بعد از چند سال پشت کنکور ماندن و درس خواندن، در رشته مورد علاقه‌ام در دانشگاه اصفهان قبول شدم. من تک فرزند خانواده‌ام و پدر و مادرم از اول با شهرستان رفتنم مخالف بوده و بشدت برای آمدنم به اصفهان مقاومت می‌کردند. آنقدر التماس کردم و قول و تعهد دادم تا بالاخره کوتاه آمدند و در حالی که ته دلشان هم ناراضی بود خودشان برای ثبت‌نام آمدند و بعد از اینکه در خوابگاه مستقر شدم با گفتن یکسری باید و نباید دیگر به شهرستان محل زندگی‌شان بازگشتند. من  در خانواده‌ای مذهبی بزرگ شده‌ام و نمی‌توانستم رفتار بعضی از هم اتاقی‌هایم را تحمل کنم. از طرفی شلوغی خوابگاه آزارم می‌داد. به همین خاطر پس از مشورت با خانواده، با انتخاب چند تن از دوستان دانشگاهی‌ام که به تصور خودم از نظر شخصیتی و اخلاقی به من نزدیک‌تر بودند یک خانه اجاره کردیم.

اوایل همه چیز خوب بود اما به مرور متوجه شدم هم خانه‌هایم بشدت اهل تفریح و خوشگذرانی و میهمانی‌های خاص هستند. راستش می‌ترسیدم اگر به خانواده‌ام چیزی بگویم آنها نگذارند در اصفهان بمانم. به همین خاطر هر بار که با مادرم صحبت می‌کردم طوری از دوستانم تعریف می‌کردم که خوشایند والدینم باشد.

 البته برای اینکه از جمع دوستانه آنها طرد نشوم و نگویند امل و عقب مانده هستم خیلی با سیاست از رفت و آمدهای آنها کناره‌گیری می‌کردم اما بعد از مدتی به اصرار دوستانم پوششم را عوض کردم. از ترس مسخره شدن یواشکی نماز می‌خواندم یا درمواقعی هم نمی‌خواندم. چون دوری از خانواده و تنهایی فشار زیادی به من می‌آورد، کم کم پای ثابت میهمانی‌ها و دورهمی‌هایشان شدم. به مرور همه چیز برایم رنگ و بوی دیگری پیدا کرده بود. من که اوایل ورودم به دانشگاه حتی اکراه داشتم به پسرهای همکلاسی‌ام سلام کنم، خیلی راحت با آنها شوخی می‌کردم و در ملاقات با آنها کارهایی می‌کردم که در گذشته فکر کردن به آنها برایم سخت و غیرقابل هضم بود. تا اینکه در این رفت و آمدها یکی از دوستانم من و همکلاسی‌هایم را به میهمانی مختلطی دعوت کرد. قبح همه چیز برایم شکسته بود و بدون هیچ مخالفتی با دوستانم همراه شدم. فضای عجیبی بود. صدای آهنگ آنقدر بلند بود که صدا به صدا نمی‌رسید. اول با روسری نشستم اما بعد به اصرار بچه‌ها روسری‌ام را برداشتم و وسط مجلس رفتم و همراه بقیه شدم.

آنقدر غرق خوشی بودم و از خود بیخود شده بودم که اصلاً متوجه نشدم کسی در حال فیلمبرداری از من است.شب خسته و کوفته به خانه برگشتم و از خستگی بسرعت خوابم برد. صبح روز بعد تلفنم زنگ خورد. مادرم از آن طرف خط فریاد می‌کشید و کلماتی می‌گفت که هرگز از او نشنیده بودم. من که همیشه خودم را برایشان همان دختر خوب و سربه زیر نشان داده بودم و تصور نمی‌کردم آنها از چیزی خبر داشته باشند با کلی اصرار خواستم موضوع را بگوید اما مادرم تنها چند جمله گفت و قطع کرد: «تو زیر قولت زدی. حالا کارت به جایی رسیده که به جای درس خواندن، پارتی می‌ری!؟ آنقدر وقیح شدی که دیگر حجاب هم نمی‌گذاری؟ تو به اعتماد ما خیانت کردی و پیش از اینکه اتفاق بدتری بیفتد باید قید همه چیز را بزنی و خیلی زود برگردی.»

با شنیدن آخرین جمله‌ها آنقدر شوکه بودم که حتی توان بلند شدن از جایم را نداشتم.آن موقع فکرم به هر چیزی می‌رفت به همین خاطر سراغ تک تک دوستانم رفتم اما آنها از هیچ چیزی خبر نداشتند. خیلی کنکاش کردم تا اینکه فهمیدم در شب میهمانی یکی از اقواممان آنجا بوده و از من فیلم و عکس تهیه کرده و برای خانواده‌ام فرستاده است. حالا دیگر از سایه خودم هم می‌ترسم. نمی‌خواهم درسم را رها کنم و از طرفی روی برگشتن به خانه را هم ندارم. نمی‌دانم فامیل درباره‌ام  چه فکری می‌کنند و واقعاً از رفتارهایم پشیمانم و می‌خواهم کمکم کنید تا از این وضعیت نجات پیداکنم.

قدرت نه گفتن

کارشناسان مرکز مشاوره پلیس اصفهان پس از شنیدن اظهارات این دختر علاوه بر آموزش‌های لازم برای تقویت مهارت «نه» گفتن به خواسته‌های دیگران و تأکید بر رفع اشتباهات گذشته اش، در جلسه‌ای با پدر و مادر او نکاتی را نیز به آنها یادآور شده و راه پیگیری قانونی در صورت پخش فیلم این میهمانی را نیز به آنها آموزش دادند تا مشکل این خانواده بیش از این بغرنج نشود.

لغزش ناخواسته عامل سلب اعتماد

یکی از این کارشناسان گفت: خانواده‌ای که اعضای آن به یکدیگر اطمینان دارند با آسودگی خاطر از کنار هم بودن لذت برده و حضور یکی به دیگری دلگرمی می‌دهد. در این حالت افراد خانواده به قابلیت ها و توانایی‌های اعضای دیگر ایمان داشته و با هم  برای رسیدن به راه حل مشترک گفت‌و‌گو می‌کنند. اعتماد متقابل سرمایه‌ای برای گذراندن روزهای سخت زندگی است. گاه لغزش ناخواسته اعتماد چند ساله را از بین می‌برد و دروغ و مخفی کاری و پنهان کاری و بد قولی به عدم اطمینان افراد به یکدیگر دامن می‌زند.

گرفتار بیماری خانه نشوید

غم غربت در ابتدای مهاجرت یا دور شدن از خانه اصلی فرد کاملاً طبیعی است اما راه‌هایی وجود دارد که از تبعات بد این دوری پیشگیری شده یا زمان آن را کوتاهتر کرد. روانشناسان یک واژه اختصاصی برای غم و غصه درباره مهاجرت یا دوری ازخانه مطرح کردند که آن «بیماری خانه» نامیده می‌شود.افرادی که از منزل اصلی خود دور می شوند می‌بایست با این بحران کنار آمده و خود را با ارزش‌های جامعه قبلی و ارزش‌های جامعه فعلی که در آن زندگی می‌کنند تطبیق دهند در غیر این صورت دچار مشکلات عدیده‌ای می‌گردند.هر چه فرد از سن نوجوانی به سن بزرگسالی می‌رود به سمت تمایزیافتگی و استقلال پیش می‌رود و بهتر می‌تواند با این موضوع کنار بیاید اما نوجوان به لحاظ ویژگی دوران خاص خود و شرایط سنی‌اش تنهایی و غربت را بسختی با خود حل کرده به همین خاطر با آسیب های مختلفی روبه رو می‌شود.

نوجوانی حساس‌ترین دوران رشد

در سنین نوجوانی تمایل زیادی به سمت استقلال و همگام بودن با گروه همسالان و تأثیر آنها وجود دارد. به همین دلیل چنانچه شخصیت اعتقادی، فکری و هیجانی نوجوان ثبات نداشته باشد می‌تواند او را به سمت آسیب سوق دهد. بنابراین آگاهی دادن در این زمینه به نوجوانان و جوانان و داشتن رابطه خوب والدین با فرزندانشان امر بسیار مهمی است و توجه به نیاز‌های عاطفی نوجوانان و سوق دادن آنها به سمت استقلال و تمایز یافتگی باعث رشد و پیشگیری از آسیب‌ها مختلف می‌شود.

در این پرونده نیز با توجه به شرح حال دریافت شده می‌توان گفت که ناآگاهی از روحیات و نیاز‌های فرزند از سوی والدین سبب بروز مشکلاتی شده است بنابراین چنانچه والدین توجه بیشتری به او داشتند با توجه به فاصله مکانی و رفت و آمد دائم با وی و دوری جستن ایشان از تنهایی می‌شد از آسیب‌های به وجود آمده کاست. توصیه می‌شود در مواجهه با حس تنهایی نکات زیر را در نظر گرفت:

نگاه‌تان را به غربت تغییر دهید.

صبور باشید.

تفریحات سالم با دوستان که از نظر ایشان سالم است داشته باشید.

به خوشبینی خود کمک کنید.

نگرش قدردان داشته باشید.

جنبه‌های مثبت زندگی تان راببینید.

برای دوری از تنهایی عضو یک انجمن خیریه و... شوید.