میلاد میرزاخانی اشک همه را در آورد / آخرین بار پسر 8 ماهه اش را بوسید و فرشته نجات شد + عکس
حوادث رکنا: مرد جوان باعث جان بخشیدن به 3 نفر دیگر شد.
به گزارش رکنا؛ انتخاب سخت می شود اگر یک سوی قصه عزیزی باشد که تا آن لحظه نمی توانستی ببینی خار به پایش رفته و آن سوی قصه تصمیم به اهدای عضو که اصلا ساده نیست. وقتی سوم مرداد ماه ساعت حدود ۴عصر ، امسال میلاد میرزاخانی وقتی برای بار آخر ، آیهام پسر ۷ ماهه اش را چندین بار در آغوش میگیرد و تا جلوی در خانه می رود و باز با خوشحالی برمیگردد و بار دیگر آیهام را میبوسد و با موتورش به سمت محل کار خود می رود...اینها را صدیقه بختیاری همسر ۲۵ ساله میلاد میگوید.
میلاد خیلی خوشحال تر از همیشه بود هیچ نگرانی یا ترسی را در چهره اش نمیدیدم،به مادرم که کر و لال است تماسی تصویری گرفت واحوالش و پرسید(کاملا خوشحال و سرحال)...همه چیز عادی بود... فقط از آیهام دل نمیکند....
میلاد رفت و کمتر از ۴۵ دقیقه خواهرم و همسرش به دنبال من و پسرم آمدند و چهر های پریشانشان گواه بر خبری بد بود: میلادم از دستم رفته بود و ......(نزدیک محل کارش از پشت با نیسانی تصادف کرده و فوت کرده بود . میلادم یعنی عزیز دردانه ی بی عیب خانواده و فامیل و محله و بعد هم آن تصمیم بزرگ که جان چند نفر دیگر را نجات می دهد. حالا دیگر تمام خانواده ایمان آورده اند که تمام این اتفاق ها برای میلاد رقم زده شده بود تا با مرگی اینچنین عاقبت به خیر شود.
زندگی قبل از مرگ میلاد
همسرش صدیقه بختیاری برایمان می گوید، سال ۹۵ عقد کردیم و سال ۹۶ زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
من و همسرم سه سال قبل از ازدواج عاشق یکدیگر شدیم و طوریکه داستان عشق و عاشقی مان در روستای کوچکمان فوجرد بر سر زبان ها افتاده بود ، همه جا مراقبم بود و چشم از من بر نمیداشت ، گاه و بیگاه سر راهم بود و از دیدنش سیر نمیشدم چشمهای زیبایش مرا عاشق تر میکرد.....هر لحظه شوق دیدارش را داشتم .....میلاد عاشق ، دلم را برده بود و مرا عاشق تر از خودش کرده بود.روزهای شیرینی بود که از فکر کردن به آن روزها آرام میشوم ......با توجه به مخالفت های خانواده ها و نداشتن شغل مناسب همسرم با هم ازدواج کردیم.....به تهران آمدیم و در محله مرتضی گرد خانه ایی کوچک که حتی آب لوله کشی و گاز نداشت ساکن شدیم اما از لحظه به لحظه بودن کنار هم لذت میبردیم و سختی ها رو متوجه نمیشدیم و گاها سختی ها برایمان لذت بخش بود .... صبحانه های دو نفره ......و انتظار برگشتش از محل کار به خانه لذت های زندگی را برایم چند برابر میکرد...
قبل از این همسرم چندین بار تصادف کرده بود اما گاهی پایش شکست و گاهی دستش.......
تا اینکه خدای مهربون ، آیهام را به ما داد و خوشی زندگی را چندین برابر کرد برایمان.....
(صدیقه فرزندش را در این لحظه محکم در آغوش میگیرد در حالی اشک امانش نمی دهد )میگوید:
جانان من....مرد امروزم......دیگر آغوش تو برای مادر امن ترین جای دنیاست،زودتر بزرگ شو که شانه های مردانه ات را میخواهم .....بزرگ شو و مردانگی ات را در کنارم به رخ دنیا بکش........
اهداء عضو میلاد
بعد از اینکه میلاد تصادف کرد و به علت ضربه مغزی فوت کرد و به پزشکی قانونی منتقل شد و فردا صبحش از پزشکی قانونی با ما تماس گرفتند برای اینکه اگر رضایت بدهید اعضای سالم بدن میلاد را هدیه کنید ...مادر میلاد اجازه نمیداد اما با اصرار های مکرر من راضی شد.اینقدر میلاد خوش قلب بود و خیلی مهربون و با احساس و سعادت داشت ، نای و مغز استخوان و قرینه چشمهایش را هدیه کردیم.همسرم (با شوخی و خنده )به چشمهای زیبایش خیلی علاقه داشت و مدام به من میگفت که چشمهای زیبای همسرت را چقدر دوست داری ......
اهداء عضو همسرم به قلب من تسکین میدهد....همین که فکر میکنم میلاد توانسته است چند خانواده رو خوشحال کند آرام میگیرم.....
تو این چند وقت یک مرتبه میلاد را در خواب دیدم ، درست روزیکه بیرون رفتم و یک زن و شوهر و کودکشان را دیدم کنارهم ،شب میلاد به خوابم آمد من و میلاد و آیهان که داشت راه میرفت کنار ساحل قدم میزدیم که یهو میلاد وقتی دید دریا طوفانی شد میلاد ،آیهام را به من سپرد و گفت مراقبش باش....و رفت...
حرف آخر
صدیقه بختیاری که به همراه آیهام ۸ ماهه روی صندلی نشسته در حالی که اندوه فراق همسر را با نگاهش منتقل می کند، شکر خدا را می گوید ....من خودم کارت اهدائ عضو دارم.....و این عمل برایم پسندیده است.اما تصمیم گرفتن در آن شرایط خیلی سخت بود اما حالا بسیار راضی هستم و از این که ۳ نفر به زندگی بازگشتند خوشحالم.
من دوست دارم کسی که قرینه چشم میلاد را گرفته ببینم ...شاید با دیدنش آرامشی بگیرم....این روزها عجیب دلتنگ دیدن چشماهیش هستم..
صدیقه در حالی که اشک میریزد آیهام را در آغوش گرفت و زیر لب گفت که از اینجا به بعد فقط به آینده پسرم و خوشبخت کردنش فکر میکنم از ما خداحفظی کرد و رفت.
ارسال نظر