گفتگو با قاتل خونسرد 6 مرد تهران و همدان
حوادث رکنا: قاتل سریالی راننده خودروها و سارقان حرفه ای تهران و کردستان دستگیر شدند.
به گزارش رکنا، با دستگیری 2 متهم در استان همدان به جرم قتل و گروگانگیری دو کشاورز و مصدومیت مالک مزرعه در استان کردستان پرده از راز قتل های سریالی رانندگان خودرو برداشته شد.
پسری 34 ساله تازه ترین قاتل سریالی است که با همدستی یک مجرم سابقه دار به شکار راننده خودروها می رفتند و با شلیک گلوله یا ضربات چاقو جانشان را می گرفتند.
این دو نفر بعد از ارتکاب 4 فقره قتل در حاشیه پایتخت به شهرستان قروه کردستان رفتند و صاحب یک مزرعه و دو فردی که در آنجا کار می کردند را به رگبار بستند، اما بخت با صاحب مزرعه یار بود که زنده ماند و اسرار قاتلان سریالی را فاش کرد تا تعداد قتل های این دو شکارچی شب، متوقف شود. اما تازه ترین قاتلان سریالی کشور از چه زمانی قتل هایشان را آغاز کردند و چطور دستگیر شدند؟
گروگانگیری خطرناک
بامداد سوم مرداد امسال گزارش یک حادثه تیراندازی به پلیس شهرستان قروه استان کردستان اعلام شد. محل جنایت در یک مزرعه بزرگ بود که 3 نفر هدف تیراندازی قرار گرفته اما دو نفر جانشان را از دست داده بودند. نفر سوم که از این حادثه هولناک جان سالم به در برده بود صاحب مزرعه بود. هرچند او هدف دو گلوله قرار گرفته بود اما بخت با او یار بود که زنده ماند و توانست جزییات حمله شبانه مردان مسلح را فاش کند.
مالک مزرعه گفت: نیمه شب دو نفر به مزرعه من حمله کردند. لحظه هجوم آنها من در راه رفتن به مزرعه بودم و مهاجمان که دو نفر بودند، دو نفر از افرادی که در مزرعه من کار می کردند را گروگان گرفتند.
من وقتی قدم در مزرعه گذاشتم و به سمت ویلا رفتم حدس زدم که اتفاقی رخ داده است. به محض ورود دو مرد مهاجم که ماسک و کلاه داشتند، مرا گروگان گرفتند. آنها یکی از افراد مرا با شلیک گلوله به قتل رسانده و نفر دوم را گرفته بودند تا من برسم.
مردان خطرناک تهدید می کردند که باید به ارزش 20 میلیارد ریال پول به آنها بدهم تا رهایم کنند. البته طلا و دلار می خواستند اما من نداشتم.
آنها تهدیدم کردند که با اعضای خانواده ام تماس بگیرم اما می دانستم نمی توانم خواسته آنها را تامین کنم. گروگانگیران خطرناک آن شب تا صبح در خانه ویلایی من بودند و سپس به سمت من و نفر دوم ( فردی که در مزرعه کار می کرد) شلیک کردند و نفر دوم نیز توسط دو گروگانگیر مردان مسلح به قتل رسید.
اما بخت با من یار بود که با وجود اصابت دو گلوله زنده ماندم. یکی از گلوله ها به دستم اصابت کرد و گلوله دوم نیز از کنار پیشانی من رد شد و شانس آوردم که زنده ماندم.
آنها پس از تیراندازی، تصمیم به فرار گرفتند که من پس از رفتن آنها با پلیس تماس گرفتم. من یکی از آنها را شناختم؛ او مردی به نام علی بود که سال ها قبل در مزرعه من کار می کرد.
مجرمان سابقه دار
تیمی از ماموران پلیس شهرستان قروه کردستان، برای دستگیری قاتلان مسلح وارد عمل شدند. فردی که صاحب مزرعه بود، علی را شناسایی کرده که ماموران دریافتند او جوانی 34 ساله و سابقه دار است. وی اهل شهرستان بهار استان همدان بود که بارها به جرم درگیری دستگیر و به زندان رفته بود. او اما آخرین بار به جرم شرکت در قتل به همراه برادرش دستگیر و روانه زندان همدان شده بود.
برادر علی سال 95 به اتهام قتل قصاص شده و علی نیز به حبس محکوم شده بود. او اسفند سال گذشته از زندان آزاد شده بود که روز حادثه با همدستی فردی که بررسی ها نشان می داد او هم سابقه دار است به مزرعه حمله کرده بودند و آنجا به رگبار بستند.
پایان فرار دو تبهکار
دو مجرم سابقه دار دهم مرداد امسال در همدان دستگیر شدند و در بازجویی ها اعتراف کردند که با انگیزه سرقت وارد مزرعه شده و افرادی که در آنجا بودند را به رگبار بستند. هدف آنها رسیدن به پول، طلا و دلار بود اما به چیزی که می خواستند نرسیدند.
هرچند به گفته خودشان در مزرعه تعداد زیادی گوسفند که ارزش میلیاردی داشته، وجود داشته و چند خودرو هم در مزرعه پارک بوده اما هدف آنها رسیدن به پول نقد، دلار و طلا بوده است.
به همین دلیل معتقد بودند که به خاطر هیچ، به سمت 3 نفر شلیک کردند و باعث قتل دو نفر شده اند. علی مدعی بود یکی از مقتولان و صاحب مزرعه را وی به قتل رسانده و همدستش حمید معروف به حمید کافر به فرد دیگر شلیک کرده بود.
اسرار قتل های سریالی
متهمان علی 34 ساله و حمید 55 ساله بودند. وضعیت حمید هم دست کمی از علی نداشت؛ او نیز مانند همدستش علی بارها به جرم کلاهبرداری، قاچاق اسلحه و خرید و فروش مشروبات الکلی زندان را تجربه کرده بود. سابقه دار بودن این دو نفر و حمله مسلحانه آنها به مزرعه با انگیزه سرقت، حکایت از این داشت که آنها مرتکب جرایم دیگری هم شده اند. هرچند در ابتدا هر دو سکوت اختیار کرده و مدعی بودند که فقط به مزرعه حمله کرده و افرادی که در آنجا بودند را به رگبار بستند اما بازجویی های تخصصی و شبانه روزی از این دو متهم ادامه داشت تا اینکه آنها قفل سکوت را شکستند و به قتل های سریالی اعتراف کردند.
آنها گفتند که در دو ماه گذشته 4 راننده خودروهای مختلف مانند پژو، تیبا، و پراید را در تهران به قتل رسانده و اجسادشان را در بزرگراه و بیابان های شهر تهران رها کرده اند.
با اعتراف هولناک این دو متهم، پرونده به دادسرای جنایی تهران فرستاده شد و تیمی از ماموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران زیر نظر قاضی محمد مهدی براعه بازپرس شعبه سوم دادسرا تحقیقات خود را روی این پرونده ویژه متمرکز کردند. این دو مجرم خطرناک به 6 فقره قتل و سرقت مسلحانه اقرار کرده اند و تحقیقات تکمیلی از آنها ادامه دارد.
قتل سریالی به خاطر هیچ
علی یکی از قاتلان سریالی است؛ او 34 سال سن دارد و خونسردانه وارد اداره آگاهی تهران می شود. او دستبند اتهامی به دست دارد و چون یکی از قتل ها را در پایتخت رقم زده اند، پرونده شان به اداره آگاهی تهران فرستاده شده است.
وقتی می خواهد جزییات قتل ها را توضیح بدهد سرش را زیر می اندازد. با وجود اینکه می گوید مدت هاست که نتوانسته بخوابد و ذهنش به خوبی کار نمی کند؛ اما مو به مو جزئیات قتل هایی که مرتکب شده اند را به خاطر دارد.
او معتقد است که به خاطر هیچ مرتکب قتل شده و هزار تومان هم دستش را نگرفته است؛ چون هدفشان از جنایت، سرقت بوده است.
علی شکارچی شب که رانندگان را به دام می انداخت، می گوید: از وقتی که برادرش مرتکب قتل شد زندگیش به تباهی کشیده شد اما اعدام برادرش رنج او را دو چندان کرد تا حدی که نتوانست با این غم بزرگ و نبودن تنها برادرش که غمخوارش بود کنار بیاید و تبدیل به قاتل سریالی کشور شده است.
چند وقت است که قتل ها را آغاز کرده اید؟
تازه شروع کردیم؛ حدود دو ماه قبل. فکر می کنم برج 3 بود.
انگیزه تان از سرقت چه بود؟
حمید همدستم همه نقشه ها را کشید. او می گفت پس از قتل با اسلحه برویم شمال تهران. سپس وارد خانه ها شویم و با تهدید دست به سرقت پول و طلا بزنیم.
برویم سراغ قتل ها؛ از قتل اول بگو؟
آن شب با حمید سه راه آدران. البته حمید از قبل دو اسلحه کلت خریده بودم برای اجرای نقشه سرقت ها. خودروی اول پژو 405 بود. یادم نیست راننده اش جوان بود یا پیر. آن شب من مثل همه شب های دیگر شیشه کشیده بودم و قرص روان گردان مصرف کرده بودم. خیلی حالت عادی نداشتم. قتل اول را حمید مرتکب شد. انگار برایش عادی بود، شاید مثل کشتن یک مورچه! وقتی راننده مرد، جسدش را انداخت در بیابان. سپس راه افتادیم رفتیم شمال تهران. می خواستم هر وقت ساکن ساختمانی ریموت را زد و وارد پارکینگ شد وارد شویم و سرقت کنیم اما خب نشد.
چرا نتوانستید سرقت کنید؟
من که خیلی حال مساعدی نداشتم اما هیچ موقعیتی پیش نیامد. حمید یک خیابان در شمال تهران می شناخت که هربار بعد از سرقت می رفتیم آنجا. در آنجا ساختمان های ویلایی وجود داشت، حمید می گفت باید موقعیتی پیش بیاید تا یک نفر که ساکن یکی از آن خانه های ویلاییست را با اسلحه خفت کنیم و وارد خانه اش شویم که هیچ وقت خواسته اش به حقیقت تبدیل نشد.
خودروی مقتول را چه کردید؟
در همان جاده رها کردیم.
برویم سراغ قتل دوم، از جزییات قتل دوم بگو؟
فردای آن شب یعنی 24 ساعت بعد از اولین قتل، دومین جنایت را مرتکب شدیم. مقتول دوم را من کشتم. در ملارد رفتیم ماشین دربست گرفتیم. یک خودروی تیبا بود که باز هم یادم نیست راننده اش جوان بود یا پیر. من عقب نشستم او در صندلی جلو نشست. یک اسلحه همیشه دست من بود یکی دست خودش.
حمید گفت هر وقت به تو گفتم گوشی ام را جا گذاشته ام، تو از پشت سر شلیک کن. لحظاتی بعد همین جمله را تکرار کرد و من شلیک کردم. راننده که به قتل رسید، حمید جسدش را در بیابان های ملارد انداخت. دوباره رفتیم شمال تهران که باز هم نتوانستیم سرقت را انجام دهیم و برگشتیم. ماشین را هم در جاده رها کردیم.
قتل سوم را چند روز بعد انجام دادید؟
بعد از دو قتل، رفتیم همدان و بعد برگشتیم تا قتل سوم را انجام بدهیم. همدان محل زندگیمان بود که می رفتیم به خانواده هایمان سری بزنیم. اینجا در حقیقت مهمان یکی از دوستانمان بودیم که خانه اش سه راه آدران بود.
مقتول سوم، راننده پراید بود که به عنوان مسافر دربستی سوار ماشینش شدیم. فکر می کنم حوالی اتوبان "آزادگان" بود. او را با ضربات چاقو، با همدستی یکدیگر به قتل رساندیم و جسدش در جوی آب حوالی بزرگراه "یاسینی" رها کردیم.
آن شب رفتیم شمال تهران برای سرقت که باز هم نشد که سرقت کنیم! ماشین مقتول سوم را هم حوالی شهرک "ولیعصر" تهران رها کردیم.
راننده را چطور شناسایی می کردید؟
معمولا حمید آنها را شناسایی می کرد. خودروهایی که شیشه های دودی داشتند را نشان می کرد تا چیزی مشخص نباشد.
ساعت خاصی برای انجام سرقت ها تعیین کرده بودید؟
نه. اما همه قتل ها را شب مرتکب شدیم، فکر می کنم حدود 9 شب به بعد.
از قتل چهارم بگو؟
قتل چهارم در ملارد بود. از قتل سوم تا چهارم بیست روزی فاصله افتاد. چون باز رفته بودیم همدان و بعد برگشتیم. خودروی چهارم، تیبا بود که در ملارد او را شکار کردیم. در نقش مسافر دربستی سوار ماشین شدیم و من با اسلحه به سمت او شلیک کردم. جسد وی را هم در بیابان های ملارد رها کردیم. با خودروی تیبا رفتیم همان محله شمال تهران که باز هم نتوانستیم سرقتی انجام بدهیم. در قتل چهارم متفاوت تر عمل کردیم، چرا؟ چون ماشین تیبا را با خودمان بردیم همدان! انگار جسور تر شده بودیم و ترس اینکه مبادا لو برویم را نداشتیم.
نقشه سرقت مسلحانه از صاحب مزرعه را چه کسی کشید؟
من کشیدم. چون چند سال قبل در آنجا زمین اجاره کرده و سیب زمینی کاشته بودم. صاحب مزرعه را می شناختم و می دانستم پولدار است. با ماشین تیبای مقتول چهارم رفتیم که از او پول و دلار سرقت کنیم که آنجا هم چیزی دستگیرمان نشد جز 2 جنایت. درواقع من به خاطر هیچ مرتکب این قتل ها شدم.
اگر دستگیر نمی شدید باز هم قتلهایتان ادامه پیدا می کرد؟
حمید را نمی دانم اما من دیگر خسته شده بودم.
خسته از آدمکشی؟
خسته از رفت و آمد! خسته از آدمکشی هم همینطور! چون من بچه همدان بودم و خیلی برایم سخت بود که از همدان به تهران بیایم. می خواستم به حمید بگویم که خسته شدم از این رفت و آمد که دستگیر شدیم.
عذاب وجدان نداشتی ؟
مگر می شود نداشته باشم؟ بعد از هر قتل اشک می ریختم و ساعتها به قتل فکر می کردم. من معتاد به شیشه هستم و هر شب مواد می کشم، قرص روانگردان هم مصرف می کردم و به همین دلیل نمی توانستم خوب بخوابم.
چه شد که به دام اعتیاد افتادی؟
از روزی که برادرم اعدام شد؛ سال 95 بود.
برادرت چرا مرتکب قتل شد؟
او سال 93 در شهرستان بهار همدان رقیب عشقی اش را با ضربات چاقو به قتل رساند. من هم در درگیری شرکت داشتم که دادگاه مرا به جرم مشارکت در قتل به جرایم دیگر که درگیری بود به 55 سال زندان محکوم کرد.
اما توانستم تخفیف بگیرم و اسفند پارسال بود که از زندان آزاد شدم. من از زمانی که برادرم اعدام شد دیگر آدم سابق نشدم. حتی 2 بار در زندان و یکبار هم بعد از آزادی اقدام به خودکشی کردم اما به دادم رسیدند و زنده ماندم.
چند خواهر و برادر داری؟
فقط یک برادر داشتم که او یک سال از من کوچکتر بود. خواهر ندارم. بعد از اعدام برادرم، مادرم نیز بیمار شد و قرص مصرف می کند. پدرم هم مریض بود.
شغلت چیست؟
من کشاورزم.
مجردی؟ تا به حال ازدواج نکردی؟
نه. اما می خواستم با دخترعموم ازدواج کنم که نشد. ما عاشق همدیگر بودیم. حتی او برای من صبر کرد تا من از زندان آزاد شوم اما من زندگیم را نابود کردم.
درس خواندی؟
تا پنجم ابتدایی.
حمید همدستت را چطور می شناختی؟
با او در زندان آشنا شده بودم. او به جرم کلاهبرداری و خرید و فروش مشروبات الکلی در زندان بود. بعد از آزادی هم متوجه شدم وضع مالی اش خوب شده است و گفت بیا با هم کار کنیم. می گفت پول حرف اول را می زند، می گفت اگر پول داشته باشی همه چیز داری. من هم وسوسه شدم تا برای رسیدن به پول وارد این بازی خطرناک شوم.
حمید 55 سال سن دارد و تو 34 سال، چطور با این تفاوت سنی زیاد با هم دوست بودید و مرتکب قتل ها شده اید؟
او مغزم را شست و شو داده بود. خیلی روی مخ من کار می کرد. الانم می گوید در لجن زار فرو رفته ای و همه قتل ها را گردن بگیرم اما من این بار می خواهم عاقلانه عمل کنم. او همیشه می ترسید می گفت مبادا اسرار سرقت هایت را جایی بازگو کنی. چون وقتی من شیشه می کشم کنترلی بر مغزم ندارم و مدت هاست که نمی توانستم بخوابم.
ارسال نظر