عکس های اشرف پهلوی
رکنا : بیوگرافی کامل اشرف پهلوی و عکس های دیده نشده از او را در ادامه بخوانید.
اشرف پهلوی / به گزارش رکنا ، خواهر محمد رضا شاه که به خارج رفته است و به همراه برادرش از ایران فرار کرده است در ادامه با بیوگرافی کامل اشرف پهلوی و عکس های دیده نشده از او تالاب را دنبال کنید.
اشرف پهلوی، خواهر دو قلوی محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران، روز پنجشنبه ۱۷ دیماه در سن ۹۶ سالگی در مونت کارلوی فرانسه درگذشت.
اشرف ذاتاً زنی بوالهوس و شهوتران و فاسد بود. او به سه چیز توجه داشت: بدست آوردن قدرت، جمع آوری پول و ثروت و هواسرانیهای بی حد! به همین خاطر او همیشه در جستجوی مردی بود که توجه او را جلب و او را اقناع و ارضا نماید در چنین صورتی کار یک چنین آدم دلخواه سکه بود و از پول و مقام و موقعیت خاصی برخوردار میشد. یکی از این مردان دلخواه اشرف بهروز وثوقی هنرپیشه سابق سینمای ایران بود.
بهروز وثوقی که نام اصلی اش خلیل وثوقی است در سال 1316 در شهر خوی به دنیا آمد و پس از تحصیل مدرک دیپلم متوسطه در جستجوی کار به تهران آمد و در سال 1337 به کار دوبله فیلم های خارجی و ایرانی مشغول شد. وثوقی پس از سه سال فعالیت در این حرفه با حمایت یکی از هنرپیشگان زن سینمای ان روزگار به نام پوری بنایی با فیلم صد کیلو داماد فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد.
اما علی رغم حضور در کنار این هنرپیشه زن و بازی در فیلم های مبتذل به شهرت چندانی دست نیافت. تا این که ناگهان جریانی با عنوان موج نو با حمایت نویسندگان وابسته ای همچون فیروز شیروانلو، پرویز دوایی کارمند پرسنلی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ، لیلی امیر ارجمند ندیمه فرح پهلوی و با سرمایه تهیه کنندگانی مانند علی عباسی، مهذی میثاقیه در سینمای ایران شکل گرفت. این عناصر ماموریت داشتند که بهروز وثوقی هنرپیشه درجه دهم سینمای ایران را به معروف ترین و گران ترین بازیگر سینما تبدیل کنند و چنین شد که به دستور اشرف پهلوی وی به یکی از پدرخوانده های سینمای ایران تبدیل شد. چنانکه با یک تلفن برای فیلم هایش مجوز نمایش می گرفت و یا یک تلفن هم فیلم های دیگران را سالها راهی انبارها می کرد.
بستر سازی در جهت چهره سازی او چنان ماهرانه صورت گرفت که دیگر هنرپیشگانی که تا قبل از دهه 50 گران ترین بازیگران سینمای ایران محسوب می شدند و فیلم هایشان از فروش خوبی برخوردار بود در اواخر دهه 50 عمداً خانه نشین شده بودند. در حالی که وثوقی برای بازی در هر فیلم در سالهای 1357ـ 1353 رقم بالایی معادل نیمی از هزینه تولید فیلم در آن سالها به عنوان دستمزد دریافت می کرد.
حضور مافیایی وثوقی در عرصه هنر چنان بود که در هنگام ازدواج با فائقه آتشین معروف به گوگوش وی ترانه سرایان و آهنگسازان معترض به همسرش را یکی دوسال ممنوع القلم و ممنوع التصویر ساخت تا برای همیشه ادب شوند. وثوقی پس از افتضاح افشای روابط همسرش با داریوش اقبالی و پس از طلاق همسرش این خواننده معتاد به مواد مخدر را توسط ماموران به دام انداخت و با حمایت اشرف مطبوعات را وادار ساخت تا تصویر او را به همراه مواد مخدر مکشوفه در صفحات حوادث خود به چاپ برسانند.
بدین ترتیب در جامعه این شایعه قوت گرفت که داریوش اقبالی به جرم سیاسی به زندان افتاده است سرانجام نیز داریوش با خواندن ترانه ای رسول رستاخیز و طلایه دار در تلویزیون و تقدیم آنها به شاه از زندان آزاد شد.
«وثوقی» درآستانه پیروزی انقلاب پس از فروش سینماها و املاکش به آمریکا گریخت. وی هم اکنون بازیگر نقش های چرخ پنجم در فیلم های ضد ایرانی هالیوود است. نقش هایی همچون «بادیگارد»، «تروریست» و الخ.
اشرفالملوک پهلوی (متولد ۱۲۹۸ در تهران، ایران)، مشهور به اشرف پهلوی فرزند رضاشاه و تاج الملوک آیرملو است. وی همچنین خواهر دوقلوی محمدرضا پهلوی میباشد. وی از فعالان حقوق زنان در ایران بود. از وی به عنوان یکی از عوامل موثر در جریان کودتای ۲۸ مرداد و سقوط محمد مصدق نام برده شده است.
اشرف در منزل خود در شماره ۲۹ بیکمن پلیس در منهتن، نیویورک سیتی و ویلایی در ژوان لوپن درنیس فرانسه اقامت داشته است. این خانه در سال ۲۰۱۴، با قیمتی بالغ بر ۴۹ میلیون دلار رکورددار گرانترین خانهها در نیویورک، منطقهٔ جنوب پارک مرکزی بوده است. وی اکنون مبتلا به آلزایمر است.
عملکرد مالی اشرف پهلوی همواره محل بحث بوده و حتی انتقاد از وی تا بالاترین ارکان کشور نیز ادامه داشته است. در خاطرات اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی آمده که ارتشبد فتح الله مین باشیان، در جلسهای با وزیر دارایی پیشنهاد داده بوده که کمک مالی که به افسران ارتش می شده تا برای مداواهای خاص به خارج بروند افزایش یابد و در بحث بر سر این قضیه گفته بوده: “این کار اگر با هزینههای فسق و فجور والاحضرت اشرف (خواهرشاه) مقایسه شود مثل قطرهای در اقیانوس است”.
ارتباط با سربازان امریکایی
در زمان حمله متفقین، تهران در تسخیر نیروهای امریکایی،انگلیسی (هندی ) و روسی بود. ارتشبد فردوست اوضاع تهران را درآن روزها این گونه توصیف می کند:
«وضع این سه نیرو (انگلیس، شوروی و امریکا ) از نظر برخورد و رفت و آمد با مردم متفاوت بود … در تهران نیروهای شوروی در انظار عمومی دیده نمی شدند … انگلیسی ها نیز کمتر دیده می شدند و غالبا در باشگاه های خود بوند.
ولی وضع امریکایی ها به کلی متفاوت بود. آنها در خیابان امیر آباد یک باشگاه داشتند که مخصوص افسران و درجه دارانشان بود. روزانه به هر کدام یک بسته به عنوان جیره غذایی می دادند، که هر بسته برای مصرف 5-6 نفر کافی بود.
در هر یک از این بسته ها انواع و اقسام کنسروها، انواع نان ویتامینی که باید روزانه مصرف می کردند، دو بطری ویسکی و دوبسته سیگار خوب بود.
آمریکایی ها به سرعت باشگاه امیر آباد را به مرکز فحشا تبدیل کردند. کامیون های آمریکایی به مرکز شهر می آمدند و دخترها را جمع می کردند و به باشگاه می بردند . دخترهایی که به این اوضاع تمایل داشتند، صف می کشیدند و منتظر می ماندند.
مثل اینکه در صف اتوبوس هستند. کامیون های روباز ارتش آمریکایی می آمد و دویست، سیصد دختر را سوار می کرد و می برد .
آمریکایی ها هرچند پول نداشتند، ولی با همین بسته ها دخترها را راضی می کردند . من با یکی از کسانی که به باشگاه می رفت آشنایی داشتم و دیدم که انبار خانه او تا زیر سقف از این بسته ها چیده است. هرروز که می رفتند یک یا دوبسته می گرفتند. این بسته ها قیمت گرانی داشت و خرید و فروش می شد. یکی از کسانی که با آمریکایی ها رفت و آمد داشت خاله محمد رضا بود که اکنون شاه ایران شده بود …»(25)
اشرف پهلوی هم در مار زنان و دخترانی بود که بی پروا به باشگاه آمریکایی می رفت و با سربازان آمریکایی رابطه برقرار می کرد . خودش در این باره می نویسد :
«در اولین سالهای پس از رفتن پدرم به تبعید، تغییرات مهمی در زندگی من ایجاد شد. با وجود آنکه ما در دوره ای پر از اضطراب زندگی می کردیم، حضور این همه خارجی در تهران سبب شده بود که این سالها برای من به صورت دوره ای برای کشف و شناخت چیزهای تازه در آمد. شهر تهران فعالیت و جنب و جوش بیشتری پیدا کرده و در پیرامون ما طنین موسیقی و زبان های گوناگون به گوش می رسید.
افکار و عادات و رسوم خارجی کم کم شروع به خودنمایی می کرد، با وجود آن که من آدم محتاطی هستم و در آن زمان با عده معدودی روابط خصوصی داشتم، بی اندازه کنجکاو بودم بدانم دیگران چگونه زندگی می کنند و افکار و احساسات آنان چیست ؟
با از بین رفتن کنترل شدیدی که پدرم نسبت به ما اعمال می کرد و در شرایط حاد و پر فراز و نشیب دوران جنگ، من آزاد بودم که برنامه روزانه ام را آن طوری که خودم می خواستم تنظیم کنم … با در نظر گرفتن شیفتگی خاص که به فرهنگ غربی پیدا کرده بودم،هنگامی که شنیدم … سربازان آمریکایی به پایگاه امیر آباد خواهند آمد، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم … دلم می خواست یک شب را بدون دردسر و دور از تشریفات رسمی در چنین مجلسی بگذرانم . از این رو …[ به صورت ناشناس ] به امیر آباد می رفتم … رابطه سربازان آمریکایی نسبتا گرم و دوستانه بود …» (26)
دلباختگی به پادشاه مصر
در اواخر سال 1320 فوزیه همسر اول محمد رضا پهلوی که خواهر ملک فاروق پادشاه مصر بود، پس از اولین مشاجره لفظی با شاه،تهران را ترک کرد و با حالتی قهر آمیز به مصررفت .(27)
محمد رضا پهلوی برای اینکه مادر و دیگر اعضای خانواده فوزیه نتوانند بر او تأثیر منفی بگذارند، خواهر خود اشرف پهلوی را همراه وی به مصر فرستاد و او را مأمور مراقبت از همسرش کرد . اما اشرف که بی توجه به موقعیت خود، به طرف بی بند و باری گام برمی داشت، روابط بحث برانگیزی با ملک فاروق – پادشاه مصر – و دیگر اعضای دربار مصر برقرار کرد که به سرعت نقل محافل و مجالس آن سامان شد . ماجرای رابطه اشرف پهلوی و ملک فاروق به سرعت به جراید معروف عربی و اروپایی راه پیدا یافت و موجبات یک رسوایی برای دربار ایران و مصر را فراهم ساخت . این رویداد موجب شد محمد رضا پهلوی، خواهرش را از مصر فراخواند .
اشرف درباره روابطش با ملک فاروق چنین می نویسد :
« شخصیت ممتاز دربار، ملک فاروغ، برادر زن برادرم بود. اما فاروغی که من در این سفر شناختم، آن پادشاه چاق و درشت اندام و ولخرجی نبود که بعدها مورد توجه کاریکاتورسازان و طنز پردازان غربی قرار گرفت . او جوانی بود خوشگل و خوش اندام، باریک و بلند … اما سیاست تنها موضوعی نبود که فاروغ درباره آن با من صحبت می کرد … هر زمان که با هم گفتگو می کردیم توجه خاصی به من می نمود و تعریف و تمجیدهایی از من می کرد که خیلی فراتر از حدود ادب – حتی ادب شرقی – بود … بدین خاطر بر روی کشتی تفریحی خود برروی نیل و نیز در کاخ زیبای تابستانی اش در اسکندریه مهمانی های مجللی برپا می کرد … به من می گفت که دوستم دارد و می خواهد با من ازدواج کند …»(28)
سفر دیگر اشرف پهلوی به مصر، در سال 1321 به دلیل بیماری مادرش و ضرورت عمل جراحی او انجام شد . وی پس از رسیدن به قاهره بار دیگر سبکسری های گذشته اش را از سرگرفت و روز روز و شب هایش را در مرکز فساد، کلوپ های رقص و نایت کلاب های قاهره و اسکندریه سپری می کرد .
بازگشت با مردی عرب تبار
اشرف در جریان همین سفر ها و هرزه گردی ها، در یکی از کلوپ های شبانه، با جوانی به نام احمد شفیق (که کارمند اداره بیمه مصر بود ) آشنا شد و پس از چند بار رفت و آمد تصمیم به ازدواج با او گرفت . وی ماجرا را به اطلاع برادرش رساند و خواستار موافقت او با این وصلت شد .
به دنبال درخواست، محمد رضا پهلوی طی نامه ای از محمود جم، سفیر کبیر ایران در قاهره می خواهد تا به صورت محرمانه در اطراف احمد شفیق تحقیق کند و نتیجه آن را به اطلاع وی برساند. پس از رسیدن این نامه محمود جم به سرعت دست به کار شد و پس از انجام تحقیقات درباره احمد شفیق، طی گزارشی به شاه نوشت:
« اطلاع بدی راجع به احمد ندارم. اما او کارمند شرکت بیمه است و وضع خانواده او همطراز والا حضرت اشرف نیست .»(29)
احمد شفیق پسر رئیس دفتر خدیو مصر بود، که پس از عزل خدیو و نشستن ملک فواد بر سریر سلطنت از مصرتبعید شده بود و در اروپا زندگی می کرد. در این میان تصمیم اشرف در جهت ازدواج با پسر « شفیق پاشا » سبب ناراحتی ملک فاروق شد که این ازدواج را مغایر شئون خانواده های سلطنتی ایران و مصر می دانست، زیرا ازدواج خواهرش « فوزیه» با« محمد رضا پهلوی » آنها را به هم پیوند داده بود. روایت « فردوست» از ازدواج اشرف و شفیق چنین است:
«با رفتن رضا [خان]، اشرف و شمس هر دو از شوهرانشان جدا شدند. اشرف برای دیدار پدر به آفریقای جنوبی رفت و پس از مراجعت توقفی در مصر داشت. او در آنجا عاشق یک فرد مصری به نام احمد شفیق شد و خواستار ازدواج با او گردید. در بازگشت به ایران مسئله را با محمد رضا مطرح کرد و محمد رضا خواست که شفیق را ببیند. او به ایران دعوت شد و با محمد رضا ملاقات کرد . او را پسندید و موافقت کرد.»(30)
محمد رضا پهلوی نظر شمس پهلوی را هم در این باره جویا می شود و پس از دریافت نظر مساعد و موافق شمس پهلوی، طی نامه ای به اشرف از او می خواهد تا برای جدایی از علی قوام و ازدواج با احمد شفیق، از پدرش رضا خان – که در ژوهاسبورگ به صورت تبعیدی زندگی می کرد – کسب اجازه نماید . اشرف موضوع را به اطلاع رضاخان رساند و پس از چند بار مکاتبه سرانجام موافقت پدرش را به جدایی از علی قوام و ازدواج با احمد شفیق جلب کرد و به این ترتیب پس از مدت ها رابطه نامشروع با احمد شفیق، در دی ماه 1322 اشرف از علی قوام طلاق گرفت و سپس به همراه احمد شفیق به تهران آمد و در تاریخ 25 اسفند ماه 1322 رسما با او ازدواج کرد.
پس از انجام تشریفات ازدواج، مجلس شورای ملی با تصویب یک لایحه به احمد شفیق تابعیت ایرانی داد و وی را ایرانی الاصل شناخت . شاه نیز ابتدا وی را به عنوان مستشار هواپیمایی و سپس به عنوان معاون وزیر راه و مدیر عامل شرکت هواپیمایی ایران منصوب کرد .
اشرف پهلوی در این ایام سر ازپا نمی شناخت. وی در این روزها همراه شفیق در محافل و مجامع مختلف شرکت می کرد و در مصاحبه با جراید مختلف از چگونگی آشنایی اش با احمد شفیق می گفت. مصاحبه با خبر نگار آلمانی نمونه ای از این گونه مصاحبه هاست. او در این مصاحبه از چگونگی آشنایی اش با احمد شفیق حرف زد و او را عشق بزرگ خود خواند:
« … در بحبوحه زمانی که من فوق العاده در فعالیت های سیاسی و اجتماعی بودم، با شوهر فعلی ام که عشق بزرگ مرا در زندگی ام تشکیل می دهد، آشنا شدم . احمد شفیق شوهرم، فرزند یک مورخ و وزیر مصری است . در سال 1943 من برای ملاقات پدر خود به ژوهانسبورگ رفتم و در راه پادشاه مصر، فاروق را در قاهره ملاقات کردم و در کلوب « فراوسیار» در یک [ شرط بندی مسابقه ] اسب دوانی شرکت نمودم . موقعی که فاروق به کسی که نفر اول شده بود جایزه می داد، من چندان توجهی نداشتم که او کیست و در مدت سه ماه اقامت من در قاهره نیز حادثه جالبی رخ نداد. ولی در 15 ماه مه 1944 با همان قهرمان سوار کار که کسی جز احمد شفیق نبود، ازدواج کردم . شفیق یک مرد ورزشکار و قابلی است و برادرم اداره هواپیمایی کشور را تحت نظر او قرار داد.»(31
در کتاب ملکه پهلوی درباره احمد شفیق شوهر سابق اشرف و سوابق او آمده است :
« اشرف یک موقعی رفته بود به مصر و در آنجا با یک شوفر تاکسی مصری آشنا شد و او را آورد به تهران و ما هم مساعدت کردیم و به کمک مجلس شورای ملی برایش ملیت ایرانی تصویب کردیم و او را پر و بال دادیم و حتی ئیس هواپیمایی مملکت شد و حسابی بار خودش را بست و تا می توانست دزدید و خودش را چاق کرد ! بعدش چه کار کرد ؟ بدون اینکه اشرف را طلاق بدهد رفت مصر و دیگر هم نیامد .»(32)
گفتنی اینکه «شفیق» ابتدا در اعتراض به هو سبازی های همسرش با پولهای به یغما برده ازبیت المال مردم ایران به قاهره بازگشت، اما زمانی که خبر روابط نامشروع اشرف با « بوشهری» پس از چاپ در مطبوعات خارجی، به رسوایی دیگری برای دربار و خاندان پهلوی در ایران تبدیل شد، اشرف توسط سفیر ایران در مصر، «شفیق » را با دادن امتیازات مالی قابل توجهی به ایران آورد تا او را طلاق بدهد. پس از مدتی بوشهری نیز از چشم اشرف افتاد، اما او پذیرفت که نامش به عنوان همسر از شناسنامه « اشرف پهلوی » پاک نشود، اما در مقابل به پست و مقام های نان و آب دار برسد که چنین نیز شد. به طور مثال کلیه هزینه های تولید فیلم « کاروانها » توسط اداره فرهنگ و هنر ایران تأمین شد اما نام « بوشهری » به عنوان سرمایه گذار در تمام اسناد ثبت شد، در نتیجه، پس از انقلاب اسلامی سود نمایش این فیلم در سراسر جهان به حساب بوشهری واریز شد.
محمد مسعود در برابر اشرف
هنگامی که اشرف علی رغم مخالفت های «ملک فاروق» برادر «فوزیه » اولین همسر شاه – که این ازدواج را یک رسوایی و فضاحت برای دو خانواده سلطنتی ایران و مصر می دانست – با احمد شفیق ازدواج کرد و او را به ایران آورد و کوشید تا به هر نحو ممکن شغلی برای او دست و پا کند در این میان « محمد مسعود » به عنوان مدیر یکی از پر شمارگان ترین نشریه در کشور – مرد امروز – با قلم بی پروایش به اشرف و قانون شکنی هایش حمله می برد:
«دیروز خبری انتشار یافت مبنی بر اینکه احمد شفیق همسر بانو اشرف پهلوی از طرف وزارت راه به سمت مستشاری هواپیمایی منصوب گردیده است.
قطع نظر از اینکه معلوم نیست ایشان مستشار کدام هواپیمایی شده اند و از کی اصولا سرویس هوانوردی در وزارت راه تشکیل یافته است، اصولا به فرض تحقق، باید پرسید:
1 – استخدام مستشار خارجی بدون تصویب مجلس شورای ملی چگونه امکان پذیر شده است ؟
2 – اگر واقعا برای هواپیمایی داخلی مستشاری لازم بود چرا از ممالکی که امتحانات خود را در این فن داده اند استخدام نشده اند؟ !
3 – کدام مرجع علمی یا رسمی صلاحیت آقای احمد شفیق را برای این سمت تصدیق کرده است ؟
ما انتظار داریم آقای وزیر راه ضمن جواب این پرسش ها حقیقت مطلب را برای مردم ایران روشن نماید .»(33)
محمد مسعود همچنین در پاسخ به خواننده ای که می پرسد:
«خواهشمند است روشن کنید که آقای احمد شفیق شخص خارجی است و یا ایرانی می باشد ؟» (34)
طی مطلبی طنز آمیز می نویسد:
«ما اخیرا کشف کرده ایم که در مصر طوایفی ذوحالتین هستند که در مصر دارای ملیت مصری و در سایر جاها ایرانی می باشند، لابد جناب احمد شفیق از همین فامیل می باشند.»(35)
حمله دیگر محمد مسعود مربوط به چاپ عکس سگ اشرف درحال نوشیدن مشروبات الکلی به نقل از یک نشریه فرانسوی بود که در شماره 71 نشریه « مرد امروز» چاپ کرد و نوشت:
« این سگ متعلق به شاهدخت اشرف است و شاهزاده خانم مزبور عادت دارد به سگ خود شامپاین بنوشاند.»(36)
البته پس از دیدار محمد مسعود با « احمد دهقان» که روابط نزدیکی با اشرف داشت، وی گراور عکس سگ اشرف و مطالب مربوط به آن را سیاه کرد، اما نسخه های اولیه « مرد امروز» که بیرون درز کرده بود، موجبات خشم اشرف را فراهم آورد.
چندی بعد نیز محمد مسعود به ولخرجی های اشرف در راه خرید گرانترین پالتو پوست های دنیا موسوم به «مینک» پرداخت در پی اقدامات محمد مسعود در نشریه «مرد امروز » دوهفته بعد در مورخه 22 /11 / 1326 در برابر چاپخانه مظاهری که «مرد امروز» درآنجا چاپ می شد، «محمد مسعود» به دست افراد ناشناس به قتل رسید و مردم قتل او را به اشرف نسبت دادند.
برخی دیگر نیز قاتل او را عوامل حزب توده معرفی کردند؛ چرا که « مسعود» علیه اتحاد جماهیر شوروی و آموزه های مارکسیسم نیز مقالات بسیار تندی به چاپ می رساند.
مظفر بقایی (37) در کتاب خاطرات خود درباره ترور محمد مسعود می نویسد:
« به مسعود گفتم بعد از آن سرمقاله [ مربوط به ] والا حضرت اشرف تو چه داری دیگر که در آن سطح باشد، گفت که یک مطلبی دارم که مثل بُم توی تهران صدا کند. بُم اتم، روی بی سوادی اش بمب هم نگفت … گفتم : چیست، گفت نامه ای است به خط رزم آرا که به خسرو روزبه نوشته. گفتم موضوعش چیست ؟ گفت که پس فردا توی روزنامه بخوان … صبح جمعه، خدا بیامرز یدالله خان میر حسینی …[را] دیدم که چشمهایش پر اشک است . گفتم چیست ؟ گفت محمد مسعود را کشتند …»(38)
بقایی در ادامه ضمن تائید نقش اشرف در جریان قتل محمد مسعود می نویسد:
« رزم آرا و اشرف با هم همدست بودند. اشرف هم کینه داشت نسبت به مسعود…»(39)
فرجام رابطه با شفیق
اما تب عشق اشرف و شفیق خیلی زود عرق کرد و به سردی گرایید و آن دو در سال 1335، از یکدیگر جدا شدند . اشرف که روزگاری احمد شفیق را «عشق بزرگ» خود می خواند، تمام این حرف ها را فراموش کرد و او را مردی بی وفا و خیانتکارنامید و اعتراف کرد که آنها هیچ وقت عاشق واقعی یکدیگر نبوده اند:
«شفیق ومن هرگز عاشق دلخسته یکدیگر نبودیم، ولی از اینکه دیدم بیگانه ای خبر بی وفایی او را به من می دهد، آزرده خاطر شدم و از این کار احساس سرشکستگی کردم و وقتی این اتهام را با شفیق در میان گذاشتم، او به حقیقت مطلب اعتراف کرد و بیانش آنچنان آرام و عادی بود که دریافتم این رابطه مدتی دیگر نیز ادامه خواهد داشت …»(40)
خبر طلاق اشرف و احمد شفیق بالاخره در تاریخ 11 / 2 / 1335 به صورت رسمی اعلام شد و بیانیه دربار شاهنشاهی در این باره به این شرح بود:
«به قراری که از دفتر والا حضرت شاهدخت اشرف پهلوی اطلاع می دهند، چند ماه قبل با کسب اجازه از پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی بین والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی و جناب آقای احمد شفیق در محضر جناب آقای امام جمعه تهران مراسم طلاق انجام پذیرفته و در دفتر آقای میر اسکندری به ثبت رسیده است .»(41)
حاصل ازدواج اشرف پهلوی و احمد شفیق یک پسر به نام شهریار و یک دختر به نام آزاده بود که هر دوی آنان نام فامیلی پدرشان را به عنوان نام خانوادگی انتخاب کردند.
شهریار شفیق پسر احمد شفیق و اشرف پهلوی پس از پایان دوره دبیرستانی به تحصیلات نظامی روی آورد و به عنوان افسر در خدمت نیروی دریای ایران قرار گرفت و به فرماندهی واحد « هاورکرافت »نیروی دریای منصوب شد . وی تا سال 1357 در این سمت قرار داشت و پس از پیروزی انقلاب اسلامی با دزدیدن یک شناور موتوری نیروی دریای ایران در خلیج فارس، خود را به یکی از شیخ نشین ها رساند و از دولت انگلستان تقاضای پناهندگی کرد. وی در اروپا به فعالیت های خصمانه علیه جمهوری اسلامی روی آورد و سرانجام در ششم دیماه 1358 در یک درگیری مسلحانه در فرانسه کشته شد.
آزاده دختر اشرف هم زمانی که اشرف قصد تغییر دکوراسیون کاخش را داشت، عاشق یک کارگر نقاش آذربایجانی فقیر و بی سواد شد و با وجود مخالفت مادرش و شاه، با او ازدواج کرد و پس از چند سال در حالی که فرزندی از وی داشت، کارشان به طلاق کشید.
اشرف پس از چند سال زندگی مشترک با « احمد شفیق » – که به صورتی فضاحت باربا او ازدواج کرد – از وی خسته و بیزار شد و در حالی که هنوز همسر شرعی شفیق به حساب می آمد، به «رزم آرا » رئیس ستاد کل ارتش شاهنشاهی روی خوش نشان داد ! زیرا دوست داشت این چهره مقتدر در هیأت حاکمه را عاشق و دل خسته خود ببیند. آن هم در شرایطی که رزم آرا متأهل بود و از همسرش خانم «هدایت»(خواهر صادق هدایت )صاحب چند فرزند بود. بدین ترتیب یک ماجرای عشقی دیگر در کارنامه زندگی پر از فساد اشرف ثبت و نامه نگاری های عاشقانه میان این زن و مرد متأهل آغاز می شود .(42)
احمد علی مسعود انصاری از نزدیکان دربار پهلوی در خاطرات خود راجع به فرزندان اشرف می نویسد :
« …آزاده و شهریار خواهر و برادری بودند که ثمره ازدواج اشرف با احمد شفیق مصری بود و این احمد شفیق بعد از جدایی اشرف در ایران ماند و به کار بانکداری پرداخت. پسرش شهریار هم افسر نیروی دریایی بود و فرماندهی ناوگان هورکرافت را به عهده داشت . آزاده هم نزد مادرش زندگی می کرد …» (43)
یکی از مأموران مستقر در سفارت آمریکا در تهران، ضمن اشاره به ملاقات با داریوش همایون درباره سوء استفاده های «شهرام » پسر اشرف پهلوی از قول «همایون » می نویسد :
« سری
مکان : رستوران مکزیکی لاروزا
زمان : 19 دسامبر 1970 – 28 / 9 / 1349
همایون گفت علم و همسرش 200 میلیون دلار ثروت دارند ولی فقط 100 نفر در ایران از این موضوع مطلعند .
در این هنگام، شهرام پسر بزرگ شاهدخت اشرف با سه نفر که ظاهر شلخته ای داشتند وارد شدند و در میزی نزدیک ما نشستند همایون در حالی که برای آنها دست تکان می داد، زمزمه می کرد: آنجا نمونه کاملی از روش پول درآوردن در ایران دیده می شود. پسر شاهدخت اشرف در 40 کسب و کار در تهران دست دارد. همایون افزود به هیچ گونه سرمایه گذاری نیازی نیست ؛ کافی است که شهرام کمی اعمال نفوذ کرده و به طور کلی اشاره کند که برای تأمین این بودجه چه کسی بیرون انداخته شود و گفت که تازه در شروع کار است.»(44)
اشرف از جمله افراد خاندان پهلوی بود که قبل از اینکه شاه و همسرش از ایران فرار کنند، از ایران گریخت:
« قبل از اینکه شاه و شهبانو ایران را ترک کنند، افراد خاندان پهلوی و مخصوصا خواهران و برادران شاه با زن و فرزندانشان کشور را ترک گفته و در اروپا و آمریکا پراکنده شدند.»(45)
انصاری سرانجام وضع اشرف و فرزندانش را این گونه شرح می دهد:
«اشرف همچنان در فرانسه است و ثروت کلانش را در کار دادوستد به کار گرفته و آزاده تنها دخترش در جوار او زندگی می کند. شهریار ترور شد، اما شهرام که می گویند در کار معامله و دلالی جواهر است و بیشتر به آفریقای جنوبی رفت و آمد دارد و کارتجارتش را در این کشور متمرکز کرده است … از میان خواهر ها و برادر های شاه اشرف و شمس که ثروت حسابی دارند، برای فرار از پرداخت مالیات در کشور معینی کارت اقامت دائم نمی گیرند.»(46)
ازدواج اشرف پهلوی با مهدی بوشهری
شوهر بعدی اشرف پهلوی مهدی بوشهری نام داشت. او فرزند رضا بوشهری (47) و نوه معین التجار بوشهری بود.
پدر بزرگ مهدی بوشهری نیز از افراد نام آشنا بود. وی پس از اینکه باغ لاله زار تهران را از ناصرالدین شاه قاجار خریداری کرد، آوازه شهرتش در سرتاسر ایران مطرح شد . وی صاحب املاک فراوان در نقاط مختلف ایران بود و بخش زیادی از سهام اولیه بانک ملی ایران به وی تعلق داشت.
البته بعد ها مهدی بوشهری با بهره گیری از رانت دربار قسمت هایی از اراضی باغ لاله زار را – که قیمت فوق العاده گزافی داشت – در گرو بانک ملی گذاشت و مبالغ هنگفتی وام دریافت کرد. از آنجا که این وام دریافتی چندین برابر ارزش واقعی اراضی لاله زار بود، مهدی بوشهری هیچ گاه در اندیشه پس دادن آن و تسویه حساب با بانک ملی ایران برنیامد و بانک ملی نیز به اجبار برای وی اجراییه صادر کرد و بخشی از این اراضی را به افراد مختلف، از جمله بانک عمران، متعلق به محمد رضا پهلوی، فروخت و خریداران، این اراضی را مبدل به پاساژ و مغازه های تجاری و سینما و پارکینگ کردند و بخشی دیگر از این اراضی را بانک ملی تصرف کرد که این قسمت ها پس از گذشت ده ها سال همچنان به صورت متروکه و مخروبه در حاشیه شرقی خیابان لاله زار حاشیه غربی خیابان سعدی تهران به چشم می خورد .
اشرف پهلوی و مهدی بوشهری در سال 1331 در یکی از رستوران های پاریس آشنا شدند و تا سال 1335 که اشرف رسما از احمد شفیق طلاق گرفت و با او ازدواج کرد، آنها با یکدیگر ارتباط داشتند . در تمام این سالها مهدی بوشهری در متن زندگی اشرف حضور داشت. خبر ازدواج اشرف پهلوی با مهدی بوشهری توسط دربار در تاریخ 24 / 2 / 1335، یعنی 18 روز ! پس از طلاق گرفتن از احمد شفیق، رسما اعلام شد. اشرف به هنگام ازدواج با مهدی بوشهری 42 ساله بود .
مهدی بوشهری که در حال حاضر نیز شوهر اشرف پهلوی است، از اولین روز ازدواج، کاری به کار اشرف نداشت و او را در رفتار و کرداری که پیشه کرده می کرد، آزاد می گذاشت و همین راز تداوم و طولانی شدن دوران زناشویی آنان بود. روایت « فردوست »از راز طولانی بودن این ازدواج چنین است:
«بدبختی شوهران اشرف این بود که پس از ازدواج اشرف از قیافه شان بیزار می شد و تحمل دیدنشان را نداشت. او مدتی زن احمد شفیق بود و سپس از او جدا شد و در همان زمان در مسافرتی به پاریس عاشق فردی به نام مهدی بوشهری گردید. مهدی بوشهری از خانواده بزرگ و ثروتمند بوشهری است. اشرف عاشق این پسر شد و با اصرار به محمد رضا گفت که حتما باید با او ازدواج کنم. محمد رضا موافقت کرد. ولی پس از یک سال از بوشهری بیزار شد و به او گفت که دیگر تحمل ریختت را ندارم و اینجا ها نباش! بوشهری زرنگ بود و هر چند اسما شوهر اشرف بود ولی کاری به کار او نداشت و رهایش کرد و اشرف این وضع را پسندید. مهدی بوشهری به پاریس رفت و در آنجا در «ایران ایر» شغل مهمی گرفت و چلوکبابی و عکاسی به راه انداخت و سر خود را گرم کرد. او به بهانه های مختلف پول زیادی هزینه می کرد و از محمد رضا می گرفت. او در ماه دو، سه روز به تهران می آمد و مستقیما به طبقه بالای کاخ اشرف می رفت که مبادا خانم او را ببیند و حالش به هم بخورد ! بوشهری با این تمهید تا انقلاب شوهر اشرف ماند و تصور می کنم هنوز نیز شوهر اسمی اش باشد. اشرف از بوشهری فرزندی ندارد .»(48)
مهدی بوشهری تنها به منافع کلانی که از رهگذر این ازدواج نصیبش می شد، می اندیشید و هیچ کاری به کار اشرف نداشت، او هر چند ماه یک بار برای دنبال کردن کارهای دلالی و پروژه های تجاری اش به ایران می آمد و یک سره به اتاق خود در طبقه فوقانی کاخ اشرف می رفت.
شغل رسمی مهدی بوشهری سفیر سیار شاه و رئیس هیئت مدیره فستیوال های هنری ایران بود. وی از طریق دلالی برای کمپانی های بزرگ فراملیتی که خواستار فروش کلان محصولات خود به ایران بودند و نیز از رهگذر گرفتن حق دلالی و واگذاری عملیات ساختمانی طرح های عمرانی ایران به مقاطعه کاران بزرگ، پول های کلانی به دست می آورد. او همچنین نمایندگی چندین شرکت هواپیمایی را در ایران به عهده داشت.
زمانی که رژیم پهلوی در جهت فعال شدن سینمای مطلوب غرب در ایران، تشکیلاتی به نام «شرکت گسترش صنایع سینمایی ایران» تأسیس کرد، مهدی بوشهری به ریاست آن برگزیده شد. او در این شرکت بودجه بی حساب و کتاب در اختیار گرفت. بوشهری این پول ها را با گشاده دستی هزینه می کرد. وی از طریق این تشکیلات در چند فیلم با شرکت هنرپیشگان معروف جهانی سرمایه گذاری کرد، که فیلم کاروان ها با شرکت آنتونی کوئین نمونه ای از این گونه فیلم ها بود، اما شرح فسادهای اشرف پهلوی حکایتی است پایان ناپذیر.
پرویز قریب افشار، شومن تلویزیونی در دهه آخر حیات رژیم پهلوی، در یکی از برنامه هایی که از طریق شبکه تلویزیون ماهواره ای «تپش» پخش شد، اعتراف کرد که برای ایفای نقش کوچکی در فیلم کاروان ها که جمعا حدود 8 دقیقه بود، مبلغ 25 هزار دلار از شرکت گسترش صنایع سینمایی ایران در آن سالها پول گرفته است.
او در همین برنامه گفت که این فیلم ظاهرا با مشارکت یکی از سرمایه داران آمریکایی تهیه می شد و قرار بود که او 50 درصد از میزان سرمایه گذاری در این فیلم را پرداخت کند اما هزینه این فیلم همه از سوی ایران پرداخت شد و تهیه کننده آمریکایی مدام پرداخت خود را به تأخیر می انداخت و با اینکه این فیلم در سرتاسر جهان به نمایش در آمد و سرمایه گذار آمریکایی سودش را از فروش این فیلم گرفت، اما هرگز سهم خود در سرمایه گذاری فیلم کاروان ها را پرداخت نکرد و موضوع هم با پیروزی انقلاب به دست فراموشی سپرده شد.
اشرف و همسران شاه
«اشرف پهلوی» خود را بانوی اول کشور می دانست و درست به همین دلیل بود که هر دو همسر سابق شاه یعنی «فوزیه» مصری الاصل و «ثریا اسفندیاری»، «مادر شاه» و بویژه « اشرف» را مسبب تمام بدبختی های خود معفی کرده اند .
در این میان «فوزیه»، خواهر فاروق پادشاه سابق مصر چنان عرصه را بر خود تنگ دید که از بیم جان، ایران را ظاهرا به قصد دیدار با خانواده اش ترک کرد، اما هرگز به کشور بازنگشت و کوشش های شخصی «محمدرضا » برای بازگشت او به کشور، دو سال به طول انجامید تا اینکه در سال 1326 «دکتر قاسم غنی» مأموریت یافت تا شخصا حل و فصل این مسأله را بر عهده بگیرد.
سرانجام نیز «فوزیه » به صراحت ابراز داشت که در صورت بازگشت به ایران مرا می کشند! زیرا او نیک می دانست علی رغم روابط حسنه اش با « شمس» (49) خواهر ارشد شاه و سایر درباریان از زهر کژدمی به نام «اشرف» جان سالم به در نخواهد برد.
دکتر «قاسم غنی» در یادداشت های مورخه 26 / 7 / 1326 در این باره می نویسد:
«ذوالفقار پاشا ساعت10/30 تلفن کرد و آمد سفارت. ذوالفقار پاشا پدر ملکه فریده است که اولین سفیر کبیر مصر در ایران بود و در موقع عروسی، یعنی در مارس 1939 به سفارت معین شد و در ملازمت اعلیحضرت پهلوی و علیا حضرت فوزیه و ملکه نازلی ( مادر ملک فاروق و فوزیه) با خانمش و پسرش به ایران آمد. بسیار ایران دوست است. شاه را خیلی دوست دارد و با من هم سابقه رفاقت ممتد دارد. خیلی راجع به موضوع علیا حضرت فوزیه صحبت کردم. این مرد تا به حال خیلی تلاش کرده ولی موفق نشده است. یک دفعه حضور ملک فاروق می رود، یعنی تقریبا دوسال قبل ( کمی بعد از آمدن فوزیه به مصر ) و خیلی ادله می آورد که خوب است ملکه فوزیه به ایران برگردد. ملک فاروغ پس از استماع همه ادله می گوید: من چه بکنم، خواهرم نمی خواهد برود و فوری تلفن می کند و فوزیه می آید، می گوید: خواهر راجع به ایران و مراجعت چه می گیی ؟! …
ذوالفقار پاشا ادله خود را تکرار میکند، فوزیه می گوید: خیر غیر ممکن است، بروم. هر چه باید مدت چند سال تحمل کردم، رنج بردم، دیگر طاقت ندارم، هر توهین و تحقیری را تحمل کردم، دیگر قوه ندارم و محال است، برگردم … ذوالفقار پاشا می گوید: آخر والا حضرت شهناز (50) دخترتان را چه می کنید ؟ می گوید: بلی، این تنها مصیبت است برای من. باید کاری کرد هر شش ماه یک دفعه چند روزی او را به مصر بفرستند … خلاصه قبول نمی کند …
ذوالفقار پاشا در طی نقل این صحبت اول از من قول خواست که محرمانه بماند و احدی نداند و سپس گفت: سـرّی که باید به شما بگویم این است که در آن موقع چون من باز اصرار کردم، فوزیه گفت: بسیار خوب اگر بروم دیگر امید این را نداشته باشید که مرا زنده ببینید، متعجب شدم که یعنی چه ؟! گفت: بلی یقین دارم که مرا مسموم خواهند کرد و مرا از میان خواهند برد و اسم ناخوشی به آن خواهند چسباند.» (51)
در واقع گرفتاری های فوزیه از زمانی آغاز شد که در برابر هرزگی های «محمد رضا» و خواهرانش که در میهمانی های درباری، هر شب دختری را به برادرشان معرفی می کردند، باز می گردد:
«شبی در یک مجلس میهمانی که در کاخ اختصاصی شمس خواهر بزرگتر شاه ترتیب داده شده بود، فوزیه برای اولین بار دختران و زنان جوان و زیبایی را که عضو خانواده سلطنتی نبودند، ملاقات کرد. شمس و اشرف در معرفی این دختران و زنان جوان به ولیعهد با هم رقابت می کردند و محمد رضا در مقابل چشمان فوزیه با آنان مغازله می کرد، فوزیه عصبانی و تحقیر شده به بهانه سردرد مجلس میهمانی را ترک گفت و محمد رضا را که برای ممانعت از رفتن او به دنبالش آمده بود، با دست پس زد. آن شب محمد رضا تا نزدیک صبح روز بعد در مجلس میهمانی خواهرش ماند و به رقص و پایکوبی پرداخت و هنگامی که به کاخ اختصاصی خود بازگشت دید که فوزیه در اتاق خواب نیست، شهناز هم در گهواره اش نبود و محمد رضا که با دیدن این منظره مستی از سرش پریده بود، ضمن تجسس در اتاق یادداشت کوچکی به زبان فرانسه در روی میز دید که فوزیه در آن نوشته بود: برای اینکه آرامش خاطری پیدا کنم به آپارتمان اختصاصی خودم رفتم.» (52)
پس از انکه «فوزیه» زندگی اش را از شاه جدا کرد، آشکارا به او می گوید: پس از این توهین ها، توقع مهر و عشق از من نداشته باشید، بدین ترتیب رابطه محمد رضا با همسرش به سردی می گراید، تا اینکه شاه به «اشرف» مأموریت می دهد تا به هر نحو ممکن زمینه های آشتی را فراهم آورد، اما از آنجا که «فوزیه » خانواده شاه را افرادی تازه به دوران رسیده می دانست، به اصرارهای اشرف هم بی توجهی کرد و در برابر تهدیدات اشرف زبان به پاسخ گشود و گفت: اگر خیلی به من فشار بیاورید، به کشورم برمی گردم و افتضاحی به پا می کنم که از کرده های خود پشیمان شوید .(53)
در این ایام «فوزیه» به عزلت وی آورد و خود را در آپارتمان خود محبوس کرد و هم صحبتی به جز ندیمه مصری اش نداشت.
اما اشرف به مانند پلنگی زخم خورده در صدد انتقام از فوزیه بود.سرانجام هم توانست با همیاری «ارنست پرون » که به «راسپوتین» دربار ایران معروف شده بود، راننده «فوزیه» را وادار سازد تا در برابر شاه بگوید: فوزیه با مردی به نام «امامی » رابطه دارد و هر شب با او در تپه های «درروس» می رود.
شاه که از شنیدن این اعترافات خشمگین شده بود، ورود «امامی» به کاخ را قدغن کرد و پخش این خبر در میان دربار باعث شد تا « فوزیه» به حالت قهر ایران را ترک کند. نکته قابل تأمل در روابط شاه و «فوزیه» اینکه پس از قهر طولانی «فوزیه» در شرایطی که او کم کم دلش برای بازگشت به ایران و ادامه زندگی با «محمدرضا» نرم می شد، نامه ای مشکوک به دستش می رسد که گفته می شود نامه تهدید آمیز اشرف بوده است. وی پس از مطالعه این نامه انصراف خود را دوباره اعلام کرده و خواستار طلاق از شاه می شود. در یادداشت های دکتر «قاسم غنی» به صراحت به این نکته اشاره شده است.
به نقل از محسن قره گزلو که در تهران هم با « فوزیه» رفت و آمد داشت، در یادداشت های مورخه 6 / 8 / 1326 دکتر قاسم غنی آمده است:
«من چند ماه قبل که در تهران بودم والاحضرت اشرف اصرار می کرد به قاهره می آیم، حضور علیا حضرت فوزیه شرفیاب شوم، بلکه نصایح من برای مراجعت ایشان سودمند واقع شود … شاه هم فرمودند: شما به فوزیه بگویید اگر بخواهد من اشرف و مادرم را از ایران خارج کنم، این دو کار را خواهم کرد و من پیغام را به فوزیه رساندم . گفته بود : حالا دیگر این کار دیر شده است … دیگر می گفت: شاه فرمودند که به هر حال من فوزیه را طلاق نخواهم داد.»(54)
دکتر غنی در بخش دیگری از خاطرات خود می نویسد:
«فوزیه ابتدا موقتی آمد، ولی کاغذی به او آمد که چون خواند گریست و در به روی خود بست و کسی را نپذیرفت وغذا نخورد.سه بعد از نصف شب برادرش آمد و او را با خود برد و دیگر تا حالا همین طور است. » (55)
جالب اینکه این نامه بر روی سربرگ های وزارت امور خارجه ایران نوشته شده بود و دفتر این وزارتخانه نیز اذعان داشت این نامه از طرف اشرف بوده است،اما اشرف نگارش این نامه را به کسانی چون « حسین علا » – که آرزو داشت دخترش (ایران) ملکه ایران شود – نسبت می داد. در حالی که بر اساس اسناد متقن تاریخی این نامه که حاوی تهدید به مرگ « فوزیه» بوده است، حاصل توطئه مشترک « اشرف» و«حسین علا» بوده است. کسی که آلت دست «اشرف» شد، اما آرزوی ملکه شدن دخترش را به گور برد.
بدین ترتیب اشرف برای یکه تازی در دربار، ملکه عرب تبار شاه را با تهدید و ارعاب وادار به طلاق می کند در حالی که برادر بی عرضه اش دریافته بود که همسرش بی گناه است و خطایی مرتکب نشده است.
جالب اینکه، همسر دوم شاه یعنی «ثریا اسفندیاری» نیز در کتاب خاطرات خود از قول «شمس» خواهر شاه می نویسد:
«بالاخره اشرف باعث جدایی فوزیه از برادرم شد، من باید این موضوع را به تو می گفتم: از خواهرم برحذر باش، او شخص جاه طلب و توطئه گری است.» (56)
در این میان «ثریا اسفندیاری» نیز پس از ورود به دربار ایران سرنوشتی بهتر از فوزیه نیافت. وی در کتاب دوم خود که در سال 1991 میلادی انتشار یافت، می نویسد:
«شمس مرا غالبا به خانه اش دعوت می کند و آنگاه باز هم توصیه ها و سفارش ها و اعلام خطرهایش شروع می شود، شوهرش هم یاری و تشویق می کند:
به ثریا گفته ای که خانه این زن [ اشرف ] نرود؟!
به ثریا گفته ای که از لبخندهای این زن برحذر باش ؟!»(57)
بدین ترتیب نازایی «ثریا» باعث می شود تا « اشرف» و «تاج الملوک» مادر شاه، این زن را هم از دربار فراری دهند. تا نوبت به «فرح دیبا » برسد.
ورود فرح به دربار در هاله ای از ابهام قرار گرفته است، به گونه ای که حتی مصاحبه های او نیز روشنگر این ابهام بزرگ نیست. اینکه دانشجویی که برای دریافت مقرری از تهران به ویلای خصوصی اردشیر زاهدی – که ویژه هرزه گی های وی در نظر گرفته شده بود – می رود، چگونه علی رغم نداشتن هیچ امتیاز بارزی به شاه معرفی می شود و بر تخت ملکه می نشیند! زیرا نه در چهره فرح دیبا وجاهتی دیده می شد و نه در خانواده او اصالتی! پدرش استوار دیبا پس از انتقال به تبریز و تولد فرح در همان شهر مرد و فریده همسر وی مدتی به ازدواج موقت یک تاجر در آمد، پس از مدتی نیز به خانه برادرش قطبی رفت و حضانت فرح بر عهده دایی اش قرار گرفت، و فرح با هزینه محمد علی قطبی دایی اش برای ادامه تحصیل به پاریس رفت، اما در آنجا به جای تحصیل به گروه های مارکسیستی پیوست. حتی با یکی از سر گروه های خود اعلام نامزدی کرد.
بدین ترتیب در روز دوشنبه 29 / 9 / 1338 فرح طی کراسم با شکوهی در کاخ گلستان با شاه ازدواج کرد و در مورخه 9 / 8 / 1339 با به دنیا آوردن پسری به نام «رضا» حضور خود را در دربار بیمه کرد.
اگر چه «فرح» و «اشرف» ظاهرا در کتاب خاطرات خود با احترام از یکدیگر یاد کرده اند، اما نمی توان این واقعیت را انکار کرد که «اشرف» به آسانی حاضر نبود، جایگاه برتر خود را به یک زن تازه از گرد راه رسیده، بسپارد و شاید به همین دلیل بود که «فرح » به گونه ای کج دار و مریز با او رفتار می نمود. «اسد الله علم» مشکلات میان فرح و اشرف را چنین روایت کرده است:
« … شهبانو وارد مشهد شد … در پروازمان به تهران شهبانو خواست مرا تنها ببیند و مدت یک ساعت با هم حرف زدیم، از رفتار خواهرهای شاه و فعالیت های خانواده او … گله داشت، منتهی شخصا جرأت نمی کند این مسأله را با شاه مطرح کند .
زمانی که شاه، همسرش را با تغییر قانون اساسی با عنوان نایب السلطنه معرفی کرد، موقعیت فرح در دربار مستحکم تر شد؛ چرا که او از یک سو چهار فرزند برای شاه به دنیا آورده بود و از سوی دیگر توانسته بود با هر ترفندی با قلب مادرشوهرش «تاج الملوک» راه یابد. مسأله ای که هیچ یک از همسران پیشین « محمدرضا» در این راه توفیقی به دست نیاورده بودند.
در این زمان بود که «اشرف» دریافت که باید با فرح سیاست همزیستی غیر مسالمت آمیز را دنبال کند. بدین ترتیب که از یک سو فرح اعضای باند خود را در مدیریت کلان کشور حاکم سازد و از سوی دیگر «اشرف» نیز در قلمرو خود به فعالیت بپردازد. بدین ترتیب دو سلطان به اجبار در اقلیمی گنجیدند.آخرین قیمت های بازار ایران را اینجا کلیک کنید.
ارسال نظر