نرگس ترکی در فهرست صد زن 2018 انتخاب شد / داستان کودکی تلخ او را بخوانید+ عکس
رکنا: نرگس ترکی بیستویک ساله است و او در یک روستای افغانستان به دنیا آمده است.
به گزارش رکنا، مادر و پدرش پیش از او چهار دختر داشتند. وقتی نرگس به دنیا آمد، دوستان و آشنایان به مادر و پدرش پیشنهاد کردند او را با یک نوزاد پسر در یک روستای دیگر عوض کند. این اتفاق در نهایت نیفتاد. و نرگس بزرگتر که شد، تصمیم گرفت به مادر و پدرش ثابت کند اشتباه نکردهاند.
او این روزها خودش را وقف آموزش و توانمندسازی زنان افغان کرده، و به همین خاطر در فهرست صد زن سال ۲۰۱۸ بیبیسی انتخاب شده. داستانش را از زبان خودش بخوانید:
عمهام، و بعضی دیگر از اقوام، مادرم را زیر فشار گذاشتند که بگذارد پدرم یک زن دیگر بگیرد. در افغانستان زن دوم یا سوم داشتن چیز عجیبی نیست. گاهی علت ازدواج دوباره این است که فکر میکنند زن اول پسر نمیزاید.
قوم و خویش وقتی دیدند مادرم به اینکه پدرم یک زن دیگر بگیرد رضایت نمیدهد، پیشنهاد دادند مرا با یک نوزاد پسر عوض کنند. حتی یک خانواده در یک روستای دیگر پیدا کرده بودند که حاضر بودند نوزاد پسرشان را بدهند و مرا بگیرند.
عوض کردن بچه کار مرسومی نیست. راستش پیش از مثال خودم هرگز نشنیده بودم. ولی به طور کلی در جامعه افغان ارج فرزند پسر بیشتر است، چون به طور سنتی نانآور مردها بودهاند.
اطرافیان به مادرم به خاطر اینکه پسر نزاییده بود نیش و کنایه میزدند. با اینکه گفته بود من را با نوزاد دیگر عوض نمیکند، همچنان به پدرم فشار میآوردند که این کار را بکند. اما ذهنیت پدرم جور دیگری بود. بهشان گفته بود من را دوست دارد، و یک روز بهشان ثابت خواهد شد که هر کار پسر میکند دختر هم میتواند بکند.
اساسا آن زمان زندگی پدرم آسان نبود. او سابقه خدمت در ارتش دوران حکومت کمونیستی داشت. حال آنکه منطقهای که ما در آن زندگی میکردیم در قبضه کسانی بود که عقاید مذهبی افراطی داشتند. بنابراین بعضیها در روستا از پدرم خوششان نمیآمد و با ما رفتوآمد نمیکردند.
اما پدرم به حرفی که زده بود اعتقاد داشت، و همیشه پای حرفش ایستاد. با اینکه خیلیها معتقد بودند باید من را با یک پسر عوض کرد، اما یک مرد بود (پدرم) که بیشترین تاثیر را بر شخصیت من گذاشت.
فرار از خانه
بلافاصله بعد از به دنیا آمدن من طالبان منطقه ما را گرفتند. سال ۱۹۹۸ پدرم ناچار شد به پاکستان فرار Escape کند. کمی بعد ما هم رفتیم.
زندگی در پاکستان هم آسان نبود. پدرم در یک کارخانه تولید کفش کار گرفت. شاید بهترین اتفاقی که در این دوران برای او و مادرم افتاد این بود که بالاخره پسردار شدند - و البته بعد از او یک دختر دیگر.
سال ۲۰۰۱ بعد از سقوط Fall طالبان همه به کابل برگشتیم. چون خانه نداشتیم با عموهایم زندگی میکردیم. من و خواهرهایم با وجود فرهنگ سنتی و محافظهکارانه افغانستان توانستیم درس بخوانیم.
من بعد از مدرسه به دانشگاه کابل رفتم و برنامهریزی عمومی خواندم. دو سال پیش به عنوان شاگرد اول دوره خودمان فارغالتحصیل شدم. در تمام این دوران، پدرم همواره حامی و مشوقم بود.
یکی دو سال پیش با یکی از خواهرهایم رفته بودیم مسابقه کریکت ببینیم. زن در استادیوم خیلی کم بود. در نتیجه عکس و فیلمهای ما به سرعت در رسانههای اجتماعی پخش شد و بعضیها شروع کردند به سرزنش ما. میگفتند شرم و حیا نداریم که وسط این همه مرد رفتهایم استادیوم. حتی بعضیها میگفتند ما از آمریکاییها پول گرفتهایم که ترویج فحشا کنیم.
پدرم بعضی از چیزهایی را که روی فیسبوک نوشته بودند دیده بود. به من گفت: "کار درستی کردی عزیزم. همین که امثال اینها را حرص دادهای خوب است. زندگی کوتاه است. هرچه میتوانی لذت ببر."
پدرم اوایل امسال مرد.
من کسی را که با حمایتش من را به اینجا رسانده بود، از دست دادم. ولی میدانم که همیشه همراهم خواهد بود.
سه سال پیش، وقتی هنوز دانشجو بودم، سعی کردم یک مدرسه برای دختران روستای زادگاهم در غزنی راه بیاندازم. با پدرم مشورت کردم و او گفت تقریبا غیرممکن است. گفت آنجا به خاطر تفاوتهای فرهنگی و وضعیت امنیتی، پسرها هم به زور مدرسه میروند. ولی دستآخر گفت اگر بگوییم مدرسه مذهبی است، شاید بشود.
نهایتا من حتی نتوانستم تا روستا بروم. خیلی خطرناک بود. ولی با یکی از خواهرهایم مصمم هستیم که یک روز این کار را بکنیم. تا آن موقع، به عنوان داوطلب با سازمانهای غیردولتی فعال در حوزه آموزش، بهداشت و توانمندسازی زنان کار میکنم.
علاوه بر این، در مورد حق تحصیل و کار زنان هم جلسه برگزار میکنم و حرف میزنم.
همیشه آرزو داشتهام در دانشگاه آکسفورد درس بخوانم. هر وقت ردهبندی دانشگاههای جهان را نگاه میکردم و میدیدم آکسفورد اول یا دوم است، و بعد با دانشگاه کابل مقایسه میکردم، افسوس میخوردم. البته منظورم این نیست که از اینکه توانستم در دانشگاه کابل درس بخوانم خشنود و شاکر نیستم.
در اوقات فراغت کتاب میخوانم. عاشق خواندنم. هفتهای دو سه کتاب میخوانم. نویسنده محبوبم پائولو کوئیلو است.
مصالحه بی مصالحه
در مورد ازدواج، میخواهم همسرم را خودم انتخاب کنم. خانوادهام اجازه داده که با هرکس خودم خواستم ازدواج کنم.
امیدوارم کسی را پیدا کنم که ویژگیهای پدرم را داشته باشد. میخواهم زندگیام را کنار کسی بگذرانم که مثل پدرم کنارم بایستد و از انتخابهایم دفاع کند.
البته خانواده طرف مقابل هم مهم است. گاهی با مرد دلخواهت ازدواج میکنی، ولی با خانوادهاش نمیتوانی کنار بیایی.
مهمترین مسئله این است که از من و راهی که برای زندگیام انتخاب کردهام حمایت کنند. اگر مخالف باشند، سعی میکنم نگاهشان را تغییر بدهم.
من به راهی که میخواهم بروم و آنچه میخواهم در زندگی به دست بیاورم باور دارم و حاضر نیستم از آن کوتاه بیایم.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر