تهمت های مرد دروغگو، زنش را تا یک قدمی مرگ کشاند!
رکنا: روزی که با همسرم در کافی نت آشنا شدم هیچ گاه تصور این روزها را نمی کردم که در تنگنای تهمت و سوءظن به جایی برسم که افکار شیطانی خودکشی در ذهنم رسوخ کند اما هر بار چشم های معصوم دختر کوچکم مرا به صبوری وامی داشت.
زن 36 ساله که از شدت گریه چشمانش به سرخی گراییده بود در حالی که بیان می کرد، دیگر نمی توانم این زندگی توام با تهمت و بددلی را تحمل کنم به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: پدرم با آن که کارمند یکی از ادارات دولتی در اصفهان بود اما از نظر مالی وضعیت مناسبی داشتیم و از رفاه و آسایش برخوردار بودیم.
بعد از آن که تحصیلاتم را تا مقطع متوسطه در اصفهان به پایان رساندم در کنکور سراسری شرکت کردم. خوب به خاطر دارم روزی که در یکی از رشته های خوب دانشگاهی مشهد پذیرفته شدم از شدت خوشحالی گریه می کردم اگرچه ترک خانواده برای ادامه تحصیل خیلی سخت بود اما من به امید آینده بهتر و داشتن تحصیلات عالی این سختی را به جان خریدم و راهی مشهد شدم.
غرور دانشجو شدن همه وجودم را فراگرفته بود، با هر کسی سخن می گفتم به نوعی گفت و گو را به درس و دانشگاه می کشاندم تا بگویم «دانشجو» هستم، کتاب های درس را طوری دستم می گرفتم تا رهگذران خیابان یا افرادی که در معابر عمومی یا فروشگاه ها بودند متوجه دانشجو بودنم شوند، نوع رفتار و لحن گفتارم نیز تغییر کرده بود و مدام برای استفاده از اینترنت یا انجام امور مربوط به دروس دانشگاهی به یک کافی نت مراجعه می کردم تا این که روزی در کافی نت با جوانی آشنا شدم که از دوستان متصدی آن کافی نت بود و به آن جا رفت و آمد داشت.
آن روز وقتی از من پرسید خانم شما دانشجو هستید؟ با غرور نگاهش کردم و گفتم «بله!» او سپس با چرب زبانی شروع به تعریف و تمجید از من کرد به طوری که همین ماجرا سرآغاز ارتباط اینترنتی و چت کردن های بین من و «یزدان» شد. او دیپلم داشت و راننده خودروهای سنگین بود که در یک شرکت باربری کار می کرد.
این ارتباط مجازی در حالی به خواستگاری یزدان از من انجامید که برادرم نیز به یکی از کشورهای اروپایی مهاجرت کرده بود و در مراسم خواستگاری حضور نداشت. پدر و مادرم نیز وقتی علاقه مرا به یزدان دیدند خیلی زود مراسم عقدکنان را برگزار کردند.
خانواده یزدان درسیستان و بلوچستان بودند اما او در مشهد زندگی می کرد. من با مهریه 500 سکه بهار آزادی Freedom در حالی راهی مشهد شدم که همسرم قول داد ماهی یک بار برای دیدار خانواده ام به اصفهان بروم اما هنوز یک سال از ازدواج مان سپری نشده بود که همزمان با بارداری من اوضاع زندگی مان به هم ریخت و رفتارهای همسرم نیز تغییر کرد.
شوهرم به بهانه این که از کارکردن با خودروهای سنگین خسته شده است، خانه نشین شد و با فروش طلاهایم زندگی می گذراندیم. تازه فهمیدم کامیون متعلق به دیگران و او فقط یک راننده بود. یزدان دیگر نمی گذاشت به دیدار خانواده ام بروم یا با دوستانم ارتباط داشته باشم و فقط به خاطر این که با او در کافی نت آشنا شده بودم به من سوءظن پیدا کرده بود که احتمال دارد همان گونه با فرد دیگری نیز ارتباط برقرار کنم، این گونه بود که زندگی ام به هم ریخت و مدام گریه می کردم حتی چند بار افکار شیطانی خودکشی Suicide به ذهنم خطور کرد ولی به خاطر آینده و چشمان معصوم دختر کوچکم ترسیدم و باز هم صبوری کردم.
دیگر این سوءظنها به جایی رسیده است که همسرم حتی اجازه بردن دخترم به کلاس های ورزشی را نمی دهد و مادرشوهرم نیز تهمت سرقت Stealing طلاهایش را می زند. کاش آن روز در کافینت ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه مشهد) این زن به مراکز مشاوره پلیس Policeمعرفی شد.
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
مجری معروف بی بی سی فارسی هم رفت / اختلاف بالا گرفت
6 سال زندان برای محسن افشانی در پرونده حلما + عکس و حکم
دومین ملکه زیبایی عراق هم تهدید به مرگ شد + عکس شیماء قاسم
حکم قصاص پزشک تبریزی تایید نشد
وقتی عاشق شدید می دانید در بدنتان چه اتفاقی افتاد؟
اگر زیاد می خوابید مشکوک می زنید !
مادرم با شوهرم همخوابی می کرد / من طلاق گرفتم !
تجاوز به زن بی نوا در برابر چشمان شوهر بی غیرت / آن ها دوستان شوهرم بودند!
بازسازی لحظه به لحظه حمله اهواز / تروریستها چگونه آمدند، چگونه کشته شدند؟ + فیلم
6 پسر گروهی به دختر جوان تجاوز کردند / جسد دختر جوان را سگ های گرسنه خوردند! + عکس
ارسال نظر