نقشه دختر 17 ساله و ارسلان در کلانتری لو رفت
رکنا: همه حرف هایم دروغ بود، به خاطر ترسی که از پدر و مادرم داشتم چند روز فکر کردم تا توانستم داستانی را سر هم کنم که قابل باور باشد اما نمی دانستم که این نقشه من تنها با چند سوال پلیس لو می رود. من با قصه ای که ساخته بودم خیلی راحت توانستم پدر و مادرم را فریب بدهم اما وقتی در کلانتری مورد بازجویی قرار گرفتم بلافاصله دچار تناقض گویی شدم و نتوانستم حقیقت ماجرا را کتمان کنم چرا که من مورد حمله زورگیران قرار نگرفته و هیچ زورگیری را نیز ندیده بودم...
دختر 17 ساله ای که مدعی بود زورگیران طلاهایش را به سرقت برده اند وقتی فهمید که ماموران تجسس حرف هایش را باور نکرده اند در حالی که هاله ای از اشک چشمانش را پوشانده بود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: در خانواده ای زندگی می کردم که آشفتگی و بدبختی در هر گوشه آن موج می زد. تعداد زیاد خواهران و برادرانم موجب شده بود تا من کمتر مورد توجه قرار بگیرم. در خانه ما از مهر و محبت خبری نبود و من هیچ گاه دست نوازش پدر و مادرم را احساس نکردم. در واقع در خانواده ما هیچ کس به فکر دیگری نبود و هر کدام از اعضای خانواده در پی گرفتاری و مشکلات خودشان بودند. در این میان من با همه وجود کمبود مهر و عاطفه را احساس می کردم تا این که در جست و جوی محبت آواره خیابان ها شدم. این در حالی بود که در دوران راهنمایی درس و مدرسه را نیز رها کرده بودم اما ترک تحصیل من برای هیچ کس اهمیتی نداشت و کسی هم درباره علت و انگیزه ترک تحصیل سوالی از من نپرسید. با وجود آن که پدرم خرده فروش مواد مخدر بود و وضعیت مالی مناسبی داشت اما همواره درگیر کارش بود و من هیچ گاه آغوش پرمهر و محبت پدر و مادرم را ندیدم تا این که یک سال قبل وقتی با لبخند عاشقانه ارسلان در خیابان روبه رو شدم انگار گنج گمشده خودم را به دست آوردم . من که تشنه محبت بودم با همین لبخند خیابانی شیفته ارسلان شدم و با شماره تلفنی که به من داده بود تماس گرفتم و بدین ترتیب ارتباط های تلفنی ما آغاز شد. ارسلان با جملات عاشقانه رویاهای زیبایی را در ذهنم می ساخت و من فکر می کردم پس از ازدواج به همه آرزوهایم می رسم. در واقع به خاطر این که احساس می کردم در خانه پدرم فقط کارگری می کنم دوست داشتم خیلی زود ازدواج کنم تا از این شرایط رهایی یابم. ارسلان هم با آگاهی در این باره با وعده و وعیدهای دروغین ازدواج از من سوءاستفاده می کرد. روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که چند روز قبل ارسلان از من خواست برای تامین مخارج مراسم ازدواج پولی فراهم کنم. من هم که می ترسیدم اگر او با من ازدواج نکند آبرویم برود، نقشه یک ماجرای زورگیری را طرح کردم و طلاهایم را که حدود 7 میلیون تومان ارزش داشت به ارسلان دادم سپس به مادرم گفتم هنگام رفتن به منزل خاله ام مورد حمله زورگیران قرار گرفته ام. این بود که مادرم به کلانتری آمد و ماجرای زورگیری را گزارش داد اما من در همان بازجویی های اولیه دچار تناقض گویی شدم و تازه فهمیدم که ارسلان قصد ازدواج با مرا نداشته و با فروش طلاها به خوشگذرانی پرداخته است و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
ارسال نظر