هیولای خوش خط و خال هم آبرو و هم نامزدم را از من گرفت

به گزارش رکنا، این ها بخشی از قصه تلخ یکی از اعضای انجمن الکلی های گمنام است که با اراده ای محکم خود را از گرداب وحشتناک مواد مخدر بیرون کشیده تا امروز دوازدهمین سال تولد دوباره اش را جشن بگیرد. این عضو انجمن الکلی های گمنام در حالی که از یادآوری روزهای تلخ زندگی اش بغض کرده بود، با چشمانی اشک آلود گفت: روزی که به طور تفریحی و در همنشینی های دوستانه استکان حاوی الکل را به دست گرفتم و پای بساط مواد مخدر نشستم، هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برده بی چون و چرای مواد مخدر خواهم شد و تنها از این ماده بی رحم دستور می گیرم ...!

با خودم می اندیشیدم با چند بار مصرف تفریحی کسی معتاد نشده است و من هم سعی می کنم هیچ وقت مدام به مصرف مواد نپردازم اما زمانی به خودم آمدم که تا کمر در منجلاب این مواد افیونی فرو رفته بودم، با وجود این هنوز هم نمی خواستم اعتیادم را باور کنم، تصمیم گرفتم چند روز بساط الکل و مواد را جمع کنم اما هنوز شب نشده بود که کسالت و بی رمقی سراغم آمد و عطسه و آبریزش بینی امانم را برید، آن روز فهمیدم که به همین راحتی نمی توانم از چنگ این هیولای خوش خط و خال نجات یابم.

خلاصه، باز هم سراغ مواد رفتم و به همنشینی با این ماده خانمان سوز ادامه دادم. دیگر ظاهرم نیز به هم ریخته بود و اطرافیانم از ماجرای اعتیادم خبر داشتند. بارها به دلیل سرزنش های دیگران یا به دست آوردن جایگاه اجتماعی، تلاش کردم تا مصرف مواد مخدر را کنار بگذارم ولی فقط چند روز طول می کشید تا دوباره بساطم را به طور پنهانی پهن کنم چرا که وسوسه های شدید این هیولای چند سر رهایم نمی کرد. فقط برای انجام آزمایش اعتیاد در زمان ازدواجم موفق شدم چند روز مصرف نکنم تا خانواده عروس متوجه اعتیادم نشوند.

بالاخره وقتی نامزدم در جریان اعتیادم قرار گرفت، روزگارم به هم ریخت به طوری که شکست سنگینی را تجربه کردم. همه سال های جوانی ام پای بساط مواد سپری شده بود که دیگر به آخر رسیدم. تصمیم گرفتم هر طور شده از چنگ این هیولای چند سر اما خوش خط و خال رها شوم ولی راه درست ترک اعتیاد را نمی دانستم. روش های متفاوتی را تجربه کرده بودم اما هیچ کدام نتیجه ای نداشت تا این که به یاد سخنان دوست برادرم افتادم که مدتی قبل از یک شیوه ترک اعتیاد با حضور دیگر معتادان سخن می گفت. اگر چه حرف هایش را باور نکرده بودم ولی در میان شک و تردید با تلفن همراهش تماس گرفتم. او که در سفر زیارتی به سر می برد، شماره تلفن یکی از دوستانش را به من داد تا با او تماس بگیرم ولی باز هم بی خیال شدم و به مصرف ادامه دادم.

18ماه بعد زمانی که آخرین نفس هایم را در این مرداب وحشتناک می کشیدم، با آن شماره تماس گرفتم، انگار «شهرام» منتظرم بود. به او گفتم دیگر از مصرف مواد خسته شده ام. بعد از چند دقیقه درد دل تلفنی، گفت که فردا تماس بگیرم. روز بعد باز هم سنگ صبورم شد و ادامه داد روز بعد برای رفتن به جلسه انجمن دوباره تماس بگیرم. دیگر ناامید شده بودم با خودم گفتم اگر این بار نیز موضوع را به فردا موکول کند دیگر تماس نمی گیرم و به مصرف مواد ادامه می دهم. اما روز بعد در مسجد محله قرار گذاشتیم، ساعت 7 بعدازظهر در حالی که بیشتر از هر روز مواد کشیده بودم به ستون وسط مسجد تکیه دادم. معتادان زیادی آن جا بودند. وقتی خودم را معرفی کردم، خیلی تشویقم کردند. یک نفر مرا در آغوش گرفت و دیگری کتاب بزرگی به من هدیه داد. از این که بعد از مصرف مواد به جمع آن ها رفته بودم احساس شرم داشتم. بعد از جلسه چند روز برای سم زدایی بستری شدم و آن کتاب را مطالعه کردم. زمانی که بدون مصرف مواد پا در آن جلسه روح نواز گذاشتم، گویی جان دیگری یافتم. اشک از چشمانم جاری شد چرا که رفاقتی را در میان آن ها دیدم که هیچ گاه آن لحظه شیرین را از یاد نمی برم. اکنون که 12 سال از آن روز می گذرد، معتقدم که باید همواره در جلسات انجمن شرکت کنم...

ماجرای واقعی با همکاری انجمن الکلی های گمنام

برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.