فیلم تکان دهنده تلویزیون عراق / چه کسانی عملیات کربلای 4 را لو دادند؟ / خائنی که پناهنده شد که بود؟
رکنا:عملیات کربلای 4 سوم دی ماه ۱۳۶۵ آغاز شد و هدف اصلی آن، تصرف شهر بصره بود. اما اینگونه نشد و این عملیات به بزرگترین شکست ایران در طول جنگ تحمیلی با عراق انجامید و تنها یک روز بعد متوقف شد.
به گزارش رکنا ، در همین مدت کوتاه، تعداد زیادی از رزمندگان ایرانی شهید، مجروح یا مفقودالاثر شدند. آیتالله هاشمی رفسنجانی در بخشی از خاطرات سال ۱۳۶۵ خود، آماری از شهدا و مجروحان از قول «علی شمخانی» فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه ارائه میدهد و مینویسد: «آقای شمخانی اطلاعات لازم را درباره نتایج عملیات شکستخورده کربلای ۴ داد؛ خیلی بدتر از آنچه تابهحال گفته بودند. نزدیک به هزار شهید و سههزارو ٩٠٠ مفقودالاثر داشتیم که اکثر آنها را باید شهید حساب کرد و حدود ١١ هزار مجروح که حدود نصف آنها سرپایی معالجه شده یا میشوند».
سالگرد عملیات کربلای چهار سال گذشته به خاطر توییت محسن رضایی، خبرسازتر از همیشه شد. او در دو توییت جداگانه هدف از عملیات کربلای چهار را فریب دشمن عنوان کرد و تلویحا به منتقدان این عملیات تاخت:
«با عملیات #کربلای_چهار به دشمن وانمود کردیم که عملیات سالانه ما تنها همین بوده است. ۱۰ روز بعد در همان نقطه و در زمانی که نیروهای ارتش بعثی به مرخصی رفته بودند، عملیات #کربلای_پنج را انجام دادیم». او در توییتی دیگر نوشت: «عملیات #کربلای_چهار برای فریب دشمن انجام شد. اگر تحلیلگر تاریخی در فهم آن فریب بخورد، پس وای به حال نوشتههای او».
پس از سخنان محسن رضایی موجی از واکنشها از هر دو طیف سیاسی کشور و تحلیلگران و تاریخنگاران دفاع مقدس به راه افتاد. به راستی، اما ماجرای عملیات ناکام کربلای 4 چه بود و آیا همانگونه که همه میگویند این عملیات لو رفت و یا آنگونه که محسن رضایی گفته این عملیات تنها مقدمهای برای "عملیات کربلای 5" بود؟
روایت اول: هاشمی رفسنجانی: ما در عملیات کربلای۴، ناموفق بودیم، اما بلافاصله جبران کردیم
هاشمیرفسنجانی ماجرای کربلای ۴ را در خاطرات خود شرح داده است؛ اما در روایت او عملیات هرگز به قصد «فریب» نبود. بعد از شکست عملیات «کربلای 4 »، نیروها برای «کربلای ۵» آماده میشوند و اینطور گفته میشود که کربلای ۴ برای فریب دشمن انجام شده تا به تعبیر هاشمی تبلیغات دشمنان نیز خنثی شود و این دقیقا برخلاف آنچیزی است که حالا محسن رضایی میخواهد بگوید برنامه از اول همین بوده است.
هاشمی مینویسد: به همان سیاستی که در خیبر اعلام کرده بودیم که یک جای حساسی از عراق را بگیریم و بعد جنگ را تمام کنیم، عمل میکردیم. در آن زمان آن طرف فاو در دست ما بود. نظر من همان موقع این بود که از ساحل خور عبدالله به امالقصر برویم؛ امالقصر، پایگاه دریایی عراق بود و کشتیهای جنگی و غیرجنگیشان که در آنجا بود، از طریق کانالی به دریای خلیج فارس میرفتند. بنا بر این بود که ما به آنجا برویم. البته قبلا رفته بودیم؛ اما موفق نشده بودیم. این دفعه، بنا شد عملیاتی انجام دهیم که بتوانیم کاملا عراق را از دریا جدا کنیم؛ یعنی هدف اصلی من بهعنوان فرمانده جنگ این بود که اگر این کار انجام میشد، ما به هدفمان میرسیدیم و میگفتیم که الان قطعنامه را میپذیریم و شما هم بیایید حق و حقوق ما را بدهید تا آتشبس را بپذیریم. شب را در پایگاه امیدیه ماندم. آنجا بود که خبر لورفتن عملیات را شنیدم. آقای سنجقی را با یکی از محافظانم به منطقه فرستادم تا خبرهای جدیدتری را بر اساس مشاهدات بگیرم. برای ارتش و سپاه دو محور مشخص کردیم. باید دوباره از اروند عبور میکردیم؛ ما در فاو عبور کرده بودیم و اینبار میخواستیم از پشت نیروهای عقب (جنوب بصره) وارد شویم... معلوم شد آن نقطه اساسی که میخواستیم از آن عبور کنیم، عراقیها مطلع شدند. حال اینکه از کجا مطلع شدند، نمیدانستیم. آنموقع فرض ما بر این بود که آمریکاییها از طریق ماهوارههایشان و هواپیماهای آواکسی که در عربستان بود، با رادارهایشان ما را میبینند و اطلاعات لازم را به عراقیها دادهاند.
به همین دلیل آنها این نقطه را زیر نظر داشتند و به محض اینکه نیروهای ما حرکت کردند، درست همان نقطه را زیر آتش انبوه گرفتند. کسانی که عبور کرده بودند، آن طرف گیر افتاده بودند و آن کسانی که میخواستند دوباره وارد شوند، گیر افتادند؛ بنابراین عملیات قفل شد. ممکن بود از جاهای دیگر بروند، اما جاهای اصلی نبود. من هنوز جلو نرفته بودم و در امیدیه بودم. آقای رضایی به من گفتند ما عملیات را متوقف کردیم و داریم بچهها را برمیگردانیم و برگرداندند... بعد از بحث فراوان (بین هاشمی و رضایی)، به این نتیجه رسیدیم که باید عملیات را در یک فلش دیگر ادامه بدهیم؛ چون فلش اول، این بود که از آب عبور کنیم و به طرف امالقصر برویم. با این کار، عملا بصره را دور میزدیم. فلش دیگر، شلمچه بود؛ یعنی از شلمچه تا تنومه و از آنجا هم بصره را از دو طرف محاصره میکنیم. گفتیم که این شاخه شکست خورد، اما شاخه دیگر در دست ارتش بود و قرار بر این بود که آنها عمل کنند، چون آنها شناساییهای خودشان را کرده بودند. من و آقای رضایی تصمیم گرفتیم همین الان فلش دوم را عملیاتی کنیم و نگذاریم نیروها برگردند. به همین دلیل بهگونهای خبر را اعلام کردیم که این یک عملیات فریب بود؛ یعنی اینگونه آن تبلیغات را خنثی کردیم و بهگونهای در منطقه هور تحرک پیدا کردیم که عراق فکر کند عملیات اصلی را میخواهیم در آنجا انجام دهیم. همان عملیات خیبر را که نیمهکاره مانده بود، دوباره انجام دهیم و از آن طرف راه بصره را قطع کنیم. در اینجا دشمن فریب خورد؛ یعنی ما ایندفعه توانستیم او را فریب دهیم. دشمن خیال کرد منطقه اصلی ما در عملیات بعدی آنجاست؛ بنابراین آنها خیلی از نیروهایشان را به این سمت بردند و تمام همتشان را بر این گذاشتند که کشف کنند ما میخواهیم چگونه عمل کنیم.
همه بچهها که آماده و پایکار بودند، یک استراحت کوتاه و یک تجدید قوا و تجدید روحیه کردند تا اینکه عملیات کربلای۵ شروع شد. این عملیات بسیار موفقیتآمیز بود. عملیات سختی بود، اما خیلی خوب بود. ما این دو عملیات را اینگونه تعریف کردیم که عملیات اول، عملیات فریب بود و عملیات اصلی، این بود که خیلی رضایتبخش شد. شما میتوانید به رسانهها مراجعه کنید و خبرهای آنموقع را ببینید که چگونه بود. شرایط بهگونهای بود که آیتالله خامنهای بعد از اینکه رهبر شدند، به همه فرماندهانی که در عملیات کربلای۵ آنگونه جنگیده بودند، نشان فتح و یک میلیون تومان وجه نقد دادند. به من هم بهعنوان فرمانده جنگ، نشان دادند؛ بنابراین ما در عملیات اول که به نام عملیات کربلای۴ بود، ناموفق بودیم، اما بلافاصله جبران کردیم و در آن طرف واقعا دشمن را شکست دادیم.
روایت دوم: محسن رضایی: به فرماندهان نگفتیم چرا که باید با قاطعیت میجنگیدند
محسن رضایی، در فصل ششم کتاب "جنگ به روایت فرمانده"، در مورد میزان "غافلگیری" عراق قبل از عملیات کربلای ۴ نوشته است: "تا یک هفته قبل از عملیات بر اساس ارزیابی فرماندهان، غافلگیری در حدود ۸۰ درصد بود، اما از یک هفته به عملیات هر چه به شب عملیات نزدیک میشدیم، این رقم کاهش مییافت تا حدی که شب عملیات به حدود ۵۰ درصد رسیده بود. " نوشتهای که در آن، توضیح بیشتری راجع به نحوه محاسبه چنین درصدهایی ارائه نشده است.
فرمانده سپاه در زمان جنگ، میافزاید که در شب عملیات "تصمیم گرفتیم طوری عمل کنیم که اگر تا قبل از روشن شدن هوا متوجه لو رفتن عملیات شدیم، عملیات را متوقف کنیم. " وی در عین حال تاکید میکند که فرماندهان لشکرهای عمل کننده را از این تصمیم آگاه نکرده "چرا که باید با قاطعیت میجنگیدند و نباید تزلزلی در آنها به وجود میآمد".
روایت سوم: یحیی رحیم صفوی: عملیات کربلای 4 توسط خائنی که بعدها پناهنده شد لو رفت
این عملیات در شرایط بسیار پیچیده سیاسی نظامی داخلی و بین المللی، انجام شد. در سال ۱۳۶۵ محور تبلیغاتی در کشور بر این بود که عملیات سرنوشت سازی قرار است انجام شود، از همین رو کشور خود را برای یک عملیات بزرگ آماده میکرد. اما پس از چند ماه کار و برنامهریزی، اجرای عملیاتی با نام کربلای ۴ به دلیل لو رفتن توسط فرد خبیثی که بعدها پناه شد، با شکست مواجه شد.
برای این عملیات ۳۰ هزار پاسدار رسمی به جنوب اعزام شده بودند. عملیات کربلای ۴ در همان نیم روز مجبور به توقف شد. زیرا بررسی ما در همان چند ساعت شروع عملیات نشان داد که نیروهای عراقی به تمام محورهای مورد نظر عملیاتی ما آگاهی کاملی داشتند. بعد از این مساله تصمیم به اجرای عملیات جدید در کنار شرق بصره گرفته شد.
روایت چهارم: سردار علایی: عراق میدانست
سردار «حسین علایی»، فرمانده نیروی دریایی سپاه: همه عملیاتهایی که ما انجام میدادیم ارتش عراق متوجه میشد که ما قرار است در کدام منطقه عملیات کنیم و تقریبا عملیاتی نداریم که ارتش عراق به صورت کامل غافلگیر شده باشد به جز عملیات فاو. این عملیات را هم فهمیدند، اما باور نکردند. ولیکن تمام عملیات دیگر را هم فهمیدند و هم قبل از اینکه ما شروع کنیم آنها شروع به تقویت مواضعشان کردند. یعنی یگانهای جدید وارد میکردند و آرایش نیروهایشان را اصلاح میکردند. در عملیات کربلای ۴ هم ارتش عراق از دو موضوع مطلع بود. یکی اینکه ما در زمستان عملیات بزرگی انجام میدهیم و دیگر اینکه این عملیات هم در منطقه جنوب است. این موضوع برای آنها روشن بود. چون ما هم به طور رسمی از رسانهها اعلام میکردیم که سپاه صد هزار نفری محمد رسولالله (ص) تجهیز میکنیم برای اعزام و تلویزیون این را نشان میداد؛ بنابراین عراق میدانست که میخواهیم عملیات بزرگ انجام دهیم. اینکه منطقه آن کجا بود هم برایش روشن بود.
«حسین علایی»، در کتاب «روند جنگ ایران و عراق» عملیاتهای کربلای ٤ و ٥ را نخستین حضور نیروی زمینی سپاه پس از تشکیل نیروی زمینی مستقل عنوان کرده است و نوشته است: «با توجه به شرایط کشور در سال ١٣٦٥ و نبود هیچگونه طرح سیاسی برای پایان جنگ، ایران چارهای جز اجرای یک عملیات بزرگ و مهم در جبهههای جنگ زمینی نداشت... در زمان برنامهریزی برای کربلای ٤ تصور این بود که یک عملیات گسترده و موثر میتواند سرنوشتساز باشد و دولت عراق را به پذیرش شرایط ایران برای پایان جنگ وادارد. طبیعتا پذیرش شرایط ایران از سوی عراق، منجر به سقوط سیاسی رژیم بعثی میشد».
سردار «علایی» هم مانند برخی فرماندهان و مقامات دیگر نتیجه این عملیات را برای ایران «شکست» میداند. اما بیشترین دلیلی که برای شکست در کربلای ٤ مطرح میشود، «لورفتن» آن است.
علایی مینویسد: «با آغاز عملیات مشخص شد که ارتش عراق در آمادگی کامل به سر میبرد و عبور سریع از اروند امکان ندارد. البته از دو هفته پیش از آغاز کربلای ٤ نیروهای قرارگاه خاتم الانبیا (مرکز عملیات سپاه پاسداران) که در محلی به نام فاطمیه مستقر بود، احساس کرده بودند که دشمن تا حدی از این عملیات با خبر است». سردار «احمد سوداگر» هم دراینباره گفته بود: «حین کربلای ٥، کالکی را از یکی از سنگرهای دشمن در جزیره بوارین پیدا کردم و نشان فرمانده سپاه دادم و گفتم این کالک نقشه عملیات خودمان در کربلای ٤ است که به زبان عربی نوشته شده است. در آن کالک نام همه لشکرها و یگانهای عملکننده سپاه در کربلای ٤ نوشته شده بود».
روایت پنجم: سردار کوثری: هاشمی گفت: نمیتواند خطبههای نماز جمعه تهران را بخواند، چون نمیداند باید به مردم چه بگوید
عملیاتی که تا حدی لو رفته بود عملیات کربلای چهار بود و همین هم باعث شده بود که عراقیها هوشیار بشوند و نگذارند ما به اهدافمان برسیم و لذا در نهایت ما به این دلیل که نتوانستیم در کربلای ۴ موفق شویم آن را به کربلای ۵ تبدیل کردیم. او در یادآوری آن عملیات انگشت اتهام را به سمت هاشمی نیز نشانه میرود. در بخشی از خاطرات خود درباره عملیات کربلای 4 میگوید: «آقای رفسنجانی و تمام کسانی که با ایشان همراهی داشتند نظرشان بر این بود که باید با یک عملیات بزرگ جنگ را خاتمه بدهیم، این در صورتی است که حضرت امام خمینی دائما میفرمودند که «جنگ جنگ تا رفع فتنه» حتی در اواخر هم اعلام کردند «جنگ جنگ تا رفع فتنه در عالم» در نتیجه در مدت زمان جنگ آقای رفسنجانی مدام به دنبال این بودند که یک عملیات بزرگی انجام شود و جنگ تمام شود. در صورتی که به نظر من اینجا اشتباه استراتژیک ایشان این بود. اما چون ایشان از طرف حضرت امام بودند حرف ایشان برای همه ما قابل عمل بود و به تصمیمات ایشان عمل میکردیم. به صورت کلی اشتباه استراتژیک آقای رفسنجانی این بود که خیال میکردند که با یک عملیات بزرگ کار را به نتیجه برسانیم آمریکاییها کوتاه میآیند، در صورتی که اشتباه بزرگ بود. شدت شکست در عملیات کربلای ۴ به حدی بوده که اکبر هاشمی رفسنجانی در جلسه فرماندهان سپاه به آنها گفته نمیتواند خطبههای نماز جمعه تهران را بخواند، چون نمیداند باید به مردم چه بگوید.
در کربلای ۴ کار شناسایی به طور کامل انجام شده بود. اما دشمن به این دلیل که بحث عمومی نقل و انتقال ما به جنوب بود در اصل هم از طریق ماهواره و هم از طریق آواکسی که به عربستان داده بودند و هم از طریق ستون پنجم اطلاعات را دریافت کرده بود. یگانها به قرارگاه گزارش میدادند و خود محسن رضایی تک تک بر یگانها نظارت میکرد و در جریان همه پیشرفتها و اشکالات کار قرار میگرفت. بچهها کار شناسایی را انجام داده بودند، اما شناسایی آنها در عمق منطقه و پشت جزیره امالرصاص نبود. عراقیها هم درست در همانجا خط را محکم کرده بودند. یک هفته بعد از کربلای ۴، جلسهای با آقای هاشمی برگزار شد. ما فشار آورده بودیم به آقای هاشمی که شما تصمیم بگیر ما عاشورایی میجنگیم. یکی از کسانی که این حرف را زد من بودم، دیگری شهید خرازی بود. آقای هاشمی گفت: ۲۵ فرمانده آمدند و صحبت کردند، اما حتی دو نفر هم مانند هم حرف نزدند. من چطور تصمیمگیری کنم؟ ما واقعا با هم رودربایستی نداشتیم و روابط در سپاه مانند ارتش نبود که هرچه مافوق ما گفت: ما بگوییم بله قربان. در چنین فضایی بود که آقای هاشمی تصمیم گرفت و گفت: هفته بعد عملیات کربلای ۵ را انجام میدهیم.
اینکه رسانههایی مثل بیبیسی مدعی هستند در کربلای ۴ فرماندهان مطلع بودند که عراق کاملا از عملیات اطلاع داشته و با این وجود باز هم عملیات کردند، این دروغ محض است. مگر ما دیوانه بودیم که با وجود اینکه میدانستیم دشمن جلو پیشروی ما را میگیرد باز هم عملیات کنیم؟ اینها میدانند در سوریه و یمن و عراق از کجا ضربه میخورند برای همین قضیه را اینگونه مطرح میکنند تا سپاه را تضعیف کنند. ما اگر یک ذره هم میدانستیم که دشمن از عملیات مطلع است حتما جلوی آن را میگرفتیم.
روایت ششم: امام جمعه سابق اصفهان: آقای هاشمی گفت من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود
اما خاطرات آیتالله طاهری اصفهانی ـ. امام جمعه سابق اصفهان ـ؛ که در شب عملیات حضور داشت حقیقت دیگری را بازتاب میدهد. او در گفتگو با روزنامه اعتماد ملی، ۹ خرداد ۱۳۸۵ این عملیات را اینگونه به یاد میآورد: «عملیات کربلای 4 بود. [.]به خط مقدم که رسیدیم، دیدم که عراقیها از منورهایی استفاده میکنند که شب را مانند روز روشن میکند. به خرازی گفتم خودت را به آقای هاشمی برسان و بگو که عملیات لو رفته است. خرازی رفت و برگشت و گفت که آقای هاشمی گفته که من مقلد امام هستم و باید عملیات انجام شود. من پاسخ دادم که امام هم اگر شرایط را ببینند، اجازه عملیات نخواهند داد. اما به هر حال عملیات انجام شد. بچههای ما چند دسته بودند، گروهی که زیر آب میرفتند و یک لولههایی برای نفس کشیدن از بالای سرشان روی آب بیرون میآمد و عدهای هم که با قایق میرفتند. عراقیها این لولهها را میزدند و وقتی بچههای ما مجبور میشدند سرشان را بالا بیاورند، آنان را شهید میکردند. خلاصه تعداد زیادی از بچههای ما را شهید کردند.»
روایت هفتم: حسامالدین آشنا: عراق و منافقین از عملیات خبر داشتند، ولی...
عراق آنقدر آسمان را نورافشانی کرده بود که استتار بی معنا بود. از کسی پرسیدم آسمان چرا اینقدر روشن است مگر نمیخواهیم عملیات کنیم؟ گفت: ناراحت نباش شبهای گذشته هم همینقدر روشن بوده است!
شروع شلیک قبضه ما ساعت ۱۰ شب بود من در زیر زمین خانه ماسورهها را میپیچیدم که نا گهان در ساعت ۱۰.۴۵ دقیقه قبضه مورد اصابت توپ دشمن قرار گرفت و خانه خراب شد.
سقف بر سرم ریخته بود و کمرم بشدت درد میکرد، ولی چارهای نداشتم که خود را به هر بدبختی از زیر آوار بیرون بکشم. نیم ساعتی طول کشید تا از زیر آوار بیرون آمدم؛ نگاهی به حیاط انداختم هیچکس در حیاط نبود فقط آتش بود که به جان گلولهها افتاده بود. خودم را روی گلها میکشیدم تا به خانههای کناری (قبضههای همسایه) برسم.
در خانه کناری قبضه بود، ولی نفرات نبودند. خودم را به خیابان رساندم آمبولانسی مجروح جمع میکرد مرا هم از کف خیابان جمع کرد. اول به یک درمانگاه نزدیک خط و بعد به بیمارستان صحرایی امام علی منتقل شدم. صحنههای دلخراشی که در این بیمارستان دیدم تا آخر عمر همراهم خواهد بود فقط میتوانم بگویم که مجروحان قبل از ما میگفتند وقتی به بیمارستان رسیده اند کادر درمانی به آنها گفته بودند که آمادگی عملیاتی نداشته اند چرا که به دلیل حفاظت بالای عملیات آنها را خبر نکرده اند. نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. عراق و منافقین از عملیات خبر داشتند، ولی کادر درمانی بی خبر بود.
روایت هشتم: محمد مرندی: صدام میدانست میخواستیم عملیاتی در یکی از مناطق نزدیک به بصره انجام دهیم
دکتر محمد مرندی استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه تهران در رشته توییتی، مشاهدات شخصی خود از عملیات کربلای ۴ را نوشته است: صدام میدانست میخواستیم عملیاتی در یکی از مناطق نزدیک به بصره انجام دهیم. مگر میشد با توجه به کمک گسترده اطلاعاتی غربیها ایشان نداند که ۲۰۰ هزار نیروی بسیج و سپاه و ۵۰ هزار نیروی ارتش برای چه کاری در منطقه اردو زدند؟ ولی قطعاً نمیدانست کجا و کی…
نیروهای ما فوقالعاده حرفهای بودند و برخی در عملیاتهای زیادی حضور داشتند. وقتی که غواصان عزیز موج اول وارد آب شدند و به سمت جزایر حرکت کردند فضا کاملاً ساکت و آرام بود. طبیعتاً اگر دشمن متوجه حضور نیروهای غواص میشد آنها بسیار آسیب پذیر میشدند. جا برای پنهان شدن یا عقب نشینی نبود.
وقتی که بچههای موج اول توی آب بودند اصلاً درگیری نشد. عملیات موقعی افشا شد که برخی نیروها به ساحل جزایر رسیده بودند و درگیر شدند. به سرعت نبرد شدت پیدا کرد و ما کماکان منتظر دستور برای ورود به آب و حرکت به سمت ساحل غربی رودخانه بودیم.
بعد از حدود ۲ ساعت درگیری فرماندهان به این نتیجه رسیدند که نیروهای دشمن را با هزینه قابل قبول نمیشود در این منطقه شکست داد، اگر چه برخی از یگانهای غواص با موفقیت به اهداف مورد نظر رسیدند. شاید حدود ساعت سه یا سه و نیم صبح بود که دستور عقب نشینی فوری را دادند و ما قبل از طلوع آفتاب از منطقه خارج شدیم.
به هیچ وجه قبل از عملیات آسمان پر از منورهای چلچراغی نبود، بلکه فضا بسیار تاریک بود. اگر اکثر قبضهها منهدم شدند، چطور بعد از دو هفته توانستیم از دژهای مستحکم نونی شکل با موفقیت عبور کنیم؟
روایت دهم: آمریکاییها از عملیات کربلای 4 چه میدانستند
دیوید کریست "مورخ ارشد" و مشاور سابق وزارت دفاع ایالات متحده، در مرداد ۱۳۹۲ در مصاحبهای با بی بی سی تایید کرد که ایالات متحده با ارائه اطلاعات عملیات کربلای ۴ به عراقی ها، باعث شکست این عملیات شده است.
آمریکا، حداقل از حدود دو سال قبل از عملیات کربلای ۴ تصمیم به حمایت اطلاعاتی از حکومت عراق گرفته بود. مطابق یک سند از طبقه بندی خارج شده، در سال ۱۹۸۴ رونالد ریگان در دستوری دولت آمریکا را موظف به جلوگیری از سقوط صدام در مقابله با جمهوری اسلامی ایران کرده بود. دستوری که در سالهای بعد، به کمکهای اطلاعاتی موثر واشنگتن به بغداد انجامید.
خاطره ای از آزاده دکتر هاشم انتظاری هروی،غواص بازمانده از عملیات کربلای4
منبع : موسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان
حضور در عملیات کربلای 4
به اهواز رسیدم اما در پادگان هیچکس نبود. همه برای عملیات کربلای۴ رفته بودند خط مقدم. بهطور اتفاقی ماشینی از جبهه بهدنبال لباس غواصی به اهواز آمده بود و من هم با آنها راهی شدم. در ادامه مسیر، تا رسیدن به خط مقدم با کامیونی که روی آن را پوشانده بودند، میرفتیم. پشت کامیون با جوانی که شغلش قصابی بود، آشنا شدم. با من درددل میکرد که گناهکار هستم و… به او گفتم همین که در این راه آمدهای، گناهانت ریخته میشود. آن شب عراقیها بهشدت مواضع ایران را میکوبیدند؛ در سنگر خواب بودیم که صدای وحشتناکی آمد. لحظهای تصور کردم در گور خوابیدهام. به خودم که آمدم، دیدم تمام سنگر فروریخته است. از حفرهای کوچک، نور مهتاب درون سنگر میتابید. بچهها را صدا زدم. قصاب جوان جوابم را نداد؛ او و ششنفر دیگر شهید شده بودند.
عبور از جاده شیش با چنین حالوهوایی، نبرد اصلی و نفسگیر آنها در عملیات کربلای۴ شب بعد شروع میشود. انتظاری تعریف میکند: دسته ما ۱۳نفر بود. برای عبور از خط عراقیها، باید از جاده شیش عبور میکردیم؛ جادهای پشت نهر خیّن که عراقیها داخل آن را با موانعی همچون مین، میلگِرد، الکترود و سیم خاردار پر کرده بودند. آنها به جاده شیش خیلی مسلط بودند. در هر صدمتر، یک نفر تیربار ایستاده بود که به صورت رفتوبرگشتی هر ۱۰سانتیمتر را تیراندازی میکرد. اگر میخوابیدی، باز هم درامان نبودی. خیلی از بچهها همینجا شهید شدند. خیلیها هم گرفتار موانع نهر خیّن شدند و شهید. در اینمیان، تیرباری بود که خیلی بچهها را میزد. به سمتش رفتم و تیری شلیک کردم اما اسلحهام گیر کرد و تیر اسلحه کلاش او به نزدیک کتفم خورد و دستم آشولاش شد؛ چون تیر کلاش، منفجر میکرد.
بهدنبال مهمات در کانالهای عراقی گروه ما توانست حدود ۲۰۰متر از خطی را که برای ما مشخص شده بود، بگیرد اما متاسفانه گردانهای دست راست و چپ ما نتوانستند خط را بگیرند و این موضوع باعث شد ما که در عمق رفته بودیم، گیر بیفتیم. ازطرفی عراقیها با منور همهجا را مثل روز روشن کرده بودند و هر جنبندهای را میزدند. حالا ما زخمی بودیم و بدون مهمات. طبق تجربه دریافته بودم که عراقیها در کانالهای خود طاقچههایی دارند که پشت پردههای آن مهمات نگهداری میکنند. منتها کانال را رگبار میبستند و بهسرعت وارد سنگرشان که به کانال راه داشت، میشدند. دراینمیان اگر بچههای ما نارنجکی میانداختند، در همان پیچ اول منفجر میشد و به عراقیها صدمهای نمیرسید؛ چون وارد سنگر خود میشدند. در این کانالها هم بچهها خیلی شهید شدند. ما برای یافتن مهمات، مجبور بودیم وارد کانال شویم اما واردشدن همان و دستگیری نزدیک صبح همان.
زندان الرشید بغـداد
الگوی صبر آزادگان چه کسی بود؟
سرانجام اسارت شروع میشود. درحالیکه هاشم انتظاری بهشدت از ناحیه کتف مجروح است، اسارت برای او با دیدن چنین صحنههایی شروع میشود: بستن دستان استخوان بیرونزده از پشت، دردهای وحشتناک، خونریزی شدید، تشنگی و… با دستان و چشمان بسته، آنها را به بصره میبرند و درمقابل چشم خبرنگاران، زخمها را پانسمان میکنند اما در ادامه در استخبارات بغداد برای بازجویی، بازهم تشنگی و شکنجههای عجیب، بدنهای مجروح فرزندان وطن ما را میآزارد و خیلیها اینجا شهید میشوند.
آزاده بازمانده از عملیات کربلای۴ تعریف میکند: بعد از استخبارات، تمام بچههای کربلای۴ را فرستادند زندان الرشید بغداد. ۲۰اتاق ۳در۳/۵متر دورتادور یک راهرو که ۴۰ اسیر با ششهفتمجروح، سه ماه در آن روزگار گذراندند. تن بچههای مجروح کرم گذاشته بود و بوی عفونت تمامشدنی نبود. غذا و آب کم بود. فقط یک ساعت اجازه بیرونرفتن داشتیم که نیمساعت آن، کتک بود و در نیمساعت باقیمانده دستشویی و و حمام.»
او اضافه میکند: در این اردوگاه بعداز ۱۸روز پانسمان اولیه در بصره، دوباره پزشک آمد و به مجروحان رسیدگی کرد اما اوضاع بچهها خیلی خراب بود. همان زمان از خدا میخواستم دوربین میداشتم و از جنایات عراقیها عکس میگرفتم. اینکه چطور باندهای دستی را که عفونت داشت، باز میکردند و انگشتها با بازکردن باند کنده میشد و درنهایت با تیغ دست را قطع میکردند. در این میان، بهدلیل درد وحشتناک دستم، التماس میکردم که با تیغ، دستم را قطع کنند. حفره بزرگی در دستم ایجاد شده بود که از این طرف، آن طرفش دیده میشد اما آنها فقط ماهیچههای دوروبر کتفم را بریدند.
دکتر انتظاری میگوید که این صحنهها را هیچگاه نمیتوان فراموش کرد و اضافه میکند که بعدها صلیب سرخیها به آنها میگفتند اگر اروپاییها در شرایط شما میبودند، ظرف سهروز خودکشی میکردند و البته جواب میشنیدند که ما الگویی از صبر مانند حضرت زینب(س) داریم.
اردوگاه ۱۱ ، شهر صدام، تکریت
سختترین اردوگاه بعداز سهماه اسارت در زندان الرشید، آنها را به اردوگاه۱۱ در شهر تکریت میبرند؛ شهر صدام و همه بعثیها. همه اینها درحالی است که صدام بعداز عملیات کربلای۴ یعنی از دی سال۱۳۶۵ تا زمان توافقنامه مرداد سال۱۳۶۹ تصمیم میگیرد هیچ اسیری را به صلیبسرخ نشان ندهد. به گفته غواص عملیات کربلای۴، سختترین اردوگاه همینجا بود. از شهیدی به نام «رضایی» نام میبرد که او را وحشیانه به شهادت میرسانند؛ به این بهانه که شب عملیات، جیپ فرمانده عراقیها را زده است. در حمام بعداز زدن با کابل، روی او آبنمکداغ میریزند و با پاشیدهشدن گوشتهایش، روی شیش غلتش میدهند. درنهایت هم صابون در حلقش میکنند و به شهادت میرسد؛ پیکرش را هم روی سیمهای خاردار میاندازند. دکتر انتظاری، وقتی از این شهادت دلخراش تعریف میکند، تاکید دارد که شما نمیتوانید این صحنهها را درک کنید.
میترسم از شکنجهنکردن پشیمان شوم
هزارو۸۰۰نفر در اردوگاه۱۱ دوران اسارت را میگذراندیم. در زمستان استخوانسوز، پابرهنه مجبورمان میکردند با کف دست، حیاط را جارو کنیم که دوساعتی طول میکشید. ازطرفی هر کدام ۱۰ثانیه فرصت داشتیم از ۱۰سرویس بهداشتی که برای ۱۸۰۰نفر بود، استفاده کنیم. سهسال را در این اردوگاه میگذارند. هر روز شکنجه و خاطرهای دلآزار از یک نگهبان عراقی به نام «علی کابلی»؛ «بچهها را صدا میزد و از پشت میلهها با انبردست، گوششان را میگرفت و تاآنجاکه میتوانست، فشار میداد. یکبار به او گفتیم چرا اینطور شکنجه میکنی که گفت: میترسم یک روز شماها آزاد شوید و پشیمان شوم که چرا شکنجهتان نکردم!»
استخاره بد آمد و فرار نکردیم
درنهایت فکر فرار از اردوگاه۱۱ شکل میگیرد تا بتوانند آمار بچههای اردوگاه را به ایران ببرند و به خانوادههایشان اطلاع دهند و از دلواپسی خارج شوند اما به گفته انتظاری، امکان فرار از خود اردوگاه با آن همه تمهیدات ویژه وجود ندارد و باید ازطریق بیمارستان فرار کنند. رفتن به بیمارستان نیز به همین سادگیها نیست و باید خود را به بیماری بزنند. در این میان تهدید عراقیها نیز که فرار مساوی با شکنجه تا مرگ است، دلشورهای همیشگی است.
سرانجام شرایط فرار فراهم میشود؛ «قبلاز اجراکردن نقشه فرار، کلی ورزش و تمرین کرده و اسامی ۲هزار نفر از اسرا را در پاشنه کفشهایمان جاسازی کرده بودیم. بالاخره چهارنفر به بیمارستان رفتیم. حالا بماند که چطور توانستیم پنجرهای را که پشت آن نگهبانها رفتوآمد میکردند با تیغاره ببریم. در این میان، بهاندازه یک میلیمتر نرده را باقی گذاشتیم و برای دیدهنشدن جای بریدگیها با خمیری از صابون، آن را پوشاندیم اما همان شب فرار، باران وحشتناکی باریدن گرفت و آن لایه خمیر کف کرد. استخاره هم که گرفتیم، بد آمد و نقشه فرار را به ماه آینده موکول کردیم.»
یک ماه میگذرد و عراقیها اسرایی را که بهنظر آنها حزباللهی و طغیانگر بودند، به قلعهای میبرند و ۴۰روز تمام شکنجه میکنند. درنهایت هم، ۱۸۰نفر را به اردوگاه۱۸ در شهر بعقوبه منتقل میکنند. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
سلام.
درود بر کسانی که برای خاک و ، وطن خود ( ایران ) جنگیدند.
و سپاس و سپاس از آزادگان و اسيران.
وننگ به آن دسته که این عمل خوب را ،
عاملی ، اهرمی ، ویا دلیلی ، برای داشتن ویا گرفتن پست یا مقامی میدانند.
اگر برای وطن جنگیدید نباید انتظار پست یا مقام داشته باشید.
و اگر برای چیز دیگری جنگیدید که .....
هر جایی یا مقامی باید ، علم ان را داشت
علم علم واقعی نه جعلی ......
زخم کربلای4 در دل ایران ابدیست.غده چرکین باید بازشود.
همرزم گرامی جسارتا نام آن جاده ، جاده ی شیش ۶ میباشد نه شیشه
در واحد تخریب قرارگاه کربلا بصورت بسیجی بودم. شب قبل از شروع عملیات متوجه شدم عملیات لو رفته. به فرمانده گفتم گفت از کجا میدونی گفتم من قبلا در واحدهای رزم بودم. عراقیها منور قرمز میزنن یعنی اینکه ما میدانیم میخواهید عملیات کنید. این را دشمن بعضا انجام میدهد که خودش هم در خطر قرار نگیرد و ما را از حمله منصرف کند. فرمانده رفت در جایی وبا بیسیم پی آر سی جایی تماس گرفت و من فکر میکردم با این تماس و آگاهی هیلی های دیگه از این لو رفتن عملیات انجام نمیشه ولی شد و فاجعه رخ داد. نمیدانم به تصمیم گیران چه بگویم. شاید هم اونا دلایلی دارند که اون موقع قابل توجیه بود. ولی حالا اصلا قابل قبول نیست. برای هر اتفاقی و تصمیمی در زمان خودش و شرایط خودش باید قضاوت شود. ولی حالا هر وقت به کنار اروند میروم زار زار برای بچه ها میگریم. گریه ای ابدی.