معجزه در صورت له شده جوان ایرانی ! / مرحله به مرحله با تغییره چهره! + فیلم
حجم ویدیو: 83.74M | مدت زمان ویدیو: 00:11:25

جراحی زیبایی باعث شد پسرجوان فرصت دوباره ای برای ادامه زندگی پیدا کند. همین جراحی زیبایی که توسط یک پزشک خیر انجام شد زندگی پسرجوان را تغییر داد. اصلا داستان زندگی پسرجوان از به قبل از جراحی زیبایی و بعد از جراحی زیبایی می شود. این گزارش روایتی از زندگی پرفراز و نشیب زندگی پسرجوانی است که جراحی زیبایی باعث شد زندگی اش مسیر جدیدی به خود بگیرد.

به گزارش رکنا، جعفر پاکزاد- جلوی آینه ایستاده و به چهره جدیدش نگاه می کند. هنوز باور ندارد که رویای داشتن یک صورت معمولی درست مثل بقیه آدم ها، پس از گذشت سال ها برایش به حقیقت پیوسته است.

حالا او دنیای جدیدی پیش روی خود دارد، دنیایی که دیگر درآن مردم او را به چشم یک آدم  عجیب و حتی زشت نگاه نمی کنند. حسین باورش نمی شود که بعد از 22 سال می تواند زندگی عادی ای داشته باشد و دیگر مجبور نباشد صورتش را از بقیه پنهان کند.

داستان زندگی جوان 22 ساله نیشابوری که حسین عابدی نام دارد، پر از ماجراست. ماجراهایی که البته خودش در به وجود آمدن بعضی از آنها نقشی نداشته و وقتی خودش را شناخته متوجه شده که چهره اش با بقیه فرق دارد. او سال ها پیش در یک حادثه به طور اتفاقی از ناحیه فک و چانه دچار آسیب جدی شد  و به همین خاطر چهره اش تغییر کرد و با مشکلات زیادی در زندگی اش روبه رو شد تا اینکه سرانجام یک جراح فک و صورت، خیلی اتفاقی او را دید و همین آشنایی اتفاقی باعث شد که جراح خیر تصمیم بگیرد به مشکل حسین پایان دهد.

جراحی زیبایی

مهمان درد سر ساز

از آخرین عمل حسین چند روز است که می گذرد و او خوشحال از چهره جدیدی که دارد، می خواهد به همه نشان دهد که او دیگر آن حسین سابق که همیشه به خاطر صورتش مورد مسخره قرار می گرفت نیست.

انگار همین دیروز بود که بچه های محله و مدرسه او را به خاطر فرم صورتش و نوع حرف زدنش مورد استهزاء قرار می دادند، وقتی از او می خواهیم گوشه ای از 22 سال زندگی در خلوت و تنهایی اش را برایمان بازگو کند نفسی عمیق می کشد و می گوید: من متولد 1370 در یکی از روستاهای  نیشابور هستم. داستان غم انگیز زندگی من از زمانی شروع شد که 8 ماه بیشتر نداشتم. یک شب وقتی یکی از همسایه ها بر ای مهمانی به خانه ما آمده بود، پسر کوچک آنها در هنگام بازی به طور اتفاقی از روی صورتم رد  شد و فکم را لگد کرد، همین ضربه کافی بود تا تمام زندگی ام عوض شود.

 درآن حادثه بینی من دچار خونریزی شده بود ولی متاسفانه پزشکان نتوانستند تشخیص دهند فکم دچار شکستگی شده  و فقط خونریزی ساده در ناحیه بینی را  تشخیص  داده بودند.»

تشخیص نادرست پزشکان خیال خانواده حسین را راحت کرد که برای پسرشان هیچ مشکلی به وجود نیامده است اما این تشخیص، شروع یک ماجرای تلخ برای حسین عابدی بود چرا که با گذشت هر سال و بزرگتر شدن او ، مشکل فک و صورت او بیشتر از قبل به چشم می آمد.

پسر جوان می گوید: 8 سالم که شد چهره ام آنقدر زشت بود که دوست نداشتم پایم را از خانه بیرون بگذارم، چند روز به مدرسه رفتم اما آنقدر به خاطر اینکه چهره ام ناموزون بود مسخره ام کردند که هر روز با گریه به خانه بر می گشتم.

 به همین خاطر با تمام علاقه ای که  به مدرسه و درس خواندن داشتم، مجبور به ترک  تحصیل شدم. این موضوع از یک طرف و فوت پدرم از طرف دیگر خیلی برایم آزار دهنده بود. تا اینکه مادرم با کمک چند نفر از اقواممان، شرایط عمل فکم را فراهم کردند. در آن زمان تنها آرزویم این بود که فکم عمل شود و بتوانم با چهره ای عادی میان مردم حاضر شوم.

عمل ناموفق

پسر جوان ادامه می دهد: متاسفانه باز هم بخت با من یار نبود و با اینکه پزشکان با استفاده از یک قطعه از استخوان قفسه سینه ام، سعی کردند فکم را بازسازی کنند، اما به دلیل نبودن امکانات کافی پزشکی، این عمل موفقیت آمیز نبود و وضعم را بدتر از قبل کرد، چرا که تا آن روز لااقل می توانستم یک لقمه نان را به هر سختی ای که بود بخورم و فقط مشکل فک داشتم اما  با انجام این عمل راه ورودی غذا در گلویم تنگ شد و غذا خوردن از قبل هم برایم سخت تر شد. هر روز لاغرتر می شدم و جثه ام بیشتر آب می رفت. اما نمی توانستم خوب غذا بخورم، الان که یاد آن روزها می افتم اشک در چشمانم جمع می شود.

زندگی روز به روز برای حسین شرایط سخت تری را به وجود می آورد. دوست داشت مثل هم سن و سال های خودش با بقیه بازی و تفریح کند و روی نیمکت چوبی مدرسه روستا بنشیند و درس بخواند اما فرم صورتش به او اجازه نمی داد که دوباره به مدرسه برود. می دانست که تحمل نگاه تمسخرآمیز بچه ها، پچ پچ کردن های آنها و و متلک گویی هایشان لذت درس خواندن را از او می گیرد و به همین دلیل بود که تصمیم گرفت به ادامه تحصیل فقط مثل یک آرزوی دست نیافتنی نگاه کند و هیچگاه پایش را در مدرسه نگذارد.

نوجوانی سخت

سال ها پشت سر هم می گذشت و پسر خردسال در حالی بزرگ و بزرگ تر می شد که صورتش همچنان ناقص بود.

 حسین 16 ساله شده بود و روزگار همچنان به او سخت می گرفت. نداشتن چهره مناسب از یک طرف و زندگی جدیدی که بعد از مرگ پدرش به او تحمیل شده بود از طرف دیگر، شرایط را برایش سخت تر کرده بود.

  نامه ای به رئیس جمهور

او ادامه می دهد: بعد از مدتی از روستایمان  به نیشابور رفتم، در آنجا به دستفروشی مشغول شدم تا شاید کمی از مشکلاتم کم شود. در همین زمان بود که از طرف بعضی از آشنایان و دوستان مطلع شدم اگر نامه ای به رئیس جمهور بنویسم ممکن است گره مشکلم باز شود.

سفر به تهران

حسین که تنها راه نجات از مشکلاتش را کمک گرفتن از رئیس جمهور می دید چندین نامه به دفتر او ارسال کرد اما وقتی هیچ پاسخی دریافت نکرد و بنابراین تصمیم گرفت برای پیگیری بیشتر خودش راهی تهران شود.

وی می گوید: وسایلم را جمع کردم و با مقداری پول که از قبل پس انداز کرده بودم راهی تهران شدم. چندین بار برای پیگیری نامه هایم به دفتر ریاست جمهوری رفتم اما هیچ فایده ای نداشت. تمام امیدم به ناامیدی تبدیل شده بود. فکر کردم دنیا برایم به پایان رسیده است. اما هیچ وقت فکر نمی کردم سفر به تهران مسیر زندگی ام را عوض کند.

تصمیم بزرگ

پسر جوان همه درهای پیش رویش را بسته می دید. دیگر روی برگشتن به نیشابور را هم نداشت. برای همین تصمیم گرفت در پایتخت بماند و زندگی جدیدی را در شهر بزرگی که هیچکس او را نمی شناخت شروع کند.

«چند روزی که در تهران سرگردان بودم فردی به من گفت می توانم در فرودگاه مهرآباد دستفروشی کنم. به همین خاطر با مقدار کمی پول که داشتم یک بسته آدامس خریدم و به مهرآباد رفتم.

حسین که در آن موقع 16 سال داشت وارد مرحله سخت تری از زندگی اش شده بود. او نه تهران را می شناخت و نه کسی را در این شهر داشت. شب های سرد زمستان را روی صندلی های فرودگاه می خوابید و صبح ها همانجا دستفروشی می کرد. او تصمیم گرفته بود همانجا بماند و هم کار کند و هم زندگی. با این حال هر از گاهی مجبور بود   مکانش را تغییر دهد اما بعد از مدتی دوباره به همانجا بر می گشت و کار و زندگی اش را از سر می گرفت.

فرشته نجات

حسین به اینجای داستان زندگی اش که می رسد آه بلندی می کشد و می گوید: روزهای خیلی سختی را پشت سر گذاشتم اما تصمیم گرفته بودم هر طوری که هست با مشکلات کنار بیایم. چند وقتی که گذشت توانستم وسایل بیشتری را برای فروش تهیه کنم. بیشتر رانندها و پرسنل فرودگاه با من آشنا شده بودند و گاهی وقت ها کمکم می کردند و در خیلی از موقعیت ها هوایم را داشتند. تا اینکه سرانجام مهمترین اتفاق زندگی ام رخ داد. اتفاقی که تقریبا 2 سال پیش رخ داده و جواب همه سختی هایی که تا آن روز کشیده بودم را دیدم  .

دوسال از زندگی حسین در فرودگاه می گذشت و او که حالا 18 ساله شده بود هنوز نتوانسته بود مشکل اصلی اش که همان فرم صورتش بود را حل کند. تا اینکه یک روزی به صورت کاملا اتفاقی با دکتر عادل سینگری، جراح فک و صورت آشنا شد. مرد خیری که با انجام عملی بی نظیر توانست زیبایی را به پسر جوان هدیه کند.

از این جای ماجرا را دکتر عادل سینگری، تعریف می کند: تقریبا چهار سال پیش بود که وقتی برای یک سفر داخلی به فرودگاه مهر آباد رفتم متوجه شدم پروازم چند ساعتی تاخیر دارد. به همین خاطر تصمیم گرفتم تا کمی در محوطه فرودگاه قدم بزنم. درست به خاطر دارم که در آن روز یک گروه فیلمبرداری در حال ضبط سکانس هایی  از یک فیلم در فرودگاه بودند. همانطور که در حال تماشای این گروه بودم، ناخودآگاه پسر جوانی  توجهم را جلب کرد. او از مشکل حاد میکرو گنافی رنج می برد. این نوع مشکل باعث عدم تقارن صورت می شود که به دلیل مشکل جوش خوردگی بد فک به وجود می آید.

وی ادامه می دهد: از روی کنجکاوی خودم را به آن پسر رساندم و سر صحبت را با او بازکردم. آنجا بود که در جریان کامل ماجرا و مشکلاتی که داشت قرار گرفتم. به همین خاطر با خودم گفتم باید هر کاری از دستم بر می آید برایش انجام دهم تا او بتواند مانند دیگر افراد جامعه زندگی عادی داشته باشد. خلاصه آن روز بعد از کلی صحبت و عکس گرفتن از صورت پسر جوان، شماره ام را به او دادم و از او یک شماره منزل و یک شماره همراه گرفتم تا بعد از برگشت  از سفر او را دقیقتر معاینه کنم. اما متاسفانه به دلیل گم کردن شماره تلفن نتوانستم با او تماس  بگیرم تا اینکه بعد از 2 سال وقتی به دنبال شماره یکی از مریض هایم می گشتم، شماره تلفن حسین را کاملا اتفاقی پیدا کردم.

دکتر سینگری ادامه می  دهد: وقتی با حسین تماس گرفتم، اولش مرا نشناخت اما بالاخره ملاقاتمان را یادش آمد و حسابی شوکه شد. نمی توانست باور کند که بعد از 2 سال با او تماس گرفته ام. حسین هنوز در فرودگاه مشغول دستفروشی بود و هنوز با همان صورت زندگی می کرد. من آن روزها از تهران به اردبیل رفته بودم. به همین خاطر از او خواستم تا خودش را به اردبیل برساند شاید بتوانم برای او کاری انجام دهم.

 پس از این تماس، حسین وسایلش را جمع کرد و به سمت اردبیل و مطب دکتر سینگری حرکت کرد. سفری که  زندگی اش را وارد مرحله تازه ای کرد.

آغاز یک بازسازی

دکتر سینگری می گوید: تا به حال با چنین مشکلی مواجه نشده بودم. من بیماران زیادی داشتم اما مشکل حسین خیلی وسیع تر و حاد تر از بقیه بود چرا که عمل ناموفق او در کودکی، راه ورودی مری او را تنگ کرده بود و به همین خاطر او نمی توانست به درستی غذا بخورد. به طور مثال او یک ساندویچ معمولی را در یک ساعت و نیم می خورد ، همین مساله باعث شده بود که بسیار لاغر شود.

 عمل حسین کار خیلی سختی بود و هزینه سنگینی هم داشت اما چون تصمیم گرفته بودم مشکل این پسر جوان را حل کنم با کمک خلبان لقمان نژاد که او هم در فرودگاه مهرآباد به طور اتفاقی با حسین آشنا شده بود و از مشکل او خبر داشت توانستیم خرج 60 میلیونی عمل او را فراهم کنیم.

این جراح خیر اضافه می کند: حسین باید در طی 4 مرحله، 10 عمل جراحی را پشت سر می گذاشت. درمرحله اول که حدود 5 عمل بر روی او انجام دادیم، قسمت فک پایین او را با استفاده از استخوان لگن او بازسازی کردیم  که کار بسیار سختی بود.

در مرحله دوم که چند ماه بعد از مرحله اول صورت گرفت، زمانی که متوجه شدیم فک بالای او هم کج است با چند عمل جراحی توانستیم دو فک بالا و پایین را که قبلا به طور کامل بازسازی کرده بودیم روی هم چفت کنیم اما  درمان  وی به همین جا ختم نشد چرا که در این بین با مشکلات زیادی هم روبه روشدیم.

تولد یک اسپیلنت

سینگری اضافه می کند: در مرحله سوم باید چانه حسین را بازسازی می کردیم و برای این کار مجبور شدیم دوباره از استخوان های لگن وی برداریم اما برای اینکه بتوانیم فک را ثابت نگه داریم احتیاج به وسیله ای بود که در علم پزشکی به ان اسپیلنت یا محافظ گفته می شود.

برای جراحی های فک و صورت تا به حال این چنین وسیله ای ساخته نشده بود، به همین خاطر مجبور شدم با یک نو آوری، از پلی اتیلنت، اسپیلنتی بسازم که توانایی نگه داشتن فک و درعین حال اجازه دادن حرکت به فک بیمار را بدهم که به لطف خدا این وسیله به خوبی ساخته شد  و اکنون   برای جراحی بیماران دیگر هم از این وسیله استفاده می شود.

سرانجام حسین بعد از پشت سر گذاشتن مراحل جراحی و درمان، چهره ای جدید پیدا کرد و توانست با صورتی بدون نقص به زندگی برگردد. او می گوید: نمی توانم باور کنم کابوس 22 ساله ام تمام شده است. وقتی پانسمان را باز کردند و خودم را در آینه دیدم، شوکه شدم. بغض گلویم را گرفت و گریه کردم. وقتی با چهره جدید به فرودگاه برگشتم هیچکس مرا نشناخت. حتی بعضی اوقات خودم هم خودم را نمی شناسم. حالا دیگر می توانم مثل بقیه انسان ها زندگی عادی ای داشته باشم. تصمیم دارم درسم را ادامه دهم  و یک شغل جدید پیدا کنم. حالا  که خدا کمکم کرده و با تلاش دکتر سینگری و لطف خلبان لقمان نژاد توانسته ام چهره ای عادی به دست بیاورم می خواهم تا آنجا که می توانم تلاش کنم  تا زندگی خوب و موفقی برای خودم بسازم.

جراحی زیبایی

حالا حسین که چندسالی می شود که یک زندگی بسیار عادی در پیش گرفته است، او این روزها یک آرایشگر حرفه ای شده و زندگی اش را پشت سرمی گذارد اما  داستان دکتر عادل سینگری به ماجرای حسین ختم نمی شود. او  پس از حسین چند بیمار دیگر را نیز  به صورت رایگان تحت عمل جراحی قرار داد. هرکدام از این بیماران زندگی پرفراز و نشیبی دارند که در گزارش های بعدی به آن می پردازیم.