حجم ویدیو: 33.77M | مدت زمان ویدیو: 00:05:24

به گزارش خبرنگار اجتماعی رکنا، رسانه واسطه ای  است میان مسئولان و مردم تا صدای مسئولان را به مردم و صدای مردم را به مسئولان برساند ولی  چند صباحی است شاهد آن هستیم که اغلب رسانه ها  تبدیل به تریبون مسئولان شده اند و در این میان کمترین صدایی که شنیده می شود صدای جوانان ایران است .

سعی داریم هر پنجشنبه، صدای یکی از جوانان ایران از گوشه ای از کشور باشیم تا  از آرزوهایشان بپرسیم و از خواست هایشان از دولتمردان و البته آنچه خود برای بهتر شدن زندگیشان و کشورشان انجام می دهند .

هر هفته با داستان یک جوان ایرانی همراه باشید. این هفته قصه سجاد.

یک شهر پردود که آسمانش را توده ای از سیاهی فراگرفته و می‌خواهد به صورت تدریجی آدم ها را یک به یک از پا بیاندازد؛ در جنوبی ترین نقطه اش، جایی که چند صد قدم به حرم «شاه ری» مانده است پارکی به نام زائر وجود دارد که سالهاست محل قصه های ناشنیده و ناخوانده است.

پارکی که در یک کنج آن پیرمردی بازنشسته در پیکانی از رونق افتاده، غذا می‌پزد، می‌خوابد و زندگی می‌کند. کمرش از بدی روزگار خم شده اما خم به ابرو نمی‌آورد و هنوز خدایش را با وجود تمام سختی ها شکر می‌کند. زمانی که از او می‌خواهم، قصه زندگی اش را برای من تعریف کند، از روی اعتقاد به پیامبر اشاره می‌کند که روزی گفته بود، راز خویش را با غریبه مطرح نکن.پس در همان لحظه افسانه مرغ بوتیمار به یادم آمد که در کنار دریا می‌نشیند و برای خشک نشدن دریا دعا می‌کند، همانطور که این مرد هنوز به زندگی کردن و ستایش خدایش می‌پردازد.

در قسمت دیگر پارک، پرایدی سفید پارک کرده که صاحبش مرد میانسالی است. او یک دختر بچه 13 ساله دارد اما نه او و نه دخترش در پارک بودند. اهالی پارک حرف های زیادی را پشت سر آن دو می‌زدند. یکی می‌‌گفت همسر مرد مرده و از آنجایی که بی خانه هستند در پارک زندگی می‌کنند. دیگری درباره رفتارهای پرخطر مرد اظهار نظر کرد و در این میان تنها چیزی که دیده نمی‌شد همان دختر 13 ساله بود. دختری که روزها را در حرم وقت می‌گذراند و شب ها با پدر برای خواب به ماشین می‌آید. تحصیل را رها کرده و از کودکی کردن محروم است. او مظلوم ترین فرد در این پارک است.

در این بین با پسری 18 ساله آشنا شدیم. سجاد بر خلاف افراد دیگری که در پارک، از گوشه های مختلف شهر گرد هم آمده بودند، کیلومتر ها راه را پیموده و از کرمان به تهران آمده است. مادر و پدرش را از دست داده و هیچ کس و کاری جز زنی که به او می‌گوید خواهر، ندارد. به گفته سجاد «خواهر هفته ای 100 هزار تومان برایش واریز می‌کند» و اینگونه زندگی خود را در پارک زائر سپری می‌کند. او نه مصرف کننده مواد و نه فروشنده است بلکه با وجود آنکه درس خواندن  را به اجبار فقر رها کرده، حافظ کل قرآن است که اتفاقا برای ما نیز شروع به قرائت کرد. سجاد قصه ما از بد روزگار در این شهر غبار آلود تک و تنها زندگی کرده و داستان زندگی اش را برای ما تعریف می‌کند. پس با سجاد قصه ما همراه باشید.

خبرنگار: علی چاهه

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.