در کنار هم زندگی کردیم. نه از لحاظ مالی مشکلی داشتیم و نه از محبت و عاطفه بین ما چیزی کم شده بود تا اینکه پای یک زن به زندگی ما باز شد. زنی که برای گرفتن کمک مالی به محل کار همسرم رفته بود اما حضورش در زندگی ما فقط در حد گرفتن کمک باقی نماند. تمام تلاشم بی نتیجه بود تا این زن از زندگی ما حذف شود اما نه تنها حذف نشد بلکه حضورش پررنگ تر هم شد. کم کم همسرم به دروغ گویی روی آورد. گوشی تلفن همراه از همسرم جدا نمی شد و آن را با خود همه جا می برد. از اینکه همیشه در حال پیام دادن بود کلافه و عصبی بودم. ولی تحمل می کردم و سعی می کردم خودم را سرگرم کارهای خانه کنم اما بی فایده بود و این رفتارها تمامی نداشت. همسرم آن آدم سابق نبود. هر روز از من و بچه ها دور و دورتر می شد. تا این که یک روز به صورت جدی با همسرم صحبت کردم و از او خواستم تا به این رفتارها پایان دهد که با عصبانیت او روبه رو شدم که البته انتظار این رفتار را هم داشتم اما انتظار اینکه حرف طلاق و جدایی را از زبان او بشنوم نداشتم! وقتی در میان گریه هایم دلیلش را پرسیدم با دلایل واهی همسرم روبه رو شدم. اینکه می گفت: این زن قول ازدواج از من گرفته است و من به او قول دادم. این زن از خانواده خلافکاری است و برادرهایش مرا به مرگ تهدید کرده اند. مجبورم با او ازدواج کنم. با شنیدن این حرف ها احساس کردم خیلی ساده و خوش خیال بودم که فکر می کردم رابطه این خانم با همسرم معمولی و قابل حذف شدن است. چند روزی طول کشید تا حرف های همسرم را درک کنم. به خاطر علاقه دخترانم به پدرشان و همچنین علاقه خودم به همسرم نمی توانستم واژه طلاق را قبول کنم و تصمیم گرفتم با وجود اینکه برایم سخت بود به همین منوال به زندگی مشترکم ادامه دهم. مدتی که گذشت خیلی دیر به منزل می آمد و دیگر آن آدم سابق نبود تا اینکه متوجه شدم همسرم معتاد Addicted شده است. چه کسی فکرش را می کرد کسی که ورزشکار حرفه ای بود، روزی معتاد شود و به این  حال و روز بیفتد. اما من بازهم به این زندگی ادامه دادم. تا اینکه یک روز خانمی به محل کارم مراجعه کرد. از صحبت هایش متوجه شدم همان زن است. کم سن و سال بود با قدی متوسط و آرایشی غلیظ. از حرف زدنش معلوم بود سطح تحصیلات بالایی ندارد. ابتدای صحبت هایش می خواست با آرامش به من بگوید باید طلاق بگیرم و بروم. چون وجود من باعث شده است ازدواج شان به تأخیر بیفتد. سعی کردم خود را کنترل کنم و با نهایت آرامش از او خواستم اتاقم را ترک کند که با فحاشی و کلماتی بسیار بی شرمانه از طرف او روبه رو شدم. خودم و بچه هایم را تهدید کرد. این بار سکوت کردم چون با عصبانیت من او به خواسته اش نزدیک می شد و نمی خواستم بهانه ای برای ملاقات بعدی داشته باشد. بعد از رفتن من ماندم و دنیایی از سوال. زندگی 10 ساله ما که همه حسرتش را می خوردند چرا به اینجا رسید که زنی بیاید و از من بخواهد زندگی ام را ترک کنم؟ همسر مهربان و بی نظیر من حالا یک معتاد است و بازیچه دست این زن غریبه! تصمیم گرفتم بازهم خودم فکری کنم و مثل همیشه، خانواده را درگیر نکنم. تمام راه ها را رفتم اما فایده ای نداشت. حتی با همسرم صحبت کردم تا با هم نزد مشاور خانواده برویم. راضی شد و آمد اما تمام طول مدت مشاوره ایرادات خیلی عجیبی از من عنوان می کرد اینکه چرا زن من لاغر است؟ چرا خانواده اش زیاد به خانه ما رفت و آمد می کنند؟ و کلی ایرادات واقعاً عجیب و حیرت انگیز دیگر. در پایان مشاوره هم گفت تمایلی به زندگی مشترک ندارد و بهتر است همه چیز تمام شود. من هم که انتظار این حرف ها را داشتم، از حضانت فرزندان و هزینه آن ها و مهریه ام گفتم. او نیز همه آن ها را قبول کرد و پذیرفت. دیگر من هم با طلاق موافق بودم و این گونه شد که زندگی بی عیب و نقص ما با مداخله یک غریبه پس از 10 سال به جدایی کشید. مشکلات پس از جدایی کمتر از مشکلات قبل از آن نبود. بچه ها خیلی سخت با این مسئله کنار آمدند. مشکلات مالی و اداره زندگی به تنهایی هم از طرف دیگر. جالب اینجا بود که بعد از جدایی متوجه شدم ازدواج همسرم با آن زن نیز به هم خورده است. ازدواجی که دلیل جدایی ما بود اتفاق نیفتاد! بعد از آن هم همسرم بارها برای برگشتن به زندگی و اعتراف به اشتباهاتش نزد من آمد اما دیگر نمی توانستم به او اعتماد کنم. اتفاقی که نباید می افتاد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی