عکس های هولناک از دفن کرونایی ها در مشهدکه دیدنش سخت است! / چقدر مظلومانه می میرند

به گزارش رکنا،  این روزها «چه بر سر اموات کرونایی می‌آید؟» سوال مشترکی بین همه مردم جهان است که البته پاسخ آن کشور به کشور و شهر به شهر شاید متفاوت باشد، اما در مشهد چطور می‌شود به پاسخ حقیقی این سوال رسید؟

روزهای اول بر متوفیان کرونایی در مشهد چه گذشت؟

تلاش برای رسیدن به غسالخانه اموات کرونایی را باید مضاعف کرد در راه راضی کردن غسال‌های گمنام برای روایت روزهای کرونایی در مشهد، روایتی که بازار شایعاتش داغ است و کسی هنوز پای صحبت این مجاهدان گمنام ننشسته تا ببیند از روز اول بر متوفیان کرونایی در مشهد چه گذشت؟

برای سومین بار هم مسیر می‌شوم با رانندگان آمبولانس تا به بهشتی برسم که این روزها شاهد زیبایی‌هایی از جنس دفاع از دیانت است، تفاوت این بار با دفعه‌های قبل رضایت زهرا و سامیه برای مصاحبه است و من این بار بی‌قرارتر هستم برای رسیدن به سرزمینی که شاید ظاهرش بهشت نباشد ولی رفتار آدم‌هایش کم از بهشت ندارد.

باید ۱۵ کیلومتری از مشهد دور شوم، ۶ و۳۰ دقیقه صبح حرکت می‌کنم، قرارمان ابتدای شروع شیفت‌شان یعنی ساعت ۷ و۳۰ دقیقه است، زهرا که به قول خودش ۱۲ سال است نصف عمرش را با مرده‌ها می‌گذراند با روی گشاده وقتش را در اختیارم قرار می‌دهد و سامیه که صبحانه‌اش را خورده، ترجیح می‌دهد زودتر لباس عوض کند و به سالن تطهیر اموات کرونایی برود.

سامیه هنوز راهی سالن نشده که غسال افتخاری هم می‌رسد، همانطور که سامیه در تعویض لباس به این نیروی افتخاری که به صورت داوطلب آمده است کمک می‌کند، زهرا توضیح می‌دهد که از ابتدای تغسیل اموات کرونایی حضور داشته اند.

از او می‌خواهم روایت روزهای اول آمدن کرونا را برایم شرح دهد و می‌گوید: «اول شست‌وشو انجام می‌دادیم البته تجهیزاتمان کامل نبود ولی مثل روال جنازه‌های قبلی عمل می‌کردیم، مثلاً هپاتیت، ایدز و آنفولانزا هم نوعی عفونت شدید هستند و با اطلاعاتی که در مورد متوفی می‌گرفتیم و می‌فهمیدیم مشکوک به کروناست مواردی را که در برخورد با متوفی دارای عفونت باید از نظر خودایمنی رعایت می‌شد، در نظر می‌گرفتیم.»

این غسال باسابقه ادامه می‌دهد: «وقتی شیوع کرونا بیشتر شد چون جنازه‌های عمومی هم داشتیم مسؤولان صلاح دیدند برای اینکه به بقیه مردم عادی سرایت نکند اجساد کرونایی به سالن وارد نشوند و محل جدایی برایشان درنظر گرفتند که به نظرم بهترین کار بود چون همراهان جنازه‌های دیگر زیاد بودند و نمی‌شد ریسک ابتلای بقیه را که حضورشان اجتناب‌ناپذیر بود انجام داد.»

زهرا روزهای تیمم دادن اموات را یادآوری می‌کند و می‌گوید: «وقتی قرار شد غسل نباشد و تیمم دهیم هر روز دو نفر از همکاران برای تیمم اموات حضور پیدا می‌کردند، بین هفت تا ۱۰ روزی تیمم می‌دادیم و از روزی که غسل دادن اموات را از سر گرفتیم من و سامیه که ماه چهارم حضورش در این شغل است هر روز برای غسل دادن اموات کرونایی حاضر بودیم.»

این غسال گمنام شغلش را ایستگاه آخر هر انسانی می‌داند و وقتی با او از نگرانی‌ها و شایعات در مورد انجام نشدن امورات شرعی اموات کرونایی صحبت می‌کنم و می‌پرسم آیا ترس از ابتلا به بیماری برایش بازدارندگی در انجام دقیق کار ندارد؟ توضیح می‌دهد: «ما واجبات را برای همه انجام می‌دهیم در انجام مستحبات هم اعتقاد همه غسالان این است که هر کار امروز برای میت‌ها انجام دهیم در آینده برای خود ما روی سنگ غسالخانه انجام می‌دهند و ایمان دارم روزی که نوبت من است همان‌طور که با اموات رفتار کنم با من رفتار می‌شود.»

از خودمراقبتی‌های غسل دادن اموات کرونایی یا مشکوک به کرونا جویا می‌شوم که پاسخ می‌دهد: «غسل این متوفیان هم مثل هر میتی بین ۳۰ تا ۴۰ دقیقه زمان می‌برد البته لباسی که در این روزها باید بپوشیم کمی دست و پا گیر است و مثل لباس همیشگی راحت نیست و کار را کمی سخت کرده ولی با توجه به تاکید دکترها که این بیماری خیلی ناشناخته است و نسبت به بقیه بیماری‌های عفونی شیوع بیشتری دارد سرعت عمل ما خیلی اهمیت پیدا کرده باید مدت زمانی که متوفی در سالن تطهیر می‌ماند را کاهش دهیم.»

وی توضیح می‌دهد که لباس‌های قبلی‌شان هم دو لایه بودند ولی متفاوت از لباسی که الان دارند؛ باید سر تا پای غسال طوری پوشیده باشد که هیچ آبی از میت به بدنش نرسد.

این کار دلی است، دلی!

زهرا و سامیه هر روز هفت صبح در محل کارشان حاضر می‌شوند و صبحانه را همان‌جا می‌خورند و وقتی وارد سالن تطهیر اموات شدند تا ظهر که کار تمام شود از آن‌جا خارج نمی‌شوند چون امکان تعویض لباس را ندارند.

سامیه غسال جهادی را مجهز کرده و می‌خواهد به سمت سالن تطهیر برود و در مقابل اصرار من که با او هم مصاحبه کنم صحبت‌های زهرا که مربی‌اش بوده را کافی می‌داند و فقط در پاسخ به اینکه چطور این روزها پای این کار است می‌گوید: «این کار دلی است، دلی!» و راهی سالن تطهیر می‌شود.

زهرا روزهای حضور طلاب جهادی برای تغسیل اموات کرونایی را مرور می‌کند و می‌گوید: «آن بچه‌ها که با شروع مجدد تغسیل اموات آمدند، علاقه داشتند ولی تجربه انجام این کار را نداشتند و چون از نظر شرعی و وجدانی به گردن ما بود یعنی ما بلدیم غسل دهیم پس واجب است که غسل و کفن اموات را انجام دهیم، در ایام حضور طلبه‌های جهادگر هم پای کار بودیم.»

تفاوت مراحل غسل متوفای کرونا با دیگر اموات

از او می‌خواهم شرح دهد وقتی یک میت کرونایی را می‌آورند چه کارهایی انجام می‌شود که با لبخند می‌گوید: «گفتم که هیچ تفاوتی ندارد، برای هر میتی ابتدا موانع را برطرف می‌کنیم سپس لیف می‌زنیم و غسل سدر، کافور و آب خالص را می‌دهیم، برای امواتی که خون‌ریزی دارند هم جلوی خون‌ریزی با سدر گرفته می‌شود؛ پاک کردن موانع و غسل‌ها از واجبات است اگر کم و کاستی در انجامش داشته باشیم آن دنیا به گردنمان است، پس از اتمام غسل هم قدری کافور  به پیشانی، کف دو دست، دو زانو و پاها می‌زنیم.»

تنها تفاوت مراحل غسل یک میت کرونایی یا مشکوک به کرونا را این غسال گمنام این‌طور شرح می‌دهد: «تا قبل از رفع موانع نباید بدن خیس شود چون متوفی اذیت می‌شود و ما دوست نداریم اذیتی به میت تحمیل کنیم، پس از رفع موانع بدن یک پارچ آب کلر برای ضدعفونی روی بدن می‌ریزیم و پس از غسل هم مجدد با هیپوکلرید سدیم پیکر را ضدعفونی می‌کنیم.»

خانواده همسرم 12 سال است از شغل من بی‌خبرند!

زهرا که مادر یک فرزند است کارش را با علاقه شروع کرده و وقتی از اولین روزهای حضورش در این کار می‌پرسم برایم اینطور مرور می‌کند: «یکی از آشنایانم در این شغل مشغول بود، یک روز به دیدنش رفتم و به من گفت در کار ما نیرو می‌خواهند، نمی‌آیی؟ فکر نمی‌کردم جدی باشد ولی خیلی دوست داشتم به این کار مشغول شوم، البته تا آن روز بهشت رضا(علیه‌السلام) و تشییع جنازه نرفته بودم، در عمرم غسالخانه ندیده بودم و فقط سر خاک رفته بودم.»

این غسال گمنام که آن روزها ۲۴ سال داشته ادامه می‌دهد: «یک هفته بعدش با من تماس گرفتند و گفتند دنبال نیروی جوان هستیم و استقبال کردم و مشغول به کار شدم.» از واکنش خانواده در مقابل انتخاب این شغل می‌پرسم که در کمال ناباوری می‌گوید: «خانواده و همسرم مخالفتی با شغلم نداشتند ولی در این ۱۲ سالی که مشغول به کار هستم خانواده همسرم اطلاع ندارند.»

وقتی می‌پرسم در این سال‌ها پیش آمده نخواهی میتی را غسل دهی؟ خیلی فوری پاسخ می‌دهد: «نه، اصلا» جویای سختی کارش می‌شوم و بعد از کمی سکوت می‌گوید: «سخت نبود ولی اوایلش خیلی ناراحت می‌شدم چون زمانی که به این کار مشغول شدم تقریبا چهار ماه می‌شد که پدرم فوت کرده بود و فوق‌العاده روی من تاثیر گذاشته بود، من حتی موقع فوت پدرم هم غسالخانه نیامده بودم و وقتی پدر را به منزل آوردند با او وداع کردم، حتی نمی‌دانستم داخل غسالخانه چه شکلی است.»

به فکر فرو می‌روم که چگونه شخصی غسالخانه را هنگام فوت عزیزش هم ندیده و امروز غسال است که زهرا ادامه می‌دهد: «وقتی میتی را می‌آوردند که بچه زیاد داشت و سن بچه‌هایش هم کم بود، به یاد خودمان در زمان فوت پدرم می‌افتادم، من فرزند بزرگش بودم و خانواده پرجمعیتی بودیم، این مسئله خیلی روی روحیه‌ام تأثیر داشت و دلم برای آن بچه‌ها می‌سوخت، یک روز آشنایی که داشتیم خیلی جدی گفت اگر قرار است برای هر متوفی گریه کنی نمی‌توانی اینجا کار کنی، برو به سلامت! هرچند من برای متوفی گریه نمی‌کردم بلکه با حال و روز خانواده داغدارش هم‌دردی می‌کردم ولی بعد از آن بیشتر خودم را کنترل کردم.»

همکاری کردن میت!

زهرا که در برخورد اول احساساتش را در ظاهرش کمتر می‌بینی و وقتی با او هم‌کلام می‌شوی به عمق مهربانی‌هایش پی می‌بری از هم‌صحبتی خود با متوفیان می‌گوید و عنوان می‌کند: «در بیمارستان امام رضا(علیه‌السلام) که بودم چون آن‌جا خانواده متوفی امکان ورود ندارد وقتی در سالن تنها بودم برای میت با صدای بلند قرآن می‌خواندم و دعا می‌کردم، یکی از اموات خانم سیده‌ای بود، همکارم که از سالن خارج شد درب ورودی را نبسته بود و دختر و داماد این مرحومه پشت درب سالن تطهیر آمده بودند، وقتی رفتم کفنش را بردارم دیدم دخترش دارد گریه می‌کند، من را بوسید و کلی تشکر کرد گفت فکر نمی‌کردم برای مادرم اینقدر دعا کنید! البته من توضیح دادم که برای همه همینطور دعا می‌کنم و تفاوتی ندارند و حال و هوای آن متوفی است که برایش چی و چطور بخوانم.»

برایم جالب است که حال و هوای متوفی یعنی چه که زهرا توضیح می‌دهد: «مرده‌ها روحشان حاضر است و اثر کارهایی که می‌کنی را در آن‌ها می‌بینی، آرامش آن میت با دعا و قرآنی که می‌خوانی مشخص است، حتی همکاری کردن میت!» می‌پرسم همکاری کردن؟ مگر میت هم همکاری می‌کند؟! پاسخ می‌دهد: «باید خودت ببینی تا بفهمی ولی کار روی روال که بیفتد یعنی میت همکاری می‌کند.»

وقتی از ناراحتی‌های این روزهای زهرا می‌پرسم می‌گوید: «با خودم می‌گویم خدایا مرگ ما را این‌طور قرار نده، خیلی برای خانواده‌ها سخت است، وداع بعد از تغسیل و تکفین آخرین دیدار است ولی ما فقط یک نفر را برای شناسایی میت اجازه حضور می‌دهیم آن هم فقط دیدن چهره او نه دست زدن یا بوسیدن!»

اینجای صحبت که می‌رسد انگار خاطره‌ای یادش آمده و می‌گوید: «ابتدای شروع کرونا که بود، دو میت داشتیم، یکی را شستیم، پسرش برای شناسایی آمد ولی از ترس نزدیک نشد و از همان دور تایید کرد که مادرش است و جنازه را برای طواف حرم بردند، دومی را که شستیم موقع تحویل خانواده‌اش گفتند این میت مادر ما نیست! متوجه شدیم میت اول که پسرش درست شناسایی نکرده بود با این متوفی جابه‌جا شده و اتفاقا آن خانواده قرار بود مادرشان را برای طواف حرم ببرند بعد برای تدفین بیاورند و اشتباهی متوفی خانواده دیگر را برده بودند طواف حرم امام رضا(علیه‌السلام) و وقتی برگشتند چون زمان از دست رفته بود نمی‌شد مادر خودشان را هم حرم ببرند و هر دو میت برای تدفین رفتند، قسمت این اموات هر چه باشد همان می‌شود حتی به بهانه شناسایی نادرست فرزند متوفی!»

صحبت را ادامه می‌دهد و حس و حال این روزهای بازماندگان اموات را با ناراحتی اینطور روایت می‌کند: «از سخت‌ترین روزهای این ایام مادر و دختری بودند که سن کمی هم نداشتند ولی هر دو با هم از دنیا رفته بودند و پسر مرحومه که مادر و خواهرش را از دست داده بود برای شناسایی آمد، هر چه گفتیم آقا نباید ببوسی فاصله بگیر فایده نداشت گفت نهایتش من هم مثل عزیزانم می‌میرم و رویشان را بوسید و وداع جگرسوزی داشت، میت دیگری هم داشتیم که فرزندش وقتی آمد برای شناسایی از غربت مادرش در مدت مریضی گفت و اینکه حالا بعد از فوت بچه‌هایش آمدند دفنش کنند، دیدن این لحظات خیلی سخت است.»

به سوی منطقه قرمز!

هرچند در کنار زهرا گذشت زمان را احساس نمی‌کنم ولی نمی‌خواهم از کارش هم عقب بماند و با هم به منطقه قرمز یا همان سالن تطهیر و تغسیل اموات می‌رویم تا مراحل شستن اموات کرونایی را از نزدیک ببینم، یک کلاه یک بار مصرف، یک لباس سرهمی ضد آب که دور مچ دست، پا و دور کلاهش کش دارد، یک گان ضد آب که آستین کشی دارد و پشتش دو لایه روی هم می‌آید و بسته می‌شود، پاپوش‌های ضد آب که تا زانو را جدا می‌پوشانند، یک جفت دستکش لاتکس، یک جفت دستکش ظرف‌شویی، کلاهی که شیلد شیشه‌ای دارد و تمام صورت را می‌پوشاند، یک جفت چکمه، یک پیشبند و یک ماسک N95 تجهیزات غسالان در سالن تطهیر اموات است.

لباس را که می‌پوشم احساس گرما و عرق ریختن بلافاصله شروع می‌شود، می‌گویم هوا خیلی گرم نیست؟ و غسالان که وضعیت هر روزشان از صبح تا ظهر همین است می‌گویند: «باید به گرمایش عادت کنی، همین است دیگر!»

 

سالنی با دو سنگ تطهیر که روی هر کدام یک میت است، روی دیوار تخته‌ای است که اسامی اموات را یادداشت می‌کنند جلویش نوشته شده دارد یا ندارد(منظورشان کفن است) و پایین آن پارچه‌های کفن و کفن‌هایی که متعلق به میت‌ها است، بالای هر سنگ شیر آب و شیلنگ‌هایی هستند که برای تغسیل استفاده می‌شوند، روی قفسه‌ها هم سدر، کافور، پنبه، لیف و صابون به چشم می‌خورد، چشمم را که از محیط برمی‌دارم متوجه سامیه می‌شوم که دارد صحبت می‌کند، می‌گوید: «حاج خانوم! اصلا دلت به رفتن نیست ها!» بله درست دیدم سامیه با متوفی روی سنگ غسالخانه صحبت می‌کند، نزدیک سامیه می‌شوم تا بهتر متوجه ماجرا شوم و زهرا بلند فاتحه و صلوات درست می‌کند.

میتی که روی سنگ است وزن زیادی ندارد ولی راحت جابه‌جا نمی‌شود، سامیه به حرف زدن با میت ادامه می‌دهد، با صدای بلند به او دلداری می‌دهد که خانم فاطمه زهرا(سلام‌الله‌علیها) منتظرش است و دستش را می‌گیرد، بعد از چند دقیقه‌ای دعا کردن و دلداری دادن، به قول زهرا کار روی روال می‌افتد و میت همکاری می‌کند! در این مرحله زهرا رو به من می‌گوید: «حالا فهمیدی همکاری میت یعنی چه؟!» لبخند می‌زنم و سری به نشانه تایید تکان می‌دهم.

هنوز در دلم دارم مرور می‌کنم که شاید این مورد اتفاقی بوده، اصلا شاید متوفی را یک نفره نشود جابه‌جا کرد! وقتی نوبت به میتی می‌رسد که وزن تقریبا زیادی دارد، این بار دقت می‌کنم، چرخاندن و شستن پشت میت قلق خاصی دارد که در همه جنازه‌ها طبق همان روند انجام می‌دهند و اتفاقا این میت را هم سامیه به تنهایی خیلی زود تغییر حالت می‌دهد!

هنوز واکنشی نشان ندادم که سامیه می‌گوید: «دل حاج خانم خیلی به رفتن است، عجله هم دارد.» می‌پرسم سن همه بالاست؟ پاسخ می‌دهد: «اکثرا سن‌شان زیاد است، البته بچه و جوان هم داشتیم.» از وضعیت آقایان جویا می‌شوم که اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند و می‌گویند اموات آقایان بیشتر هستند.

غسال شدم تا مادرم کار نکند

سامیه اینقدر خوش‌صحبت است که دلم می‌خواهد راضی‌اش کنم چند سوالم را پاسخ دهد، تلاش می‌کنم تا بفهمم چطور به این شغل وارد شده است و بالاخره می‌گوید: «مادرم دلیل کار کردنم است، فرقی نداشت چه کاری، پدرم مریض است و مادر بالاجبار کار می‌کرد تا خرج خانه را تأمین کند، طاقت نیاوردم کار کردنش را ببینم و نمی‌توانستم از همسرم درخواست کنم به آن‌ها کمک کند پس خودم دنبال کار بودم و به خواست خدا اینجا مشغول شدم.»

کمی که همراهی‌ام در سالن تغسیل با سامیه بیشتر می‌شود متوجه می‌شوم هنوز نتوانسته در مورد کارش به پدرش چیزی بگوید، به برادرش هم دو ماه پس از انجام کار گفته کجا مشغول است و فقط مادرش که وقتی اسمش را می‌آورد از طرز بیان نامش هم می‌فهمی برای سامیه چقدر عزیز است و نسبت به او حتی در بیان نامش هم حس وظیفه‌شناسی، مهربانی و احترام دارد باخبر است که دخترش کجا کار می‌کند تا نیاز به کار کردن مادر نباشد.

اینجا در عمل هیچ ترسی از ابتلا به کرونا نمی‌بینم

وقتی از او جویای ترس و نگرانی در برخورد با اموات کرونایی یا مشکوک به کرونا می‌شوم صادقانه می‌گوید: «مگر می‌شود نترسم؟ به نظرم نترسیدن ادعایی بیش نیست، من که هر روز و هر بار استرس را دارم به خصوص وقتی کاور میتی که کرونای مثبت است باز می‌کنم احتمال ابتلای خودم را هم می‌دهم ولی دلیلی ندارد برای انجام کارهایشان کم بگذارم چون اینجا اگر کم بگذاری فرصت جبرانی نیست.»

هر چه نگاه می‌کنم جز ضدعفونی پیکر بعد از رفع موانع و نیز پس از تغسیل، هیچ نشانه‌ای در برخورد غسال‌ها با اموات نمی‌بینم که نشان از پرهیز در نزدیک شدن به آن‌ها یا دقیق انجام ندادن کار باشد، برخی مواقع برای رفع مانع کاملا روی میت خم کرده و از نزدیک رصد می‌کنند رد چسب یا مانعی روی پوست نمانده باشد، اینجا در عمل هیچ ترسی از ابتلا به کرونا نمی‌بینم.

مرخصی نمی‌رویم تا ریسک ابتلای افراد بیشتر از بین برود!

سامیه که تا خودش نگوید حدس نمی‌زنی مادر است، آنقدرها هم با شرایط این کار سازگار نبوده، این را از خاطراتی که زهرا تعریف می‌کند و اشاره دارد به استفاده از دماغ‌گیر شنا توسط سامیه موقع تغسیل اموات، متوجه می‌شوم اما در کمال ناباوری می‌بینم زهرا و سامیه پیشنهاد مرخصی از جانب مسؤول شیفت‌ها را رد می‌کنند.

می‌پرسم چرا مرخصی نمی‌روید؟ زهرا در پاسخ می‌گوید: «اگر قرار است حضور در اینجا ریسک ابتلا داشته باشد گفتیم ما دو نفر این ریسک را می‌پذیریم و با چرخشی بودن همکاران ممکن بود دیگران هم در معرض ابتلا قرار بگیرند و ما ترجیح دادیم ریسک را به پایین‌ترین حد برسانیم اگر روزی ما مبتلا شدیم بعد جایگزین بیاورند.» و اینطور است که سامیه و زهرا بدون وقفه و استراحت هر روز به تغسیل اموات کرونایی مشغول‌اند.

خوش‌صحبتی سامیه و خوش‌برخوردی زهرا که تفاوتی میان زنده و مرده قائل نیستند و از برخوردشان هم احساس می‌شود چقدر با اموات کرونایی مهربانند و نسبت به آن‌ها دلسوزانه رفتار می‌کنند، رفتن از سالن تغسیل را سخت‌تر می‌کند اما باید سرنوشت اموات کرونایی را تا پایان سنگ لحد دنبال کنم پس خداقوتی می‌گویم و با این غسالان بی‌نام و نشان خداحافظی می‌کنم.

سه بلوک دو طبقه برای دفن کرونایی‌ها در بهشت رضا(علیه‌السلام)

بیرون سالن عده‌ای مشغول خواندن نماز بر میتی هستند، پرس‌وجو که می‌کنم متوجه می‌شوم هر میتی که بنا باشد به شهرستان برود و محل دفنی غیر از بهشت رضا(علیه‌السلام) داشته باشد، نماز بر پیکرش را همان‌جا می‌خوانند و بقیه میت‌ها را دفان‌ها در بهشت رضا(علیه‌السلام) نماز می‌خوانند.

در بهشت رضا(علیه‌السلام) اما سه بلوک دو طبقه است که متوفیان کرونایی در آنجا دفن می‌شوند، به یکی از بلوک‌ها سر می‌زنم و می‌بینم مشغول دفن میتی هستند، از عدم پرهیز خانواده در وداع با میت می‌شود حدس زد که کرونایی نیست ولی کمی آن طرف‌تر حفارها با لباس‌های مخصوصی که با دیدنشان به یاد کرونا می‌افتی مشغول کندن قبرهای از قبل آماده هستند.

باید منتظر بمانید تا یک میت کرونایی برسد

با مسؤول دفان‌ها هم‌صحبت می‌شوم، عباس آقا مرد میان سالی است که هشت نفر نیرو دارد و از روز اول با بچه‌هایش پای کار تدفین اموات کرونایی هم بوده‌اند، وقتی از او می‌خواهم برویم محل دفن یک میت کرونایی می‌گوید: «باید منتظر بمانید تا یک میت برسد.»

با شنیدنش متعجب می‌شوم، شاید خیلی‌ها تصور می‌کنند هر لحظه جنازه‌های بسیاری در انتظار تدفین در بهشت رضا(علیه‌السلام) هستند در حالی که باید منتظر بمانیم تا جنازه‌ای برسد.

از فرصت پیش آمده استفاده می‌کنم تا بیشتر با عباس آقا هم‌کلام شوم، می‌گوید: «در حال حاضر چهار نفر نیروی کمکی به ما ۹ نفر اضافه شده است و این ایام همه بچه‌ها با انسانیت خودشان و با توجه به بحرانی که در کشور است وظیفه می‌دانند به سهم خود بحران کشور را مدیریت کنند.»

عباس آقا که فرزندانش دانشجو هستند با جدیت تاکید می‌کند: «قرار نیست یک آقایی از کشوری بیگانه بیاید و مشکلات کشور ما را حل کند و ما بر حسب وظیفه به شکلی که امروز شاهدش خواهید بود دفن میت‌ها را انجام می‌دهیم تا ببینید که دفن این میت عادی و میت‌های کرونایی برای ما تفاوتی ندارد.»

عباس آقا از سال ۷۹ دفان است و وقتی از سختی کارش می‌پرسم با پاسخش دلم می‌گیرد و تازه می‌فهمم چرا می‌گوید فامیلش را ننویسم! توضیح می‌دهد: «یکی از سختی‌ها که همین سختی نوع کار است، سختی دیگر دیدن بازماندگان میت است و وقتی بازماندگان را می‌بینم با آن‌ها هم‌دردی می‌کنم و فکر می‌کنم یک روز برای خود ما هم همین اوضاع است و این از نظر روحی فشار می‌آورد.»

درددل این دفان باسابقه ادامه پیدا می‌کند و می‌گوید: «سختی دیگر کار ما فرهنگ جامعه است، دیدگاه مردم نسبت به شغل ما خوب نیست، مثلاً می‌گویند ببین گورکن آمد! یک عده دیدگاه منفی به شغل من دارند.»

البته عباس آقا خوشحال است که چند وقتی است رسانه‌ها به شغل آن‌ها بها می‌دهند و کارشان را به تصویر می‌کشند و این موضوع را در اصلاح نگاه مردم موثر می‌داند، یکی از تلخی‌های شغلش را اینطور بیان می‌کند: «فرض کنید بچه من و شما در یک دانشگاه درس بخوانند، از فرزند شما بپرسند مادرت چه کاره است؟ با افتخار می‌گوید خبرنگار ولی از فرزند من که بپرسند پدرت چه کاره است؟ بگوید در قبرستان کار می‌کند همه می‌خندند و این از سختی‌های روحی روانی کار من است که بر خانواده هم تحمیل می‌شود.»

وقتی می‌پرسم سه فرزند عباس آقا و همسرش واکنششان در مقابل حضور بی‌وقفه پدرشان در بهشت رضا(علیه‌السلام) در این مدت و دفن اموات کرونایی چطور بوده می‌گوید: «من پیوند خونی با انقلاب ایران و نظام جمهوری اسلامی ایران دارم و این بحران هم مال نظام جمهوری اسلامی ایران است پس پای کارش هستم، خانواده‌ام هم مذهبی هستند و با این مسئله همراهی می‌کنند و البته نکته مهم این است که فرزندان من در حال تحصیل هستند و حضور اجتماعی دارند و نگاهشان این است که پدرشان راه درست را برود و این نان حلال که با سختی به دست می‌آورم همان راه درستی است که فرزندانم باور دارند.»

این پدر دلسوز خوشحال است که در این ایام تعطیلی مدرسه و دانشگاه حتی بچه‌هایش یک بار هم اخم به چهره نیاوردند که چرا مثلاً جمعه را هم پیش ما نیستی و همسرش هم در این مسیر همراهش است.

رفیق هم‌سفره‌ام را خودم دفن کردم!

عباس آقا آذربایجانی است و اقوامش در مشهد نیستند اما دوست صمیمی خودش را در بهشت رضا(علیه‌السلام) دفن کرده است، وقتی اشاره می‌کنم به ایام کرونا که آیا عزیزی را از او گرفته است؟ پاسخ می‌دهد: «چند روز قبل رفیق سفره به سفره‌ام را در بلوک ۵۱ دفن کردم، بر اثر ابتلا به کرونا فوت کرد و خیلی‌ها در اینجا او را می‌شناختند.»

دوست مرحوم عباس آقا حدود ۲۵ سال در بهشت رضا(علیه‌السلام) کار غسل، حفاری و تلقین اموات را انجام می‌داده و این روزها با رفتنش دوستان خود را داغدار کرده است.

این هم‌وطن آذربایجانی که هنوز هم لهجه شیرین ترکی را دارد برایم شرح می‌دهد که در تمام این سال‌ها سختی کارش کم نشده و می‌گوید: «فکر کن 20 سال با یک نفر همکاری و یک لحظه او برایت فقط یک جسم خالی است در حالی که قبل آن بگو و بخندهایی داشتیم و سر یک سفره می‌نشستیم و بعد باید جسم او را بغل کنی و در قبر بگذاری، آیا این روی روحیه آدم تاثیر ندارد؟ همانطور که همکارانم رفتند من هم یک روز می‌روم و دفن دوستانم رفتنم را برای خودم پررنگ‌تر می‌کند.»

آهکی روی میت ریخته نمی‌شود!

اینجای صحبت که می‌رسد خبر می‌دهند جنازه‌ای رسیده و می‌شود برویم تدفینش را ببینیم، به بلوک موردنظر که می‌رسیم می‌بینم داخل تابوت جنازه کاور کشیده‌ای است و پسرک نوجوانی نمی‌تواند از تابوت جدا شود، گریه امانش نمی‌دهد و مادرش را صدا می‌زند، تابوت را می‌گذارند و یکی از همکاران عباس آقا برای خواندن نماز میت حاضر می‌شود.

امام جماعت نماز میت برای حاضران توضیح می‌دهد چطور نماز را بخوانند و از همه درخواست می‌کند برای خواندن نماز پشت سرش بایستند، نماز که خوانده شد مجدد تابوت را برمی‌دارند و لااله‌الاالله گویان به سمت قبر آماده شده می‌روند، نزدیک قبر تابوت را می‌گذارند، دو نفر از همکاران عباس آقا پیکر میت را با کاور از تابوت خارج می‌کنند و یک نفر از همکارانش داخل قبر منتظر است تا میت را بگیرد.

پسر مرحومه که دیگر تلاشش برای رسیدن به مادر را بی‌فایده دید لبه باغچه می‌نشیند و بلند بلند گریه می‌کند و بقیه اقوام هم در اطراف قبر با فاصله ایستاده‌اند، پیکر این مادر از دنیا رفته وارد قبر می‌شود و یکی دیگر از همکاران عباس آقا برای تلقین حاضر می‌شود.

تلقین که تمام شد سنگ‌های لحد را می‌گذارند، از چهره اقوام متوفی می‌شود تعجب‌شان را دید، بله آهکی روی میت ریخته نمی‌شود! یک لایه خاک روی ردیف اول سنگ‌های لحد می‌ریزند و روی خاک آهک می‌پاشند و لایه دوم قبر هم پر می‌شود.

دفن که تمام شد فاتحه‌ای خوانده می‌شود و تلقین دهنده از حاضران می‌خواهد نماز شب اول قبر را برای مرحومه بخوانند و پس از خواندن فاتحه‌ای به منازل خود برگردند و تجمعی نداشته باشند، توجهم به یکی دو نفر از اقوام مرحومه جلب می‌شود که مشغول صحبت با عباس آقا هستند.

به جمعشان اضافه می‌شوم و می‌شنوم که متعجب می‌گویند باورمان نمی‌شود روی بدنش آهک نریختید! پسر جوانی که می‌گوید متوفی زن‌عمویش است بعد از اینکه کلی دعا می‌کند برای دفان‌ها توضیح می‌دهد: «اینقدر شنیدیم روی مرده‌های کرونایی آهک می‌ریزند که می‌ترسیدیم و نگران زن‌عمو بودیم ولی امروز تعجب کردیم که شما هیچی روی پیکر نریختید!»

عباس آقا توضیح می‌دهد که احترام میت را چه اقوامش باشند چه نباشند حفظ می‌کنند و می‌گوید: «قسم می‌خورم از ابتدای کرونا تا حالا حتی یک ذره آهک بر پیکر هیچ میتی در مشهد ریخته نشده است، ما فقط بعد از سنگ لحد خاک که ریختیم آهک می‌پاشیم تا اگر حشره‌ای رفت و آمد کرد موجب انتقال نشود یا بخار و گازی از پیکر آمد مسئله‌ای ایجاد نکند.»

خانواده این میت کرونایی بعد از کلی تشکر که شادی عمیق دلشان در صدایشان هم مشخص است فاتحه‌ای می‌خوانند و مکان را ترک می‌کنند و عباس آقا با همان لهجه شیرین ترکی‌اش می‌گوید: «ما در سال امواتی داریم که کاملا بی‌کس هستند یعنی هیچکس همراهشان نیست ولی ما تمام موارد شرعی آن‌ها را هم رعایت می‌کنیم چون به گردن ما است و انسانیت برایمان مهم است، چه کرونا داشته باشند چه نداشته باشند ما به خاطر انسانیت و اینکه در خلقت انسان برای دفن گفتند چه شرایطی داشته باشد همه موارد را مثل یک میت معمولی لحاظ می‌کنیم.»

عباس آقا هر وقت از مرگ می‌گوید چشمانش خیس می‌شود و متحول شدن حالش را به راحتی می‌بینی، خوش‌لهجه و خوش سخن است و دوست داری ساعت‌ها پای سادگی و صراحت کلامش سراپا گوش باشی.

تلفنش زنگ می‌خورد و پس از قطع مکالمه می‌گوید: «میت دیگری آمده که همراهانش نیستند.» با هم به بلوک دیگری که قبور دو طبقه دارد و میت را قرار است آنجا دفن کنند می‌رویم.

راننده آمبولانس و نیروی خدماتی ایستاده‌اند تا دفان‌ها برسند، دو خانم مسن تنها همراهان میت هستند، دو دفان به همراه راننده آمبولانس و نیروی همراهش چهار طرف تابوت را می‌گیرند، چند قدمی تابوت را می‌برند و به نماز پشتش می‌ایستند.

همسر متوفی با فاصله از تابوت ایستاده و گریه می‌کند و خانم دیگر هم پشت سر میت به نماز می‌ایستد، مثل متوفی قبلی که تابوتش را همراهانش برداشته بودند این میت هم نمازش با همان کیفیت خوانده می‌شود، قبر مشخص است و دوباره چهار نفری اطراف تابوت را می‌گیرند و لااله‌الا‌الله گویان به سمت محل دفن می‌روند.

همکار عباس آقا میت را بغل می‌زند و در قبر می‌گذارد، تلقین و سپس تدفین، آهک پاشی هم مرحله آخر است، دعا خوانده می‌شود و از حاضران خواسته می‌شود شهادت دهند انسان خوبی بوده و نماز شب اول قبر را برایش بخوانند.

همسر میت هنوز اشک می‌ریزد اما توان نزدیک شدن به قبر از فاصله چندین متری را هم ندارد و دفان‌ها خودشان همه کارها را انجام می‌دهند و از دو خانم مسن می‌خواهند فاتحه‌ای بخوانند و مکان را ترک کنند.

در روزهایی که فرزند از شناسایی پیکر مادرش امتناع می‌ورزد و همسر جرأت نزدیک شدن به قبر عزیزش را ندارد، زهرا و سامیه و عباس‌هایی هستند که جامعه تا قبل از این کمتر آن‌ها را دیده بود، شاید حتی تا امروز با عینک سیاهی که عباس آقا از آن ناراحت بود به آن‌ها نگریسته می‌شود اما امروز همین قهرمانان گمنام که حتی برخی نزدیکانشان هم از فداکاری‌هایشان در جبهه دفاع از دیانت بی‌خبرند، در صف مقدم مبارزه با کرونا، بار سنگینی از دوش جامعه می‌کاهند و مهربان‌ترین‌ها با اموات کرونایی‌اند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

فاطمه سهامی

 

وبگردی