تصویر قدیمی از حاج میرزا مهدی/ مجتهدی که به گفته پسرش نکته‌پرداز و بذله‌گو بود

به گزارش خبرنگار تاریخ رکنا،« حاج میرزا مهدی »  فرزند ارشد « حاج میرزا ابوعبدالله » ، سال ۱۲۹۶ هجری قمری، پا به عرصه وجود نهاد ، سال ۱۳۱۶ به نجف اشرف مسافرت کرد و مدت ۱۲ سال از محضر آیات عظام، « آخوند خراسانی »  و «آقا سید کاظم یزدی»  و « شریعت اصفهانی » ، درک  فیض نموده به مقام  شامخ اجتهاد نایل آمد.

یادمان های زندگی

از یادداشت‌های مرحوم والد

« حاج میرزا مهدی »  فرزند ارشد « حاج میرزا ابوعبدالله » ، سال ۱۲۹۶ هجری قمری، پا به عرصه وجود نهاد ، سال ۱۳۱۶ به نجف اشرف مسافرت کرد و مدت ۱۲ سال از محضر آیات عظام، « آخوند خراسانی »  و «آقا سید کاظم یزدی»  و « شریعت اصفهانی » ، درک  فیض نموده به مقام  شامخ اجتهاد نایل آمد.

سال ۱۳۲۸ به زنجان معاودت نمود و تا سال وفات یعنی ۱۳۵۸ قمری مصدر امور شرعی و هدایت مردم بود. تألیفات ایشان عبارت است از: کتابی در علم اصول – کتابی در تایخ به نام عِبَر – کتابی در حسن و قبح عقلی – چندین رساله و یادداشت‌های مختلف.

اینک ترجمه‌ای از کتاب الفهرست المشاهیر زنجان حجةالاسلام «شیخ موسی زنجانی» :

«آیت‌الله حاج میرزا مهدی زنجانی»  فرزند مرحوم «حاج سید ابوعبدالله موسوی» است. وی در زنجان در تاریخ ۱۲۹۶ متولد شده، مقدمات را در آنجا تحصیل نموده، سپس به تهران منتقل شده ، از آقا «علی نوری»  صاحب بدایع الحکم تلمذ  نموده به تاریخ ۱۳۱۶ قمری به نجف اشرف مشرف شده است. پیش «آخوند خراسانی»  و «شریعت اصفهانی»  تلمذ کرده و در سال ۱۳۲۸ قمری به زنجان مراجعت نموده، وی مدرس ماهر و عالم پارسا و پرهیزگار و موجه عندالکّل  بوده، دارای اخلاق حسنه و وقور و متین و کان مروجاً و مرجعاً تا اینکه ۱۳۵۹ قمری در آن شهرستان وفات نموده – رحمه الله علیه.

این مطلب را هم این جانب اضافه می‌کنم که هنگام رحلت «آیت‌الله حاج میرزا مهدی»  – پدر در قم مشغول ادامه تحصیلات و تکمیل کمالات بود. به یاد دارم که «آیت‌الله العظمی حجت»  با جمعی از طلّاب به منزل  پدر آمدند و درگذشت والد ایشان را به اطلاع رساندند.

ادامه ترجمه از الفهرست: در شرح حال «حاج میرزا مهدی مجتهد»  (جد پدری این جانب نویسنده کتاب)

«سه نفر آقازاده از اکابر و اعیان فضلا از ایشان به یادگار مانده است»:

۱- علّامه شریف «سید محمد موسوی زنجانی» ، وی فرزند صاحب ترجمه سابق‌الذکر، آقا «سید مهدی» می‌باشد. ایشان در زنجان به دنیا آمده و مقدمات و سطوح و متون فقه و اصول را از اساتید آن شهر فراگرفته و به درس خارج آقا «شیخ حسین» فرزند «حاج فتح‌الله» حاضر شده، وی دارای اوصاف حسنه و پرهیزگار بوده، اخیراً مرحوم شده است.

۲- حجةالاسلام «حاج سید محمد حسین زنجانی»  فرزند دوم صاحب ترجمه فوق، آقا «میرزا مهدی» می‌باشد. ایشان معروف به «آقا نجفی» است. در تاریخ ۱۳۲۲ قمری در ماه محرم در شهرستان زنجان به دنیا آمده – در خاندان سیادت نشو و نما کرده، از محاضر اساتید زنجان متون را استفاده نموده است. به قم مهاجرت و در محضر «آیت‌الله حائری»  و «آیت‌الله آقا سید محمد حجت»  شاگردی کرده، مراجعت نموده به زنجان. وی مردی فاضل و دارای سجایای اخلاقی است.

۳-سماحه علامه «حاج سید ابوطالب میرزایی زنجانی» ، مقیم رشت. وی فرزند «سماحه الحجه‌ حاج میرزا مهدی»  فرزند «حاج سید ابوعبدالله»  فرزند «حاج سید ابوالقاسم زنجانی»  – آباء و اجداد وی از اکابر دانشمندان و علماء اسلام بودند. صاحب ترجمه به تاریخ ۱۳۳۰ هجری قمری در زنجان متولد شده مقدمات اولیه را در آن شهر استفاده نموده، سپس به قم مهاجرت کرده است. از محاضر «آیت الله حاج سید محمد حجت کوهکمری»  و «آیت‌الله حاج آقا حسین بروجردی طباطبایی»  بهره‌مند شده و بعد از فوت آقای والد به رشت مهاجرت کرده و مشغول خدمات دینی است.

در تاریخ ۱۳۸۸ به نجف مشرف شده – با وی ملاقات نمودیم، مردی حکیم و کلامی و مطلع از اوضاع روز بود.

زندگینامه «آیت‌الله سید حسین نجفی میرزایی»  (ره)

«حاج سید حسین نجفی میرزایی» ، فرزند «حاج میرزا مهدی» اعلی‌الله مقامه، بنا به تقاضای این جانب، شرح حال خود را به طور خلاصه مرقوم داشته‌اند که ابتدا به نگارش آن می‌پردازم، سپس اطلاعات و مدارکی را که در مورد ایشان دارم، مسطور خواهم داشت.

بسم‌الله الرحمن الرحیم، این جانب «سید حسین نجفی میرزایی» ، معروف به (نجفی) به تاریخ ذی‌الحجه الحرام سال یک هزار و سیصد و بیست و دو در نجف اشرف متولد و موقع معاودت والد معظم (حاج میرزا مهدی) قدس سره، به سال هزار و سیصد و بیست و هشت قمری به زنجان منتقل شدم. پس از سپری شدن سال‌های صباوت نزد افاضل مدرسین حوزه علمیّه زنجان به فرا گرفتن علوم صرف و نحو و منطق و یک دوره معالم‌الاصول، مشغول گردیدم پس از آن چند سال از حوزه ی تدریس جنّت مکان (آخوند ملّا تقی) مدرّس معروف، از لمعه و قوانین استفاده نمودم سپس با تکمیل مقدّمات، مدّت پنج سال نیز از محضر حجةالاسلام والمسلمین آقا «شیخ حسین الدین محمّدی» بهره مند شدم. در خلال آن ایام یک دوره شرح منظومه سبزواری را با قسمتی از هیأت و تحریر اقلیدسی از حضرت آقای «میرزا ابراهیم ریاضی» معروف قدّس سره استفاده نمودم. سال یک هزار و سیصد و یازده شمسی با اجازه ی والدِ معظّم، برای تکمیل معلومات به قم مهاجرت کرده، از محاضر آیات عظام «حاج شیخ عبدالکریم حائری»  مؤسس حوزه علمّیه ی قم و «حجت کوهکمری»  و «حاج سید محمّد تقی خوانساری»  قَدِّسَ اللهُ اُسَرارَ هُم استفاده کرده، بهره‌ مند شدم و نایل و مفتخر به دریافت اجازه اجتهاد گردیدم.

ادامه شرح حال آیت‌الله پدر به قلم خودشان:

عمده استفاده این جانب از محضر آیت‌الله مرحوم «حجت کوهکمری» بوده، قسمت زیادی از دروس ایشان را به رشته تحریر درآوردم. مخصوصاً قاعده لاضرر را به ملاحظه استاد معظم رساندم. ایشان پس از بروز مطالب آن، در ذیل رساله مزبوره، تقریظ مفصل و آبرومندی مرقوم و مهر فرموده‌اند، که فعلاً نزد نگارنده باقی است.

سال ۱۳۶۱ قمری مصادف با مراجعت این جانب به زنجان بود. متأسفانه در آن موقع به واسطه تجاوز متجاسرین، محیط شهر متشنج بود. بعد از اقامت کوتاهی به قصد اقامت، به تهران مسافرت کردم، قریب شانزده سال در مسجد بنی فاطمه مشغول تدریس بودم. پس از آن بر اثر اصرار شهروندان عزیز زنجانی و سوابق سیصد ساله خانوادگی، مسؤول آقایان را با آغوش باز اجابت نموده، به زنجان بازگشتم و تا این تاریخ در مسجد اجدادی (مسجد میرزایی) مشغول تبلیغ و تدریس و اقامه جماعت هستم. خداوند باری تعالی توفیق عنایت و عاقبت امور را ختم به خیر فرماید. والسلام علی من اتبع الهدی

زنجان – ۱۳۶۵ شمسی – زنجان

و اما اطلاعات این جانب در مورد پدر به شرح زیر است:

دوران کودکی من مصادف بود با زمان تحصیل والد در قم. در آن زمان، ایشان، در ایام فراغت اشعار نغز و خوشایندی، از بزرگان شعر و ادب را زمزمه می‌کردند. نوای دلنشین ایشان، برای من بسیار آرامش‌بخش و نشاط‌ آور بود. هنوز آهنگ آسمانی آن وجود مجذوب حق، هنگام خواندن نماز صبح و تعقیبات آن، در تاریک روشن سحر، در گوشم طنین‌انداز است.

در سال‌های ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۰ یعنی اوج قدرت رضاخانی، استفاده از لباس روحانیت بسیار مشکل و با دردسرهای زیادی توأم بود. مأمورین موظف بودند روحانیون بدون جواز را به نظمیه (شهربانی) جلب و خلع لباس نمایند. فقط اشخاصی که جواز اجتهاد داشتند، مجاز به استفاده از کسوت روحانیت بودند.

بدیهی است تحصیل چنین مدرک مهمی کار هر کس نبود. برای به دست آوردن آن، طلاب علوم دینی بایستی در قم و دیگر شهرها، از عهده امتحانات بسیار مشکلی برمی‌آمدند و مدارک و اوراق امتحانی آنان در تهران در «کمیسیون فنی» از عهده امتحانات بسیار مشکلی برمی‌آمدند و مدارک و اوراق امتحانی آنان در تهران در «کمیسیون فنی» مورد بررسی و ارزیابی قرار می‌گرفت، سپس رأی مثبت یا منفی در مورد متقاضی صادر می‌شد. اعضای کمیسیون فنی طبق اظهار مرحوم والد، عبارت بودند از فضلای مشهور چون:

«سید کاظم عصار – شیخ باقر آشتیانی – فاضل تونی – احمد بهمنیار – دکتر باقر هوشیار»

باری، پدر پس از شرکت در امتحانات عالی طلاب و بررسی اوراق امتحانی ایشان در کمیسیون موردنظر، بعد از چند ماه، نامه‌ای مبنی بر قبولیشان دریافت می‌دارند که اصل آن موجود است.

گذشته از این مسائل – ذوق شعر و علاقه به اشعار خصوصاً عرفانی در وجود پدر به ودیعت نهاده شده بود. در دفتر سروده‌های ایشان که باقی مانده است، منظومه‌ای به نام (فرخنده و شهریار) وجود دارد که به سبک (زهره و منوچهر) (ایرج )است و شامل ۳۷۵ بیت می‌باشد.

اینک نمونه‌ای از اشعار مرحوم والد:

عاشقی کرد به معشوقه خطاب                    دیده از هجر رخت گشته پرآب

تا کی از دست غمت ناله کنم                      تا به کی این دل خونین به عذاب

بود آیا که چو خورشید نهان                         سر برون آوری از زیر سحاب؟

بگذاری سر دل دست کسی                       که به خون دل من کرده خضاب

شوم از لذت دیدار رخت                              زنده و تازه کنم عهد شباب

یار بیدادگر سنگین دل                                 داد آن دم به وی این‌گونه جواب

ای که نالی زفراق رخ من                            نرسیده غم تو حد نصاب

دیدن روی من از عهد ازل                             نتوانی تو مگر عالم خواب

همه جا جلوه‌گه حسن من است                   بجز این نیست مرا با تو خطاب

از ویژگی‌های پدر این که ایشان نکته‌پرداز و بذله‌گو بودند، اشعار و لطایف کلام زیادی به یاد داشتند که به مقتضای حال و مقام در جمع اهل ذوق، حاضرین را مستفید (استفاده کننده) می‌کردند. در میان شعرای بزرگ و نامی این سرزمین به مولوی بیشتر علاقه‌مند بودند. بارها ابیاتی از مثنوی مولوی را از حفظ  می‌خواندند و در مورد معنی و تفسیر آنها توضیحاتی می‌دادند و گاه این جانب را مورد آزمایش قرار داده سؤالاتی می‌کردند.

ترجمه رساله مربوط به قاعده لاضرر که ایشان نوشته و به نظر حضرت «آیت‌الله العظمی حجت»  رسانده بودند (که قبلاً در شرح حالشان بدان اشاره شد)

بسم‌الله الرحمن الرحیم. دو چشمم از مطالعه این رساله روشن شد. (نوشته‌ای که) مشتمل است بر تحقیقات شگرف و برگزیده و دقت نظرهای زیبا و ظریف. خیر و خوبی خداوند شامل نویسنده آن باد. به طور قطع (نویسنده در تحریر آن) کوشش و اجتهاد به خرج داده، این چنین رساله‌ای کاشف از رسیدن او به مراتب بلند و درجات عالی از فهم و استواری و ژرف‌نگری و دقت نظر و صعود به مراتب استقامت و راستی و درستی است. همچنین ارتقاء از نشیب تقلید به بلندی و اوج اجتهاد است. خداوند نظیر او را در میان دانشمندان و فضلاً زیاد کند و فیض و فضل وی را مدام سازد. دین را به وجود او محکم و استوار نماید و وی را از حامیان شریعت جدش سیدالمرسلین (ص) قرار دهد. از جناب آن بزرگوار انتظار دارم مرا از دعاهای نیکو فراموش ننماید، همچنان که من وی را از یاد نخواهم برد، ان‌شاءالله تعالی. نوشته ضعیف محمد بن علی الحسینی الکوه‌کمری.

از بیانات پدر در جمع علاقه‌مندان:

آخوند «ملّا آقا دربندی» اهل قفقاز و از مجتهدین بود. وقتی با صاحب جواهر ملاقات کرده بود. او خطاب به آخوند گفته بود: جواهر ما را دیده‌اید؟ گفته بود بلی از این جواهر در خزائن ما بسیار است! توضیح این که خزائن کتاب آخوند بوده.

کاشف الخطاء که با یکی از مجتهدین در مورد مسائل نبش قبر گفتگو داشت، در یک مجلس مهمانی، مرغی را از زیر پلو بیرون می‌کشد! طرف مقابل می‌گوید: لا یَجُوزُ نَقْلُ الجَنائز! و او فوراً درحالی که به شکم خود اشاره می‌کند، پاسخ می‌دهد: اِلّا اِلَی المَشاهِدِ المُشرَّفَه!!

«میرزا»  زمانی که در مدرسه صدر اصفهان مشغول تحصیل بوده، از طرف استاد خود مأمور مباحثه با (محمد علی) باب شده به زنجان مسافرت می‌کند، ولی قلباً مایل نبوده از اصفهان بیرون برود.

طی دو جلسه مباحثه با «محمد علی» او را مجاب می‌کند. وی از فرط عصبانیت، لب خود را با دندان چنان می‌فشارد که خون از آن جاری می‌شود و چپق خود را که مشغول کشیدن بوده، خون‌آلود می‌سازد، «میرزا»  می‌گوید، بیایید چپق را ببرید، ملا آن را نجس کرد! علت ترقی و معروفیت اولیه «میرزا» همین مباحثه بوده است  و اینک نام دوستان مصاحب و معاشر پدر تا آنجا که به خاطر دارم: «امام خمینی» ، «حاج آقا مرتضی»  و «حاج آقا مهدی حائری» ، فرزندان «آیت‌الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری» – آقا «سید محمد صادق لواسانی»  – ادیب – «حاج آقا عبدالله آل آقا»  – آقا «شیخ محمد حسین بروجردی»  – آقا «علی لواسانی» و…»

از مطالب و موضوعات گفتنی دیگر درباره پدر این که در آن زمان در زنجان، شخصی به نام «ملا گنجعلی» بود که به زبانهای زنده دنیا، تسلط داشت. پدر نزد او مدتی به فراگرفتن زبان فرانسه اشتغال داشت. تدریس «ملّا گنجعلی» از کتاب‌هایی بود به زبان فرانسه که چاپ خارج بود، شامل حکایات کوتاه، با تصویرهای قلمی که به فاصله چند داستان، نکات دستوری آنها مورد بررسی و توضیح قرار می‌گرفت و شامل مطالب جالب و آموزنده بود. «ملّا گنجعلی» ضمناً ذوق شعر هم داشت، دو سه بیتی که با توضیح ذیلاً نوشته می‌شود از سروده‌های اوست:

ساقیا ای خوبرویان را (رُووا)                                    (لِوتوُوا) جامِ شرابی (دُون مُووا)

(کُنِفیانسی) نیست بر دَورِ (سِی‌یِل)                         از مِی گلگون شَرَر زَن بَر (فُووا)

(دُکتریِن) عارفان باشد (دِیوَ)                                     زاهد این معنی نداند (پُورکُووا)

یادآور می‌شود که این نوع شعر را که آمیخته‌ای از دو زبان باشد ملمع خوانند که یکی از صنایع بدیع است.

گفتنی است که ضمن کتاب‌های که ذکر شده، یک کتابچه بسیار کوچک لغات فرانسه به فرانسه بود. ابعاد آن به ترتیب عبارت بود از: طول ۷ سانتیمتر – عرض ۳ سانتیمتر – قطر ۵/۱ سانتیمتر روی جلد چرمی آن این عبارت:

(Très petit dictionnaire) به چشم می‌خورد که معنی آن کتاب لغت بسیار کوچک است.

یادآور می‌شوم، مرحوم والد که نسلاً بعد نسل، شرعاً و قانوناً تولیت بیست و دو فقره موقوفات میرزایی و مسجد «آیت‌الله حاج میرزا مهدی»  را به عهده داشتند، در سال‌های آخر حیات خود، موافقت نمودند که حجةالاسلام والمسلمین «حمید قاپمی»  در آن مسجد به اقامه جماعت و ارشاد مسلمین بپردازد.

ارتحال «آیت‌الله نجفی میرزایی»  صبح روز ۲۱ مهرماه ۱۳۶۶ شمسی مطابق با بیستم صفر ۱۴۰۸ هجری قمری روز اربعین جدش در زنجان اتفاق افتاد و در مقبره میرزا، زیر گنبد سمت چپ مدفون گردید. رحمه‌الله علیه رحمه واسعه. به همین مناسبت آقای «حاج زین‌العابدین امیدی»  قطعه شعری سروده‌اند که آخرین بیت آن شامل ماده تاریخ است و ذیلاً درج می‌شود:

رفت به فردوس برین زین جهان (۱۳۶۶) شمسی                  آن نجفی شهرت و رادِ زمان (۱۴۰۸ قمری)

این اثر ۲۷ خرداد ۱۳۷۰ شمسی تنظیم و تحریر شده، لکن نسبت به چاپ و انتشار آن اقدامی به عمل نمایده بود. اکنون با تجدیدنظر در آن و افزودن و کاستن برخی اسناد و مطالب، آماده برای چاپ است.

تهران – ۱۷ خرداد ۱۳۸۹ – سید جعفر میرزایی.

باسمه تعالی

صورت اسامی افرادی که در این یادداشت ها نامشان ذکر شده

«ابوالقاسم» – «شیخ موسی زنجانی» – «میرزا سلیم» – «سید محسن» – «محقق ثانی» – «محمد مدرّسی» – «کلباسی» – «ملّا تقی مدرّس» – «محمد باقر شفتی» – «حسن مولایی» – «ملّا محمد علی» – «محمد حسن خان» – «سید محمود حسینی» – «میرزا ابوالقاسم» – «آقا بزرگ» – «میرزا احمدی» – «مدرّس تبریزی» – «حاج علی اکبری» – «ابوالمکارم» – «شبیری زنجانی» – «ابوطالب» – «مصطفی میرکی» – «ابو عبدالله»  – «جلال الدین اشرف» – «حاج ملا هادی» – «ابوالمکارم» – «میرزا میراری» – «کاظم میرزایی» – «امام حسن مجتبی» – «سید محمد موسوی» – «میرزا ابوطالب»  – «محمد طاهر تستری» – «شیخ مرتضی انصاری» – «شیخ راضی» – «ابراهیم انصاری» – «ملا کاظم خراسانی» – «میرزا احمدی» – «شیخ الشریعه» – «حسین میرزایی» – «احمد زنجانی» – «آخوند خراسانی» – «فاضل تونی» – «سید کاظم یزدی» – «سید کاظم عصار»  – «شریعت اصفهانی» – «بدیع الزمان فروزانفر» – «حجت تبریزی» – «محمد غفاری» – «فتح الله» – «اسماعیل حائری» – «عبدالله کاوندی بروجردی» – «مجدّد شیرازی» – «کاظم عصار» – «ناصرالدین شاه» – «باقر آشتیانی» – «میرزای شیرازی» – «فاضل تونی» – «دکتر هوشیار» – «متیو» – «ملا آقا دربندی» – «کاشف الخطاء» – «محمد علی یاب» – «مرتضی مهدی حائری» – «صادق لواسانی» – «ادیب» – «عبد الله آل آقا» – «محمد حسین بروجردی» – «علی لواسانی»

 

دعوت!

ادیبا، مها، نازنین  سَروَرا                                          خداوندگارا سخن  گسترا

بسی آرزو هست ما را به دل                                    که زینت دهی خانه ی آب وگِل

امید است از ظهر رفته چهار                                      که منّت نهی بر سرِ دوستدار

بیایی خرامان به ایوان ما                                          به دیدار روشن کنی جان ما

نشینیم یک لحظه با همدگر                                     ببینیم تا غم  کی آید به  سر

سزاوار آن مه ندارم سراغ                                        به جز نان  شیرینی و چای داغ!!

زنجان 1342

 

باسمه تعالی

به مناسبت ولادت فرخنده سرور کاینات ، خاتم پیامبران، محمد مصطفی صل الله علیه و آله

گل آفرینش

در ازل، در نهانخانه ی تقدیر

در سرا پرده ی اسرار نهان

حکمت یالغه ی ذات احد،این چنین خواست کِه در عالمِ خاک

از سر رحمت و لطف، از فراسوی جهان افلاک

بندگان را بنوازد به عطایی که بود در خور آن ذات بزرگ و بی چون.

زان سبب دست قضا آمد و گل کاشت به گلزار جهان

(رحمت عالمیان)،(صفوت آدمیان) قد علم کرد به بستان وجود

همره موج نسیم، همه آفاق پر از بوی بهشت،رفت اهریمن زشت

دامن نیلی گردون همه پولک ها را

از زَر نابِ گدازان به زمین کرد نثار

صبح خندید و سر از چاک افق کرد برون

دست غیب آمد و افروخت چراغ خورشید

تیرِ نور از همه اطراف فرو ریخت به شهر

همه گفتند که امروز گشوده است درِ باغ بهشت

ما-  با دلی فارغ از اندیشه و تشویش گناه، به امید و کرم و لطف اله

همه شکرانه ی این موهبت بی پایان

سر نهادیم به درگاه خداوند جهان

 

باسمه تعالی

زمانی که توسّط کوردلان جنایتکار در حرم حضرت ثامن الائمه (ع) انفجاری صورت گرفت شوق  آستان بوسی جدّ بزرگوار،شمس الشمّوس،شهریار طوس، چون شعله ای از جان من سر بر آورد.

این شعر حاصل عواطف و احساس من است:

اشتیاق زیارت

در سرزمین خاطرِ من سر زد آفتاب                          باد بهار خواند به گوشم ترانه ها

ریزان ز کوه هستی من آبشار شوق                         در باغ دل شکفته هزاران جوانه ها

ما رهروان وادی عشقیم از ازل                                با صد هزار شوق بی خویش و بی قرار

در آرزوی بوسه زدن بر حریم یار                                سرمست می رویم سوی بی کرانه ها

 

30/4/73

سید جعفر میرزایی

زنجان

 

پیامی به دوست

تو ای یار دیرین نا آشنا                                           که بگسسته ای رشته مهر ما

چه شد آن همه عهد و پیمان تو                                 نگاه پر از مهر و تابان تو

سخن ها که گفتی تو از هر دری                                ز امید های نشاط آوری

ز آینده گفتی و راه دراز                                             ز بگذشته های پر از سوز و ساز

بسا سال ها رفتو رفتی تو هم                                   بماندم من و بار جانگاه غم

زمان آمد آهسته در چهر من                                     نشست و تبه شد همه مهر من

غم آمد بیامیخت با جان من                                      جهان گشت تاریک زندان من

زمانه دگر گشت و شادی گریخت                              به کامم فلک زهر جانکاه ریخت

بسا روزها رفت و شب های تار                                فرود آمد و دیده انتظار

نگاهش به در بود کز سوی تو                                   صبا آید و آوَرد بوی تو

یکی نامه پر شور و شوق و امید                               همه دوستداریّ لطف و نوید

رساند بدین خسته از هجر یار                                  زداید زتاریک جانم غبار

فسوسا که پیوند بگسسته ای                                ز آداب عهد و وفا رسته ای!

فراموشکاری ز حد برده ای                                      ز دلبستگان یاد نا کرده ای

چو مهر تو مارا همه در دل است                               زتو دل بریدن بسی مشکل است

دو روز است دنیا و داننده مرد                                  وفا کرد و بیداد هرگز نکرد

تو نیز از جفا هیچ با من مگو                                   به جز راه صدق و صفا را نپوی

کزین پس بگردد بسی روزگار                                نباشد نشانی زما در دیار

نجوید به گیتی کس از ما نشان                             دم شادمانی غنیمت شمار

 

بین سال های 45 تا 50

جعفر میرزایی

 

تولد و مرگ

درون خانه ی من بچّه گنجشکی تولد یافت

به زیر بوته های گل پناهش دادم و گفتم:

که از چشم کلاغان گرسنه در امان ماند

برایش دانه و آبی فراهم ساختم

شدم مانوس با آن بچّه ی گنجشک بی طاقت

دلم جای محبّت شد!

پر و بال و دمی جنباند، این سو رفت و آن سو رفت و گفتا:

زندگی به به چه شیرین است!

در اطرافش درختی دید و خورشیدی

صدای ریزش آبی

دلش سرشار شادی شد

بدین سان روزها رفت از پی هم تا که یک روزی

فضای خانه خالی ماند و آدمها همه رفتند

پرنده سوی حوض آمد که در یک روز تابستان

بنوشد آبی و از التهاب خود فروکاهد

که ناگه دست قدرتمند دیو مرگ پیدا شد

گلویش را درون موج آب افشرد

بر آورد از درون سینه فریادی

ولی فریاد او را هیچ کس نشنید

زیرا او نمیدانست:

یک تن از (سبکباران ساحل ها) به سوی او نخواهد رفت

ز (گردابی چنین هایل) ورا بیرون نخواهد برد!

پرنده کز بنوشد قطره ی آبی برایش زندگی ساز است

اگر در موج آب افتد، حیات خویش می بازد!

شگفتا آب هستی بخش رمزی از فنا دارد!

بیاد گفته ی خیام افتادم که این چرخ جفا پیشه

پدید آرد یکی جاندار و کوته روزگاری پرورد او را

سپس وی را به کام مرگ و نابودی در اندازد

بیادم آمد این معنی زقول حافظ شیراز

یا رب(این چه استغنا چه قادر حکمتست) آخر

که ما را این همه زخم نهان است و مجال آه و زاری نیست

تولّد اوّل مرگست و نابودی طلوع هستی دیگر

چه بسیارند انسانها که میمیرند و نام نیکشان جاوید می ماند

بلی مردن به جز رفتن، سفر کردن به یک دنیای بی پایان ، مگر کار دگر هم هست؟

جعفر میرزایی

زنجان 19 مرداد 1337

 

باسمه تعالی

دوره ی ابتدایی را در شهر قم در مدرسه ی ملّی حیات گذرانده ام. در آن ایّام اولیای مدرسه به کمترین قصوری تنبیهات سختی بر ما روا می داشتند. این سروده تصویری است از آن دوران که در ذهن و یاد من باقی مانده است.

 

سایه های کودکی

از کودکی دریغ که رفت از کف                                  بس خاطرات زنده که من دارم

گاه از پس گذشت بسی ایّام                                   زان روزهای رفته به یاد آرم

هر بامداد وقت نماز صبح                                         در لحظه های تندروی خاموش

می آمدم چو نغمه گرم چنگ                                   آواز دلنشین پدر در گوشض

گفتی که روح من به مَثَل سرمست                         آهنگ آسمان خدا می کرد

همراه با نوای پدر خود را                                       از این جهان خاک رها می کرد

تا خفته دوش دلنگران با مادر                                  آهسته پیش بستر من می ماند

آنگاه می نشست به بالینم                                    در گوش من به نام مرا می خواند

اما دو چشم خیره من بی تاب                                آرام در سکوت سحر می خفت

می زد دو بوسه بر رخ من مادر                               بار دگر به لطف و صفا می گفت:

آرام جان من پسرم برخیز                                      شب رفت و آفتاب نمایان شد

آبی به روی خویش زن و آنگاه                               آماده باش وقت دبستان شد

می جَستم از هراس در آن هنگام                         لرزش فتاده بود بر اندامم

وز ترس تنگنای کلاس درس                                 از خاطرم گریخته بود نامم

آن روزها محیط دبستان                                      جانکاه بود و تیره چو زندانی

غمناک و خیره بر در آن فرّاش                               استاده بود همچو نگهبانی

هر گز نداشت از سر مهر و لطف                          آموزگار بر لب خود لبخند

گفتی که دست دهر به یکباره                             بیخ نشاط از دل او بر کند

لکن نبود چاره و می رفتم                                  آشفته حال راه دبستان را

ناخورده چاشت رنجه پریشیده                             آکنده از هراس دل و جان را

در چشم خوابناک غم آلودم                                 آشوب و اضطراب هویدا بود

می رفتم و درون دل تنگم                                   پنداشتی تلاطم دریا بود!

تاریخ سرودن شعر 1331

 

 

بسمه تعالی

اقتفا به استاد رودکی در دو بیت زیر

پوپک دیدم به حوالی سرخس            بانگک بر برده بر ابر اندرا

چادرکی دیدم رنگین بر اوی              رنگ بَسی گونه بر آن چادر

 

به مناسبت تشکیل انجمن زنجانیان در تهران

نامه فرستاد برایم حکیم*                                 داد در آن مژده شوق آورا

انجمن آراسته زنجانیان                                    داده ریاست به «ابو جعفرا»

تا که درآیند رفیقان به جمع                              چشم همه منتظران بر درا

کوری چشم فلک کینه توز                                جمع شدن دیدن یکدیگرا

گفتن از ایّام جوانی که رفت                             چون گل پژمرده بشد پرپرا

جوشش و بی تابی عشق و شباب                   خاطره ماندنی ذلبرا

گویم از ایام گذشته سخن                              گرچه که آن نیست کنون خوشترا

یاد کنم دوره دانشکده                                   گرچه نبودم گذرش باورا

رفته پی دانش و کسب کمال                          پیروی گفته پیغمبرا

داشت «همائی» همه جا ارج و غرب                بر همگان بود سر و سرورا

گردش ایام ربود ای دریغ                                 نابغه دهر «فروزانفرا»

دست قضا آمد و «دکتر معین»                         گنج عدد کرد به خاک اندرا

داشت کلاسی همه پر شور و حال                  رند جهان دیده «صورتگرا»

هجو «بزرگی» چو «مصفا» سرود                    کرد به پا قتنه و شور و شرا

جهل بشر گمرهی و تیرگیست                       علم چو تابنده یکی گوهرا

عاقبت ای دوست بود زندگی                         سر به سر افسانه ی غم پرورا

این همه خوابی بد و بگذشت و شد               چون مژه برهم زدن از منظرا

بدو زمان بین تو که ما را نشاند                      گردش دوران کنون بر سرا

    اشاره به آقای ابوالفتح حکیمیان است.

تاریخ سرودن شعر اسفند 1375

 

منبع : هستان