خیلی‌ها هم مثل من زل زده بودند به آن دو نفرآن هم با تبسم و تمسخر! در همین وانفسا بود که صدای مردی حدود شصت ساله که یک لحظه کنارم ایستاد شوکه‌ام کرد؛ حاج آقا پنج تومن بدید ناهار ساندویچ بخورم، البته من سریع رد شدم، لباس مرتبی داشت، پیراهن و شلوار اتو کرده، قیافه‌اش ازذهنم بیرون نمی‌رفت، با این تیپ درخواست عاجزانه برای یک ساندویچ اونهم پنج هزارتومانی، یعنی کسی را نداشت، یعنی این قدر در بین خویشاوندان تنها مانده است، هر پرسشی که با خودم مطرح می‌کردم تا قبول کنم نیازمند است تصویر پیراهن و تیپ و موهای شانه کرده و کفش براقش مانع می‌شد...

همین میزان گفت‌ و‌ گوی خودمانی کافی بود تا بخش عمده‌ای از مسیر را طی کرده باشم. ازکنار ایستگاه مترو که رد می‌شدم جوانی با شلوار جین، کفش اسپورت و گوشی (موبایل )به دست نزدیکم آمد و گفت: «ببخشید حاج آقا از شهرستان آمدیم، پولمان تمام شده، پول یه ناهار به من می‌دهید؟با خودم گفتم عجبا خدایا یه روز خواستیم پیاده روی کنیم، بعد هم اطبا دائم می‌فرمایند چرا پیاده روی نمی‌کنید و....

در یک لحظه باید تصمیم می‌گرفتم، کمی معنوی فکر کردم که آهای آدمیزاد، خدا در مسیر تو مردی قرار داد رد کردی، حالا این جوان را دیگه رد نکن. به همین خاطرفوری تصمیم گرفتم ولی به او گفتم پول نمی‌دهم با من بیا به نخستین ساندویچی که برسیم، برایت غذا می‌خرم. گفت باشه ولی جلوتر رستوران است از اونجا بخرید گفتم باشه، در حال حرکت گفت داداشم هم هست، گفتم باشه و با گوشی شروع کرد خبر کردن برادرش و آدرس می‌داد. وقتی رسیدم رستوران سفارش غذا برای دونفر دادم و تأکید کردم فقط باید همینجا غذا را بخورند، هنوز چون مسیرم ادامه داشت و ممکن بود به مشکل مالی در رفع نیازهای بعدی بخورم! از رستوران خارج شدم ولی دیدم همان جوان دنبالم می‌دود. وقتی ایستادم گفت، ببخشید حاج آقا میشه پول بلیت هم بدهید برگردیم شهرستان، گفتم نه و خداحافظ، البته کمی هم حرص خوردم و در ادامه مسیر به گوشی موبایل، شلوار جین و کفش اسپورتش فکر می‌کردم و اینکه او از کجا می‌دانست رستورانی جلوتر وجود دارد، مثبت که فکر کردم گفتم لابد نیاز داشتند.

در همین احوال بودم که در فاصله‌ای نزدیک خانمی را دیدم که تعدادی کاغذ در دستش که بیشتر شبیه قبض و دفترچه اقساط بود به طرفم آمد،اما سریع از کنارش رد شدم. او هم گفت، برای امر خیری...، اقساط.... بقیه‌اش را نفهمیدم.... احتمالاً نفرینی هم کرد.... در حال تحلیل آنچه در مسیر چهار راه استانبول تا آنجا اتفاق افتاده بود و نیز علت‌های احتمالی بودم که رسیدم به خیابان رامسر.....! و نزدیک ساختمان اداره‌ای که باید می‌رفتم.
به یکی از بستگان گفتم چرا من، گفت چون شما کت و شلواری هستید و آنها هم می‌دانند چنین افرادی معمولاً به‌ دلیل ساختار شخصیتی کمتر دست متقاضی را رد می‌کنند!!....

روز چهارشنبه تا اینجای مطلب آماده بود ولی فرصت ارسال به روزنامه نیافتم و به دلیل مأموریت اداری به شهرستان سنندج رفتم، مهربانی و حسن خلق مردم خوب کردستان، مخصوصاً میهمانداران هتل محل اقامت ما لذتبخش بود، دنبال فرصت ارسال مطلب بودم اما گفت‌ و‌ گوی من با یکی از کارکنان رستوران خود یک قصه جداگانه‌ای شد ولی به نظرم تا همین حد اشاره کنم بد نیست که وقتی علت ازدواج نکردن در سی سالگی‌اش را پرسیدم آهی کشید و گفت دختر مورد نظرم را انتخاب کرده‌ام اوهم مرا دوست دارد، اما یکی دونفر در جمع خانواده‌شان مخالف هستند، چند ساله که منتظریم .... ، چون هر دو فامیل بودند راهنمایی‌هایی را انجام دادم تا ان‌شاءالله موفق شوند. اما شما پدر، مادر، برادر، عمو، دایی، عمه، خاله و... اگر دلیل موجهی ندارید مانع ازدواج جوانان نشوید، بسم‌الله ماه ربیع است و مبارک اگر در جمع خانواده شما در هر کجای ایران جوانانی به انتظار نشسته‌اند و کاری از دست شما بر می‌آید کوتاهی نکنید. برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:

شیرین ترین معجزه مادر شوهر برای عروس باردارش در زلزله کرمانشاه +عکس

رامین شوهر تبهکارم با چاقو هر شب یک زخم به بدنم می اندازد!

این دو تبهکار فراری را می شناسید؟ آنها هر سال به یک طلافروشی یا بانک در تهران دستبرد می زنند + فیلم و عکس

تجاوز به 8 زن در تهران / گفتگو با متجاوز 24 ساله / ماشین را به دیوار می چسباندم و ..! + فیلم و عکس

دختر 16 ساله مرد شیطان صفت را در خلوتگاه کشت +عکس

تبهکاران قلب این مرد را زنده زنده از بدنش جدا کردند + عکس

ماجرای درگیری معمایی مرد همسایه با دو پسر عمو در شب عروسی + عکس

مردی که ۲ روز با جسد همسرش در خیابان های مشهد می چرخید تا اینکه..!

فرانک را به پارک طالقانی تهران بردم و وقتی او از نیت من باخبر شد ..! +عکس

برف کام عروس و داماد تبریزی را در اولین روز زندگی تلخ کرد + عکس

فکر می کنید در یک اتومبیل چند نفر می توانند جای بگیرند؟ + فیلم باورنکردنی