این مطلب از صفحه وب گردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد
زندگی یک مادر تهرانی با 9 فرزند / این خانه تلویزیون ندارد ! + فیلم
در روزهایی که داشتن حتی یک فرزند برای بسیاری از زوجهای جوان دغدغه بزرگی است، با خانم صادقی مادر ۹ فرزند گفت و گویی خودمانی داشتیم. با مستند تصویری و گزارش این گفت و گو همراه باشید.
خانواده به گروهی از افراد گفته میشود که با یکدیگر از طریق همخونی، تمایل سببی، یا مکان زندگی مشترک وابستگی دارندخانواده در بیشتر جوامع، نهاد اصلی جامعهپذیری کودکان است خانواده یا خانوار به گروه دو یا چند نفرهای اطلاق میشود که با هم زندگی میکنند خانواده درآمد مشترک برای غذا و دیگر ضروریات زندگی دارند و از طریق خون، فرزندخواندگی یا ازدواج، با هم نسبت دارند خانواده در برخی جوامع مفاهیم دیگری از خانواده وجود دارد که روابط سنتی خانواده را کنار گذاشتهاند
محدث تک فلاح: با جمعی از دوستانم در رثای فرزندهایمان درد دل میکردیم. یکی از مصائب بارداری میگفت و دیگری از سختیهای زایمان و بیمارستان و… آن یکی از شیرینیهای دوران تربیتش میگفت و خلاصه همه درد مشترک شیرینی داشتیم به نام فرزند. در آن جمع همه مادر بودیم. همه تجربههای قشنگ و سخت داشتیم. بخشی از تجربهها دقیقاً مثل هم بود. تنها، اختلاف بر سر تعداد فرزندانمان و جنسیت آنها بود. بین ما دهه شصتیها اگر کسی سه یا چهار فرزند داشته باشد به عنوان قهرمان فرزندآوری و جسارت شناخته میشود. حال اگر بشنوید که یکی از همین دهه شصتیها در همین پایتخت خودمان از این جسارت عبور کرده و دل شیر داشته و الان که دیماه ۱۴۰۰ است نهمین فرزندش را در آغوش گرفته است، مفهوم قهرمان تعداد فرزند برایتان عوض خواهد شد.
زهرا صادقی، متواد ۶۴ دختری از خانوادهای سه فرزنده که در منطقه قیطریه تهران بزرگ شده است. کلاس سوم راهنمایی بوده که پسرعمهاش به خواستگاری میآید و عقد میکنند و بعد از یک سال هم به خانه خودشان میروند تا مانند تمام زوجهای خوشبخت زندگی شیرینشان را آغاز کنند.
تمام کردن تحصیلات دیپلم زهرا (که در خانواده فاطمه خطابش میکنند) برای همسر خیلی مهم بود. پس تا اتمام سال پیش دانشگاهی زندگی را با اولویت تحصیلات فاطمه خانم ادامه دادند. تا اینکه در پایان سال تحصیلی و نزدیک ایام کنکور، متوجه میشوند که اولین ثمره زندگیشان در راه است.
اصلاً برنامهای برای تعداد زیاد فرزند نداشتیم
«فرزند سومم را هم به دنیا آوردم و خداوند یک زندگی پر از شور و نشاط و خیلی روتین را به ما داده بود. دو پسر داشتم و یک دختر. همه میگفتند: «خب دیگه! جنستون هم جور شد. بچه کافیه براتون» دانشگاه قبول شده بودم و ترم ۳ رشته علوم تربیتی را میخواندم که متوجه بارداری چهارم شدم. انگار شهابسنگی افتاده بود وسط زندگیام. تمام برنامههایم بهم ریخته بود. من تا آن روز برای فرزندانم و زندگیام چیزی کم نمیگذاشتم ولی حضور فرزند چهارم روتینهای ذهنمان را به هم میریخت. نه میخواستم از مهدکودک و پرستار استفاده کنم و نه منزلم نزدیک مادرم بود که بتوانم روی کمک ایشان حساب باز کنم. خیلی چیزها در ذهنم مرور شد. گزینههای مختلف. ذهن فعال و معترض من سوالات فراوانی را به میان میآورد که آرامش را از من گرفته بود.
«حالا که من بچه نمیخواهم، چرا خدا برای من این برنامه را ریخته؟»
«خواست من با خواست خدا در تعارض بوده؟»
«یعنی خدا من را دوست نداشته که این تقدیر را برایم خواسته است؟»
و...
از آن جایی که هرگز خودم را انسان آرامی نمیدیدم و سازگاری با چشم و گوش بسته در توانم نبود، نمیتوانستم آرام بنشینم. من با سه فرزندم تمام نیازهای مادرانه و تجربیات شیرینش را گذرانده بودم و اکنون برای زندگیای باید آماده میشدم که اولین مخاطب متعجبش خودم بودم. ۴ فرزند؟ خیلی زیاد است! دوستان من اگر یک فرزند نداشته باشند به دوتا بسنده کردهاند! باید پاسخ سوالاتم را پیدا میکردم تا شاید به آرامش برسم. به در و دیوار میزدم و بالا و پایین را میگشتم و با علمای مختلف و انسانهای دانا در رشتههای دینی و علمی و… به گفت و گو مینشستم. من باید به پاسخ سوالم میرسیدم.
وقتی تصمیم به فرزندآوری گرفتیم وضعیت مالی خوبی نداشتیم
به پاسخ سوالم رسیدم؛ امروز با ۹ فرزند با سنهای ۱۶، ۱۴، ۱۱، ۹، ۷، ۶، ۴، ۲ سال و ۵ ماه به عنوان یکی از خوشحالترین آدمهای روی زمینم و هر شب قبل از خوابم خدا را شکر میکنم. خدا را شکر میکنم که همسرم را دارم و فرزندانی سالم و صالح خدا به من عطا کرده است. در دورانی که دنبال پاسخ سوالاتم بودم به خیلی چیزها رسیدم و برایم مسجل شد که حضور فرزند برای زندگی من بسیار خوب و پربرکت است. الان که در یک خانه ۱۲۰ متری دوخوابه در استان البرز زندگی میکنم و یک خودروی سمند داریم میتوانم بگویم که یکی از خانوادههای متوسط جامعه هستیم. اما واقعیت این است که زمانیکه تصمیم به زیاد شدن تعداد فرزندانمان گرفتیم اصلاً وضعیت مالی خوبی نداشتیم. همینقدر بگویم که زمانی که من ۶ فرزند داشتم، خانه بسیار کوچک یک خوابه داشتیم و تنها یک موتور وسیله نقلیهمان بود.»
در تمام طول گفت و گو نگاه و منش صبورانه خانم صادقی مرا مبهوت کرده بود. به جز دو پسر بزرگشان که خارج از منزل بودند، من و ایشان همراه ۷ فرزند در خانه بودیم و همزمان با مصاحبه، پاسخ به نیازهای بچهها هم از طرف ایشان انجام میشد. من چون مادر سه فرزندم، سر و صدا و رفت و آمد بچهها اصلاً خستهام نمیکند، اما میدانم که برای یک شخص دیگر احتمالاً این هیاهو به چشم میآید. صبوری این مادر، روی خوش و لحن آرام و با عطوفتشان نکته جالب دیگر از شخصیتشان بود.
مصاحبه ما حدود چهار ساعت طول کشید. کاری که اغلب با یک ساعت تمام میشود. دلیلش هم تنها یک چیز بود. حضور بچهها! بچهها دائم در رفت و آمد بودند که سر و صداها هم در زمینه فیلم ضمیمه، کاملاً شرایط را بازگو میکند. خالی از لطف نیست اگر بگویم که در نیم ساعت اول، خانهای تمیز و مرتب و ساکت را دیدم. بچهها در اتاق بودند و انگار شرایط رسمی و برای حضور مهمان فراهم بود. زمانی که سراغ بچهها را گرفتم تازه جرقه حضور زده شد، انفجار رخ داد! شور و نشاط و هیاهو در خانه آغاز شد. از اسباب بازیهایی که شبیه رودخانهای خروشان از اتاق به منتها الیه مرکز پذیرایی سرازیر شد گرفته، تا دوچرخه و سه چرخههایی که در کنج و زوایای خانه از پارک درآمده بود و در این میدان تکچرخ میزد. اینجا زندگی در جریان است. مادر فاطمه هم برای کمک فرزند کوچک را در آغوش گرفته و مدیریت بچهها را انجام میدهد. بچهها همبازی هماند وتوامان پشتیبان هم. مجتبی (فرزند چهارم) برادرش را برای رفتن به دستشویی یاری میکند و نادیا، سارا را در خوردن بستنی کمک میکند.
همیشه هم زندگی بر وفق مراد نیست
«خیلیها به من میگویند بعد از ۹ زایمان هنوز بدنت سالم مانده؟ اغلب این سوال در شرایطی پرسیده میشود که خود شخص تصورش از زایمان، تحلیل رفتن بدن فرد است. باید بگویم از آنجا که همسر من سالهاست در زمینه طب سنتی مشغول تحقیق و مطالعه است، هم تغذیه در منزل ما و هم درمان بیماریها و حتی تقویت بنیه بدن همه افراد را با همین روش پیش بردیم. الحمدلله تا الان نه بیماریهای سنگین گرفتهایم و اینکه اگر بیمار شدهایم سریع و راحت درمان شدهایم. کرونا، سرماخوردگی و آبله مرغان از بیماریهای مسری بود که درِ خانه ما را هم زد. یادم هست که ابراهیم (فرزند ارشد) کلاس دوم بود که از مدرسه آبله مرغان را سوغات آورد برایمان. آن موقع چهار فرزند در خانه داشتم. به همین دلایل که ذکر کردم، بچههای من در این بیماریها خیلی اذیت نشدند. در کرونا و سرماخوردگیها هم همینطور. ما در خانه اغلب سعی داریم از خوردن سردیها و گرمیها در کنار مصلح (اصطلاحی در طب سنتی با مفهوم: نوعی مکمل غذاها برای هضم و آسیب کمتر) استفاده کنیم. از حبوبات و لبنیات و مواد غذاییای که سلامت بیشتر را ارمغان دارند و کمتر عوارض بد روی بدن دارند در طبخ غذاها استفاده میکنیم. اینکه برای هر وعده، غذایی مصرف کنیم که حتماً شامل برنج و گوشت باشد در خانه ما دیده نمیشود.
در مورد روابط بچهها هم بعضی اوقات بین خودشان اختلافاتی پیش میآید. طبیعی است. اما اینکه همیشه در خانه ما دعوا و کشتی و درگیری بین بچهها باشد، نه این نیست. چالشهای پسر بزرگم کمی در این روزها مرا درگیر کرده که آن هم در همه خانهها هست. پسر بزرگ من در سن نوجوانی و ورود به جوانی است و طبیعی است که سوالات هویتی داشته باشد و در دورانی است که میخواهد جایگاه خودش در جامعه و اطراف را پیدا کند.
از نظر اقتصادی الحمدلله مشکل ویژهای نداریم و برای گذران روزمره و نیارهای اساسی زندگی دستمان به دهانمان میرسد. در دوران کرونا و آموزش مجازی، همه بچهها در ابتدا با یک گوشی سر میکردند. اما دیدیم تداخل ساعات درسی زیاد شد. برای دو پسر بزرگتر هر کدام یک گوشی گرفتیم و برای ۴ فرزند کلاس ششمی، چهارمی، دومی و اولی هم با هم یک گوشی داریم.
قوانین خانه ما!
وجود قانون در هر اجتماعی لازم است. هم برای حفظ نظم و هم برای حفظ حقوق افراد. اینجا هم قوانین خودش را دارد. چون با وضع قانون هم تکلیف من در خانه مشخص است و هم تکلیف فرزندم.
-اگر سفره پهن باشد، تمام افراد خانه باید دور سفره جمع شوند. حتی اگر گرسنه نباشند و یا غذا خورده باشند.
- استفاده از گوشی برای هر فرد تنها دو ساعت مجاز است.
-تمام افراد هر جایی که رفته باشند تا قبل از غروب آفتاب باید خودشان را به منزل برسانند.
-برای ساعت خواب هم قانون داشتیم که در دوران کرونا این موضوع به شدت نقض شد و احترام به قانون کمرنگ شد.
راستی! اینجا خانهای بدون تلویزیون است. بله درست خواندید. در این خانه تلویزیونی وجود ندارد.
از ابتدای ازدواج ما تلویزیون تهیه نکردیم، چون من و همسرم (دکتر داوود) خیلی اهل دیدن تلویزیون نبودیم. تا چند سال بعد از ازدواج و زمانی که اولین فرزندمان را داشتیم. یکی از اقوام به عنوان سوغات از یک سفر به ما یک تلویزیون هدیه داد. چند سالی هم در خانه مان بود اما چون اهل استفاده از تلویزیون نبودیم اغلب کنجی از خانه خاموش مانده بود. چون بعد از فرزند سومم دیگر برای ما جایی نداشت، به کسی هدیهاش دادیم که از آن استفاده میکرد.
سرگرمی در این خانه فقط با بازی بین خواهرها و برادرهاست. حتی استفاده از گوشی و بازیهای دیجیتال هم خیلی مرسوم نیست.
تفریحهای ویژه
مسافرت مهمترین تفریح خانواده ماست. اینکه اغلب به خاطر شغل همسرم به شهرهای مختلف دعوت میشویم باعث شده مسافرتهای ویژهای را تجربه کنیم. آخرین مسافرت ما بندرعباس بود که دو روز آنجا و دو روز قشم و… همین طور میگردیم در شهرها. این مدل سفر باعث شده با شرایط زندگی و رسم ورسوم و عادات درست و غلط شهرهای مختلف خیلی خوب آشنا شویم و سفر ما تنها به بازدید از مراکز تفریحی و زیارتی و سیاحتی نمیشود. برکت را در همینها هم میشود دید. برکت فقط مشاهده کردن پول و مسکن و ماشین و… نیست. ما انسانها عادت کردیم، اغلب فقط برکت مادی را میبینیم. من در زندگی خودم برکات معنوی و برکات نوع دیگر زیادی را دیدم که همین نوع سفر و ارتباط با آدمها هم دستهای از آنهاست. باید برکات را در زندگی پیدا کرد! و از دیدن آنها حال خوب یافت. رمز خوش گذشتن در این سفرها هم این است که من اهل سخت گرفتن مسائل نیستم. همیشه کارها را ساده و راحت میگیرم. البته کلاً در زندگی این منش را دارم.
منبع : مهر
ارسال نظر