این زن سنندجی همسایه دونالد ترامپ بود! +فیلم و عکس
رکنا: پیرزنی 76 ساله که در سنندج زندگی می کند آمریکاییالاصل و از همشهریان ترامپ است.
سوژه این بار ما را به مسیری میکشاند که انتهایش خانه پیرزنی 76 ساله آمریکاییالاصل در یکی از مناطق حاشیه شهر سنندج است، اینکه چگونه تقدیر او را به ایران و کردستان کشانده، شنیدنی است.
به محض انتشار کلیپ کوتاهی از زندگیاش در فضای مجازی، خیلی از رسانهها را برای پرداختن به بخشی از زوایای پنهان و آشکار زندگی این زن آمریکایی به تکاپو افتادند.
هماهنگی با خانوادهاش بعد از تماسهایی که با آنها گاه با هدف حمایت و تقدیر و گاه به منظور انتقاد انجام گرفته بود تقریبا غیرممکن به نظر میرسید.
تقلایی که بلاخره نتیجه داد با گذشت از باغهای خزان گرفته حاشیه شهر سنندج، مهمان محل سکونت این بانوی آمریکایی شدیم.
چند اتاق تو در تو را رد میکنیم در انتهایترین بخش ساختمان، «پگی» را در حالی که بر تخت سرد میخ شده است، ملاقات میکنم، به گرمی پذیرایمان میشود، اندام پگی نحیف و استخوانیتر از آنچه در کلیپ دیده بودم به نظر میرسد، روسریاش را خیلی محکم زیر چانه بسته است.
صدای کمی کلفت و لرزان دارد، میگوید: اسم شناسنامهایش «لویزکیل» است اما آشنایان او را پگی صدا میزنند، مدعی است، همشهری ترامپ Trump رئیس جمهور آمریکاست ولی اینکه هم مدرسه ترامپ بود یا نه را خوب نمیداند و آنچه در این زمینه از زبان او نقل شده را کاملا انکار میکنند.
پدرش 35 سال قبل از فوت، بنا به دلایلی - که دوست نداشت برای کسی فاش شود - ترکشان کرده است.
دفتر خاطراتش را به گذشتههای دور ورق میزند و از روزهایی میگوید که با تورج آشنا شد، نگاه محبتآمیز مردی از نسل بزرگان شهر سنندج او را شیفته و عاشق کرد و همین عشق آتشین بود که پایش را به ایران باز کرد.
پگی قبل از ازدواج با همسر مسلمانش به دین اسلام گرایش پیدا کرد، گرایشی که نقطه آغازش، خبر میلاد حضرت پیامبر(ص) در کتاب عیسی مسیح بود.
میگوید: حضرت عیسی در کتابش گفته است که بعد از من کسی میآید که اسمش احمد است من شانس آوردم که همسر یک فرد مسلمان شدم و من هم موضوع را آنقدر دنبال کردم و دینی را برگزیدم که کاملکننده دین مسیح بود!
پگی میافزاید: همسرم هرآنچه که داشت در راه خدا به ویژه در ایام سوگواری سالار شهیدان در بین نیازمندان و حتی افرادی که روی زمینهای مورثیاش کار میکردند بخشید و من از این همه بخشش راضی بودم.
نخستین میوه زندگی مشترک پگی و همسرش در راه بود و همین بهانهای شد که این زوج جوان تصمیم به برگشت به ایران گرفتند، 5 ماهه به دخترش حامله بود که به ایران برگشتند دخترش 6 ماهه بود که همراه همسر برای ادامه زندگی راهی شهر تهران شدند.
نزدیک به 5 سال از زندگی نخستین میوه باغچه زندگیشان میگذشت که حس مادرشدن در سالهای 45 دوباره در وجود پگی جان میگیرد، روزهای بارداری را در کنار همسرش طی میکند و برای به دنیا آوردن پسرش مسیر رفته به تهران را به سمت زادگاه همسرش یعنی سنندج باز میگردد.
میگوید: هیچ وقت برای دیدن چیزهایی که در آمریکا گذاشته، برنگشت، گفتم همه چیز اونجوری که خدا تقدیر کرده است باقی بماند.
نخواستم نژاد و تربیت فرزندانم قاطی شود چون همسرم عاشقانه دوستم داشت حتی بارها خواست اگر دلم هوای زادگاهم کرده حتی برای مدت کوتاهی سفری به آمریکا داشته باشم، ولی تمایلی نه از سوی من و نه حتی فرزندانمان وجود نداشت!
به زندگی در ایران عادت کرده بودم، روزهای گرمی در کنار همسر و فرزندانم داشتم، همسرم از هر فرصتی برای خوشحال کردنم استفاده میکرد، هیچ وقت مناسبتهای مهم زندگیمان را فراموش نمیکرد....
در خرید کادوی روز تولد، ازدواج و همه مناسبتهای شیرین زندگیمان همیشه پیشقدم بود و هیچ وقت برایم کم نمیگذاشت.
55 سال از آن روزی که به همراه شاهزاده آرزوهایش به ایران آمد میگذرد، اما در تمام این سالها حتی برای یک بار آرزوی برگشت به وطنش نکرده است..
پگی آمریکایی از روزی که توبه کرد و پایش به تکیه و خانقاههای کردستان باز شد هم برایمان که میگفت چشمان آبیاش چون زلال آبی دریا میدرخشید.
نشستن پای سفره حضرت عباس زیباترین دلخوشی «پگی» تازه مسلمان شده در ایران بود که میگوید، از هر فرصتی برای شرکت در مراسمات دینی استفاده میکرد...
بهار زندگی تورج همسرش که به خزان گرایید روزهای بهاری «پگی» هم زمستانی شد لذا نمیتوانست زندگی در کرمانشاه را با خاطرات همسرش سپری کند و این شد که، مسیر سنندج را برای آغازی جدید اما بیوجود همراه زندگیاش در پیش میگیرد!
پوکی استخوان سخت بر وجود پگی چنگ انداخته بود و با یک زمینخوردن ساده باید راهی بیمارستان میشد.
کسی را جز خانواده آقا ناصر و همسرش که جاری پگی بود نداشت از این رو خانم کریمی پرستار شب و روزهای سخت پگی شد شرایط جسمانیاش رو به بهبود بود اما به لحاظ روحی بخاطر ترس از افتادن و شکستگی مانع از روی پا ایستادنش شد.
اوایل به کمک ویلچر و واکر راه میرفت، اما الان بیش از 5 سال است بر تخته این تخت میخ شده و حتی توان انجام جزئیترین نیازهای خود را ندارد!
خانم کریمی بیهیچ نگرانی صفر تا 100 کارهایش را انجام میدهد و پگی تنها آرزویش جبران حتی ذرهای از تمام این خوبیهاست...
به زبان کردی هم مسلط است و با چاشنی خنده مهمانانش را به شنیدن چند جمله با گویش کردی هم مهمان میکند و میگوید کلماتی هم از ترکی بلد است اما نمیتواند با گویش ترکی صحبت کند.
پگی بر خلاف لحظه ورودمان بر بالینش، به ما عادت کرده و حرفهایش گل انداخته است، جو سخت و سرد حاکم بر اطرافیان پگی هم کمی تا حدودی چهره عوض کرده و اهل خانه با اعتماد بیشتری پذیرای کنجکاویهایمان میشوند...
آقا ناصر هم بعد از تاملی چند، اجازه 10 دقیقه تصویربرداری میدهد، رادیوی کوچکش را از روی میز کمی جابجا میکند و میگوید از وضعیتی که دارم کاملا راضی هستم این سرنوشتی بود که خداوند برایم مقدر کرده است که باید به آن راضی باشم.
میپرسم، بعد از پخش کلیپی که به عنوان هم مدرسهای ترامپ از شما در فضای مجازی دست به دست شد در کشور معروف شدهاید..!
لبخندی گرم بر صورتش نقش میبندد و میگوید: نه این واقعیت ندارد، کاش این را پخش نمیکردند من فقط گفتم همشهری ترامپ هستم و حتی از نزدیک او را ندیدهام!
اکثر روسای جمهور امریکا از بچههای جنوب این کشور هستند، قرار نیست من با همه آنها هم مدرسهای بوده باشم اصلا سن کودکیهای من با ترامپ نمیخواند چه برسد به اینکه هم مدرسهایش باشم.
شاید ترامپ در همان مدرسهای که من درس خواندهام تحصیل کرده باشد ولی هیچ وجه مشترک و یا ارتباطی با هم نداشتهایم اصلا ما را چه به ترامپ..
در مورد خانواده و گذشته ترامپ بیاطلاع نیستم، من بیش از 50 سال است در ایران زندگی میکنم و زندگی در اینجا را به آمریکا ترجیح دادم چرا که معتقدم فرهنگ و رفتار مردم اینجا واقعا از فرهنگ حاکم بر آنجا بهتر است از این رو هیچ وقت حتی فکر بازگشت به زادگاهم را نکردم...
خانم کریمی(پرستار پگی) هم برای دقایقی پشت دوربین قرار میگیرد و میگوید: هدف ما خدمت بود نمیخواستیم پای رسانهها به زندگی «پگی» باز شود. این وظیفه بود که مرهم زخمها و دردهای جاریام باشم همه ما انسان هستیم و پگی هم در حال حاضر جز ما کسی ندارد.
خانم کریمی از برخی مباحث مطرح شده در فضاهای مجازی در مورد پگی سخت گلهمند است و میگوید: برخیها حتی کرامت کاری را که برای رضای خدا انجام دادهایم با بیان برخی مباحث غیرواقعی زیرسوال بردهاند.
سالها از روزی که پگی با هزاران امید و آرزو کشورش را ترک کرد و مسیر ایران را در پیش گرفت میگذرد و با وجود شرایط سختی که امروز به لحاظ جسمی دارد از زندگیش راضی است و هیچ کمبود و مشکل مادی ندارد...
مسولیت نگهداری از افرادی مانند پگی که قادر به انجام کوچکترین نیازهای شخصی خود نیستند کار آسانی نیست ولی وقتی حرف از اقدام حسنه و کار برای خدا باشد سختیها آسان میشود.
پگی زندگی در کنار خودمان را دوست دارد و ما هم به خواستهاش احترام میگذاریم قرار نیست که چون چنین وضعیتی دارد دست از حمایتش بکشیم.
باید روی همین تخت استحمامش دهیم و همه امورش را رفع و رجوع نمائیم این کاری است که هر روز تکرار میکنم ولی خسته نمیشوم!
وقتی به امور پگی میرسم و چهره آرام و راحتش را میبینم احساس میکنم که خدا در آن لحظه بیشتر و بیشتر نزدیکم است.
دل دادهام بر باد، بر هر چه باداباد،
مجنونتر از لیلی، شیرینتر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسبداری
از تیرهی دودی، از دودمان باد
آب از تو توفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بیشیرین، چون بیستون ویران
هر کوه بیفرهاد، کاهی به دست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو میآید
تنها تو میمانی، ما میرویم از یاد
گزارش: شیرین مرادی
اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید
ارسال نظر