وقتی سر زده وارد خانه ام شدم، خشکم زد / طاهر مرا زندانی کرد و ...

زن 26 ساله در حالی که عنوان می کرد خیانت همسرم و دخالت های بیجای خانواده اش موجب شد تا امروز حکم طلاق را از دادگاه دریافت کنم، به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: از این که در یکی از رشته های دانشگاهی زیرمجموعه علوم پزشکی پذیرفته شده بودم، از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم .در حالی که 2 سال دیگر به پایان تحصیلاتم باقی مانده بود روزی مادرم مرا بوسید و گفت: خانواده ای اصل و نسب دار تو را برای پسرشان خواستگاری کرده اند و پدرت نیز با این ازدواج موافق است. پدرم مغازه دار و فردی زحمتکش است که هیچ گاه تصمیمی برخلاف نظر خانواده اش نمی‌گیرد؛ به همین دلیل هم اعضای خانواده همواره به تصمیم او احترام می گذارند. من هم با وجود آن که هیچ شناختی از خواستگار و خانواده اش نداشتم، به تصمیم پدرم احترام گذاشتم و بدین ترتیب مراسم ازدواج من و طاهر برگزار شد مدتی بعد و در حالی که هنوز مشغول تحصیل بودم، مادرم جهیزیه ای در حد توان مالی پدرم مهیا کرد و من پا به خانه بخت گذاشتم. این گونه بود که زندگی مشترک من و طاهر در کنار خانواده همسرم آغاز شد اما نیش و کنایه های مادرشوهرم از لوازم جهیزیه سرمنشاء اختلافات جزئی بود که آرام آرام به کینه و قهر و آشتی کشید. مادر و خواهران همسرم گاهی به خاطر مارک های لوازم منزل و گاهی به دلیل نوع پوشش و گاهی نیز برای شکل ظاهری و قیافه ام مرا تحقیر می کردند رفتارهای آن ها موجب ایجاد سوء ظن در پدر شوهرم نیز شده بود به طوری که وقتی همسرم صبح برای رفتن به کارخانه از منزل خارج می شد، پدرش نیز مرا مجبور می کرد تا بازگشت شبانه طاهر در کنار آن ها بمانم. هنوز 6 ماه از زندگی مشترکمان سپری نشده بود که روزی از منزل پدرشوهرم به خانه ام بازگشتم و اتاق خوابم را به هم ریخته دیدم وقتی موضوع را به طاهر گوشزد کردم که کسی در خانه بوده است او روی دیگر خود را نشانم داد و به بهانه «تهمت» زندگی را بر من سخت گرفت. از آن روز به بعد مرا در خانه زندانی می کرد تا این که روزی وقتی پدرم برای دیدن من آمد، با حفاظ های قفل شده روبه رو شد، او باور نمی کرد که دردانه اش این گونه زندگی می کند. آن روز پس از یک مشاجره لفظی به خانه پدرم رفتم و مدتی بعد پس از طی کردن مراحل قانونی برای گرفتن طلاق مهریه ام را بخشیدم تا بیشتر از این تحقیر نشوم اما کاش قبل از ازدواج مهارت های اساسی زندگی را هم می آموختم تا ...

وبگردی