دردسر تعصب داماد روی خواهرزن تنها / شوهرم رفت و آمدهای خواهرم را زیر نظر دارد!
رکنا: تعصب داماد روی خواهرزنش آنقدر زیاد بود که دو خواهر تصمیم گرفتند از دست این مرد سمج نجات یابند.
زندگی پگاه و علیرضا درست بعد از مرگ مادر پگاه از این رو به آن رو شد. تا پیش از این اتفاق تلخ، با خوشبختی در کنار هم زندگی میکردند، اما با تنها شدن خواهر پگاه زندگیشان دستخوش ماجراهایی شد که در نهایت جدایی این زوج را رقم زد.
علیرضا که به خاطر غیرت مردانهاش حاضر نمیشد خواهرزنش تنها زندگی کند، آنقدر نسبت به این مساله تعصب به خرج داد که زندگیاش از هم پاشید. این زوج درخواست طلاق خود را به قاضی Judge دادگاه خانواده دادند و منتظر نظر قاضی ماندند. زن جوان درباره ماجرای زندگیاش چنین گفت: چهار سال است با علیرضا ازدواج کردهام.
در این مدت در کنار هم زندگی خوبی داشتیم، اما ناگهان همه چیز بهم ریخت و زندگیمان به خاطر لجبازیهای علیرضا از هم پاشید. ماجرا از این قرار بود که خواهر کوچکتر من و مادرم با هم زندگی میکردند. پدرم سالها پیش فوت کرده و خواهرم هم ازدواج نکرده بود. برای همین سحر در کنار مادرم زندگی میکرد. تا اینکه چند ماه پیش مادرم را به خاطر بیماری از دست دادم. بعد از آن علیرضا گفت سحر باید بیایید و در کنار ما زندگی کند. در صورتی که سحر یک دختر 27 ساله است و میتواند مستقل زندگی کند، اما علیرضا اصرار داشت که او با ما زندگی کند. با این حال سحر قبول نکرد، اما بعد از مرگ مادرم علیرضا مرتب در کارهای سحر دخالت میکرد و حتی اجازه نمیداد او از خانه بیرون برود. بیچاره سحر؛ غم از دست دادن مادرمان یک طرف و تعصبهای بیجای شوهر من هم از طرف دیگر او را آزار میداد.
خواهرم در این مدت فقط در حال گریه کردن و اشک ریختن بود. هرچه به علیرضا میگویم دست از سر خواهرم بردارد فایدهای ندارد. میگوید غیرتش قبول نمیکند خواهرزنش را به حال خودش بگذارد. او آنقدر زندگی را برای خواهرم تلخ کرد که در نهایت تصمیم گرفتم برای همیشه از علیرضا جدا شوم تا دیگر عذاب نکشیم. در این مدت زندگی خودمان هم به خاطر خواهرم از هم پاشیده و من و علیرضا هر شب سر این موضوع با هم دعوا داریم. خودم هم خسته شدهام و دیگر نمیخواهم در کنار شوهرم زندگی کنم.
در ادامه شوهر این زن گفت: آقای قاضی بعد از مرگ مادرزنم من به عنوان داماد بزرگ خانواده باید مسئولیت زندگی خواهرزنم را به عهده میگرفتم. نمیتوانستم او را به حال خودش بگذارم. من مرد متعصبی هستم و برایم قابل قبول نیست خواهرزنم که یک دختر جوان است در خانه تنها زندگی کند و هرکجا دلش میخواهد برود. با هرکه دوست دارد رفت و آمد کند و آزاد باشد. تا چند ماه پیش مادرزنم زنده بود و به احترام او حرفی نمیزدم. ولی بعد از آن من مرد خانواده بودم و باید از خواهرزنم مراقبت میکردم. ولی پگاه به جای درک این موضوع در این مدت مرتب به من توهین کرد و هر شب دعوا به راه انداخت. من هم دیگر نمیخواهم با این خانواده زندگی کنم.
در پایان نیز قاضی سعی کرد این زوج را از جدایی منصرف کند و آنها را به مرکز مشاوره خانواده فرستاد. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر