به گزارش گروه حوادث Accidents رکنا، زن 45 ساله به نام شهناز در حالی که از شدت شرم سرش را پایین انداخته بود، بغض اش را فرو خورد و به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: 27 ساله بودم که حشمت به خواستگاری ام آمد، وقتی برای اولین بار به گفت وگو نشستیم جز صداقت، وفا و مهربانی چیز دیگری از او نخواستم و در آن شب خاطره انگیز حشمت نیز قول داد از هیچ تلاشی برای خوشبختی من فروگذار نکند، اکنون نیز که 18 سال از زندگی مشترک مان می گذرد همچنان به عهدش وفادار مانده است اما روزگار سیاه من از زمانی آغاز شد که مجبور شدیم برای یافتن شغل مناسب از شهرستان به مشهد مهاجرت کنیم.

همسرم با پس انداز اندکی که داشت خودرویی خرید و مسافرکشی را برای تامین معاش خانواده آغاز کرد اگرچه درآمد او اندک بود اما چراغ زندگی مشترک مان با زحمت کشی و مهربانی های او همواره روشن بود و به عشقمان گرما می بخشید. با به دنیا آمدن پیام و پری رشته عشق و محبت بین من و حشمت ناگسستنی تر شد و شور عجیبی در زندگی مان به وجود آمد. او زحمت کش بود و من هم قناعت می کردم بنابراین خانواده بی نیازی بودیم و راه خوشبختی را می پیمودیم تا این که در یکی از شب های سرد زمستان هر چه انتظار کشیدم، همسرم زنگ منزل را به صدا درنیاورد. بی سابقه بود که حشمت من و فرزندانم را تا آن اندازه منتظر بگذارد. پاسی از شب گذشته بود و من مدام با تلفن همراهش تماس می گرفتم ولی گوشی او خاموش بود تا این که سپیده دم تلفن منزل مان به صدا درآمد. سراسیمه گوشی را برداشتم. یکی از کارکنان بیمارستان خبر داد که همسرم با خودروی دیگری تصادف Crash کرده و اکنون بستری است.

نفهمیدم خودم را چگونه به مرکز درمانی رساندم و از این که او را زنده می دیدم خوشحال بودم اما وقتی پزشکان ضایعه نخاعی او را مطرح کردند چشمانم پر از اشک شد. از آن روز به بعد با آن که عمل های جراحی متعددی صورت گرفت اما همسرم برای همیشه ویلچرنشین شد. پولی که به خاطر دیه از بیمه گرفتیم صرف درمان همسرم شد ولی تصادف پاهای او را گرفت. دیگر چاره ای نداشتم جز آن که کاری برای خودم دست و پا کنم چرا که پدر و مادرم فوت کرده بودند و پدر حشمت هم از دنیا رفته بود به همین دلیل یک چرخ صنعتی تهیه کردم و در منزل مشغول خیاطی شدم تا از همسرم نیز مراقبت کنم. ابتدا درآمدم بد نبود و روزگارمان می گذشت اما آرام آرام سفارش هایم کمتر شد به طوری که دیگر بیکار شدم حالا هم در حالی چندین ماه اجاره منزل مان عقب افتاده که می ترسم در این سرمای زمستان آواره کوچه و خیابان شوم. پسر نوجوانم که انگار برای خودش مردی شده است با آن که در یکی از بهترین مدارس مشهد به عنوان دانش آموز ممتاز تحصیل می‌کند تصمیم به ترک تحصیل گرفته تا به جای پدرش کار کند اما او فقط 17 سال دارد و حالا من مانده ام و یک دنیا شرمندگی!...اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید

 

وبگردی