گفتگوی تکاندهنده با زن بی چهره ایران ! / معصومه عطایی کیست؟! + فیلم اختصاصی
حجم ویدیو: 100.07M | مدت زمان ویدیو: 00:09:59

به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، نام معصومه عطایی به عنوان یک بانوی موفق شناخته شده است و آوازه نامش به عنوان فردی که حتی یک فاجعه هم نتوانست او را از پا در آورد و از زندگی ناامید کند،آوازه بلندی است.

نابینایی برای کسی که قریب به سی سال بینایی داشته است،چیزی فراتر از یک فاجعه است.حادثه ای است که حتی اگر زندگی فرد را فلج و او را خانه نشین کند،کسی به آن فرد خرده نمی گیرد.اما معصومه عطایی،قهرمان زندگی خودش شد و حالا به نابینایان دیگر هم آموزش های مختلف می دهد و کمک می کند.

اخبار اختصاصی رکنا - کپی رایت

اختلاف زن و شوهری معصومه عطایی

سردرددل معصومه که باز می شود،حرفش را از اختلافات خود با همسرش آغاز می کند.همان اختلافاتی که باعث ریشه کردن کینه در دل پدرشوهر معصومه شد و این فاجعه را به بار آورد.

معصومه می گوید:«سال 87 بعد از شش سال زندگی مشترک،در حالی که پسرم تنها دو سال و نیم داشت،تصمیم به جدایی از همسرم گرفتم.ما با شناخت کمی از هم،ازدواج کرده بودیم و بعد از گذشتن مدت کوتاهی از زندگی مشترکمان،بر سر مسائل جزئی و پیش پا افتاده بحثمان می شد.بارها پیش آمده بود که همسرم روی من دست بلند کرده بود.حتی چند بار از او شکایت کردم و با تعهد او بار دیگر سر خانه و زندگی ام برگشته بودم.با خودم فکر می کردم که شاید بچه دار شدن،اوضاع زندگی ام را بهتر کند اما نه تنها بهتر نشد که بدتر هم شد.همسرم چندین بار به من خیانت کرده بود و خودش این موضوع را به من می گفت.اگر اعتراض می کردم باز هم کارمان به دعوا و کتک کشیده می شد.هر بار که از او کتک می خوردم چنان ناامیدی به من دست می داد که باعث شد چند بار دست به خودکشی بزنم.»

همه این ها باعث شد معصومه اقدام به جدایی از همسرش کند.او مهریه اش را اجرا گذاشت و همسرش را به زندان انداخت.بعد هم شرط گذاشت در صورت توافق همسرش با طلاق،مهریه اش را می بخشد:«به جلسات مشاوره زیادی رفته بودیم.همسرم می گفت با طلاق مخالف است و می گفت من را دوست دارد.اما علاقه او یک دوست داشتن بیمارگونه بود.من نمی خواستم به جهنمی که او برایم ساخته بود برگردم.برای همین طلاق گرفتم و حضانت پسرم را هم گرفتم.»

پدرشوهرم به من اسید کادو داد

12 شهریور ماه سال 89 آخرین روزی بود که معصومه دنیا را دید و به چهره پسرکش زل زد.غروب آفتاب آن روز آخرین غروبی بود که معصومه در یاد دارد و از آن روز به بعد دنیا برای او تیره و تار شد.

معصومه که حالا 37 سال دارد،هنوز هم با گذشت ده سال با یادآوری آن روز وحشتناک اشک می ریزد.

او می گوید:«یک سال و نیم بود که از همسرم جدا شده بودم.حضانت پسرم با من بود و پدرش اجازه داشت که هر دو هفته یک بار او را ببیند.اما برای دیدن پسرمان اشتیاقی نشان نمی داد.پدرهمسرم بر خلاف خود او،می گفت که دوست دارد پسرم را ببیند.برای همین هر چند وقت یک بار به دیدن او می آمد، برایش هدیه می خرید و با هم به گردش می رفتیم.»

پدرشوهر سابق معصومه بارها از او خواسته بود به سر خانه و زندگی اش برگردد:«بعد از جدا شدن من از همسرم،او گرفتار اعتیاد شده بود.پدرش عقیده داشت که طلاقمان باعث شده این اتفاق بیفتد و از من می خواست به زندگی برگردم تا به همسرم کمک کنم.اما من دلم نمی خواست بار دیگر به آن زندگی بازگردم.دیپلم هنرهای تجسمی داشتم و کارهای هنری می کردم.آرایشگری یاد گرفته بودم و زندگی ام را می گذراندم و نمی خواستم آرامشم خراب شود.»

وقتی پدر همسر معصومه از بازگرداندن او به زندگی مشترک با پسرش ناامید شد،نقشه هولناکی کشید:«روز حادثه پدرهمسرم به من گفت که می خواهد من و پسرم را به گردش ببرد.آن روز با هم پارک رفتیم و چند ساعتی بیرون از خانه با هم بودیم.آخر شب که به خانه برگشتیم،پسرم در ماشین خوابش برده بود.پدرشوهرم گفت که برای او کادو خریده است.گفتم اجازه بده او را سرجایش بخوابانم و بعد دوباره می آیم هدیه را می گیرم.وقتی دوباره مقابل خانه آمدم،پدرشوهرم کنار ماشینش ایستاده بود.یک جعبه کادوپیچ از صندوق عقب در آورده بود که در دستش بود.داشت کادو را باز می کرد.به من گفت چشم هایت را ببند،می خواهم به تو نشان بدهم که چه چیزی برای او خریده ام.من هم چشمانم را بستم.»

و آخرین تصویری که معصومه در ذهنش دارد،کادویی است که پدرشوهرش در دست داشت.زن جوان فکرش را هم نمی کرد،پدرشوهر سابقش برای او اسید،تحفه آورده باشد:«همانطور که چشمانم بسته بود سوزش شدیدی در صورتم حس کردم و جیغ کشیدم.صدای گاز دادن ماشین پدرشوهرم را شنیدم که رفت.خانواده ام از شنیدن صدای جیغ و فریاد من از خواب بیدار شدند و به حیاط آمدند.روی صورتم آب ریختند.حس می کردم که لباس هایم داشتند تکه تکه می شدند.سریع من را به بیمارستان منتقل کردند.فکرش را هم نمی کردم چنین بلایی سرم آمده باشد.تصور می کردم که پدرشوهرم من را با آب جوش سوزانده باشد.در بیمارستان متوجه شدم که با اسید من را سوزانده است.»

معصومه عطایی از قصاص چشم اسیدپاش گذشت

متهم همان شب در اطراف شهر دستگیر شد و در اعترافات اولیه خود به اسیدپاشی روی عروس سابقش اعتراف کرد.او انگیزه خود را از این جنایت،انتقام از زن جوان مطرح کرد چون او را مقصر نابود شدن زندگی پسرش می دانست.

اما در اظهارات بعدی و در دادگاه،متهم در حرف های ضد و نقیض ادعا کرد که قصد اسیدپاشی نداشته است.با این حال دادگاه با استناد شهادت شهود و ادله موجود وی را محکوم به قصاص دو چشم و پرداخت دیه و تحمل حبس کرد.

در حالی که متهم در یک قدمی اجرای حکم قرار داشت،معصومه از قصاص چشم های متهم اعلام گذشت کرد.

او درباره این تصمیم خود اینطور توضیح داد:«من هرگز نام این اقدام خودم را بخشش نمی گذارم.بعد از صدور حکم باز هم از سوی خانواده همسر سابقم مورد تهدید قرار می گرفتم.به من می گفتند بلایی که سر تو آمده چیزی نیست،منتظر باش که بدتر از این بر سر پسرت بیاید.بعد با اینکه تا آن زمان تقاضای دیدار پسرم را نکرده بودند اما همسر سابقم اقدام قانونی برای گرفتن حضانت پسرم را کرد.من یک بار به تهدیدهای این خانواده بی تفاوتی کرده بودم و چنین بلایی سرم آمده بود.برای همین حضانت بی قید و شرط پسرم را گرفتم و از قصاص چشم های متهم پرونده ام گذشت کردم.»

متهم بعد از تحمل مدتی حبس،از زندان آزاد شد.اما طعم آزادی هنوز به خوبی زیر زبانش مزه نکرده بود که سکته قلبی،سبب مرگ او شد.حالا معصومه مانده بود و زندگی ای که باید با آن کنار می آمد.

معصومه عطایی : مربی سفالگری شدم

معصومه در مورد ورودش به دنیای هنر می گفت:«مدتی که از حادثه گذشت،تازه توانستم خودم را پیدا کنم.جراحی های زیادی روی صورتم انجام شد.اما با اطلاعاتی که در مورد اسیدپاشی پیدا کرده بودم،این را فهمیدم که اوضاع من بهبود چندانی پیدا نمی کند و دیگر شرایط زندگی ام مثل قبل از این حادثه نمی شود.خیلی کارهایی که از قبل یاد گرفته بودم به خاطر اینکه نابینا شده بودم،دیگر به کارم نمی آمد.برای همین تصمیم گرفتم به موسسه عصای سفید بروم و در آنجا خواندن و نوشتن با خط بریل را یاد گرفتم.»

معصومه از قبل از این حادثه هم دستی در هنر داشت و به هنرهای تجسمی علاقه مند بود.او کارهایی مثل کریستال بافی و شرکت در کلاس های موسیقی را آغاز کرده بود و درآمد اندکی هم کسب می کرد.اما بالاخره تصمیم گرفت به کلاس های سفالگری برود:«به یک کلاس آموزش مبتدی سفال رفتم اما این هنر خیلی به دلم نشست.تجسم جسمی که می ساختم در ذهن من که نمی دیدم،به من این حس را می داد که تصویرهای ذهنی قبلی ام از اجسام را فراموش نمی کنم.به یک موسسه آموزش سفال رفتم و تقاضا کردم من را به عنوان هنرجو بپذیرند.اول مخالفت کردند و گفتند تا به حال هنرجوی نابینا نداشتند.اما من اصرار کردم و گفتم فقط اجازه بدهید که یک ترم اینجا آموزش ببینم،اگر نتوانستم پیشرفت کنم از ترم بعد ثبت نام نکنید.»

به این ترتیب معصومه وارد دنیای هنر سفال شد و پیشرفت او به حدی بود که استادان او مشوق او شدند تا سفالگری را در سطح حرفه ای ادامه دهد:«وقتی در کارم پیشرفت کردم،مدرک سفالگری را هم گرفتم و به موسسه عصای سفید رفتم.با درخواست خودم مدرس سفالگری به نابینایان شدم.برای من که سال ها می دیدم و حالا محکوم به ندیدن بودم،لمس سفال حس آرامش به همراه داشت.»

معصومه عطایی قربانی اسیدپاشی بازیگر تئاتر شد

زندگی معصومه ادامه داشت و او انگیزه خود را برای کنار آمدن زندگی اش از دست نمی داد.در میان حرف هایش بارها می گوید که حتی آشپزی کردن را هم تمرین کرد و الان می تواند غذا هم بپزد.

تاکیدش روی این موضوع نشان می دهد که این کار برایش یکی از سخت ترین کارهای روزمره بوده که قبلا مثل آب خوردن انجام می داد و حالا برایش تبدیل به یک معضل شده بود.

وقتی معصومه توانست از پس کارهای روزمره خودش بربیاید،تصمیم گرفت زندگی مستقلی داشته باشد و برای ادامه زندگی به تهران مهاجرت کرد:«برای شرکت در دوره های آموزشی دلخواهم و انجام روند درمان،نزدیکی به تهران برایم بهتر بود.برای همین از پدر و مادرم دور شدم و با پسرم برای ادامه زندگی به تهران آمدیم.»

او به کلاس های تئاتر نابینایان رفت و به عنوان بازیگر نقش های مختلف تئاتر روی صحنه می رفت:«یک روز وقتی با بچه های موسسه در حال صحبت بودیم عده ای از آنها گفتند که در کلاس های تئاتر آقای عربی،کارگردان تئاتر شرکت می کنند.من هم تصمیم گرفتم این هنر را تجربه کنم،هر چند نمی دانستم موفق می شوم یا نه اما بازیگری تجربه جذابی بود.صحنه تئاتر ما طوری طراحی شده بود که موقع راه رفتن نیاز به استفاده از عصا نداشته باشیم و با توجه و تمرکز روی پستی بلندی های کف صحنه راهمان را پیدا می کردیم.همه شرکت کنندگان نابینا بودند اما استقبال مردم و بینندگان از تئاتر خوب بود و همین برای ایفای نقش به ما امید و انگیزه می داد.»

معصومه عطایی: مدلینگ چهره نمی خواهد

مدتی است که معصومه مدلینگ لباس های اصیل و سنتی ایرانی شده است.او در مورد حضور خودش در این عرصه می گوید:«یک مزون دار،عقیده بر قالب شکنی برای رونمایی از مدل های لباس خود داشت و از افراد خاص به عنوان مدل استفاده می کرد.او عقیده داشت زیبایی زن ها تنها به چهره ظاهری نیست.برای همین یک بار با من تماس گرفت و گفت می خواهد از قربانیان اسیدپاشی به عنوان مدل لباس استفاده کند و من هم قبول کردم.»

معصومه عطایی و انجمن قربانیان اسیدپاشی

برپایی انجمن قربانیان اسیدپاشی به کمک درمیشیان،کارگردان فیلم لانتوری؛یکی دیگر از اتفاقاتی بود که معصومه و دوستانش رقم زدند.

ارتباط با قربانیان اسیدپاشی های دیگر،و ایجاد حس همدردی برای آنها نوعی امید به زندگی است:«یک جراح زیبایی به نام دکتر فروتن که جراح خیلی از ما قربانیان اسیدپاشی بود به کمک کارگردان لانتوری به ما کمک کردند که انجمن حمایت از قربانیان اسیدپاشی را ثبت کردیم.در این موسسه که از پنج سال قبل ثبت شده است،هنوز کار خاصی انجام نمی شود اما در همین انجمن با پزشک خود در ارتباطیم و هر کدام از قربانیان نیاز به جراحی داشتیم،جراح کمکمان می کند.گاهی کلاس هایی در انجمن برگزار می کنیم.برای همدردی و درددل دور هم جمع می شویم و از درد مشترکمان حرف می زنیم.تولدهایمان را هم در انجمن برگزار می کنیم.»

معصومه عطایی : نابینایان چطور از گوشی هوشمند استفاده می کنند؟

معصومه گوشی اش را در دست می گیرد و برای خود اسنپ می گیرد.پیج اینستاگرامش ادمین ندارد و به راحتی هر کاری با گوشی اش داشته باشد انجام می دهد.

او در مورد عملکرد گوشی های هوشمند برای نابینایان می گوید:«اپلیکیشن هایی برای نابینایان طراحی شده که گویا و صوتی اطلاعات گوشی های اندروید را برای ما می خواند.استفاده از این اپلیکیشن را که یاد گرفتم،توانستم به راحتی از گوشی های اندروید استفاده کنم.در موسسه عصای سفید گاهی بین کلاس ها در راهرو به دیگر اعضای موسسه استفاده از این اپلیکیشن را یاد می دادم.اما با پیشنهاد مدیر موسسه قرار شد در کلاسی برای آموزش استفاده از گوشی هوشمند راه اندازی شود.حالا در این کلاس ها آموزش را بر عهده دارم.»

معصومه عطایی

معصومه عطایی : دو میلیارد تومان تا بینایی دوباره

معصومه در گیر و دار درمان،هنوز هم به برگشت بینایی اش امید دارد.پزشکان به او این نوید را داده اند که با عزیمت به بیمارستانی در خارج از کشور، می تواند با جراحی روی چشم چپش،بینایی این چشم را به دست بیاورد.

چون عصب این چشم هنوز بینایی دارد.اما هزینه عمل جراحی به حدی بالاست که معصومه تا به حال اقدامی برای این جراحی انجام نداده است.

معصومه از اعداد و ارقامی برای بازگشت سلامتی اش حرف می زند که ما با یک حساب سراگشتی به رقم دو میلیارد تومان می رسیم.

معصومه از دنیای تاریکی تا به دست آوردن بینایی چشمانش تنها دو میلیارد تومان فاصله دارد.گمان می کنم این رقم به دیدن نور و رنگ و روشنی می ارزد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی