با ندانم کاری و البته با لجبازی اش چوب حراج به خوشبختی اش که تا چند قدمی او پیش آمده بود، زد و آن را به شوربختی تبدیل کرد.

به گزارش رکنا، از همان کودکی لجباز و مغرور بود و به حرف هیچ کس توجهی نداشت و پدرش هم معتاد مواد مخدر صنعتی بود. خانه شان بیشتر به یک کوره آجرپزی می ماند چون در و دیوار خانه پر از دود مواد و خاکستر قلیان بود.

دوستان پدرش مدام به خانه آن ها رفت و آمد داشتند و از صبح تا شب پای بساط مواد، دود هوا می کردند. زن جوان می گوید: یک روز پدرم سر نشئه و توهم خود به اولین خواستگارم که تامین کننده موادش بود جواب مثبت داد و بعد از آن مرا به عقد آن مرد بی مسئولیت درآورد. روزهای سیاه گذشته ام پس از ازدواج سیاه تر شد.

از دست شوهر خمار و پرخاشگرم کتک می خوردم و این ماجرا اکثر روزها تکرار می شد و به خاطر ترس از پدر سنگدل و متوهمم سکوت می کردم و دم نمی زدم. این داستان ادامه داشت تا این که روزی پدرم بر اثر مصرف بیش از حد مواد مخدر فوت کرد.

دختر جوان بعد از فوت پدرش از این فرصت استفاده می کند و نزد مادرش برمی گردد تا تقاضای طلاق بدهد. به خاطر شرایط تابلوی شوهرش از او طلاق می گیرد و خودش را رها می کند. مادرش با ازدواج مجدد زندگی جدیدی را برای خودش دست و پا می کند تا در کنار همسر جدیدش روزهای خوشی را که قبلاً آن ها را در زندگی مشترکش تجربه نکرده بود، تجربه کند.

شوهر مادرش مردی باوقار و مهربان است و از دختر همسرش استقبال و از او مانند فرزندش حمایت می کند. او می گوید: برعکس محبت های ناپدری ام من ناشکر و لجباز بودم و مدام بهانه می گرفتم که هر طور شده باید مستقل زندگی کنم.

بعد از گذشت مدتی در یک شرکت خصوصی مشغول به کار شدم و بعد از آن مقداری پس انداز برای خودم دست و پا کردم تا به خواسته ام که مستقل شدن بود، برسم. بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و با وجود مخالفت مادرم با اجاره یک خانه در حاشیه شهر زندگی مستقل ام را شروع کردم.

روز اسباب کشی با یک زن غریبه که ادعا می کرد از همسایه های کمی دور است، آشنا شدم اما از حیله و نیت واقعی او بی خبر بودم. از سر ساده لوحی خیلی زود با زن غریبه انس گرفتم به طوری که از سیر تا پیاز زندگی ام را برایش تعریف کردم. بعد از این ماجرا زمانی که مادرم هر بار مرا با آن زن غریبه می دید به شدت عصبانی می شد که چرا من افراد غریبه را به خانه ام راه می دهم.

مادرم با کمی تحقیق پی به سابقه اعتیاد زن غریبه برده بود اما من گوشی برای شنیدن تذکر و نصیحت های کسی، حتی مادرم نداشتم. بعد از گذشت مدتی یکی از همسایه ها از زن جوان برای برادرش خواستگاری می کند و زن جوان وقتی به این نتیجه می رسد که مرد خوبی است، جواب مثبت می دهد. شرایط به خوبی پیش می رود و زن جوان که می داند بعد از مدت ها سیاه بختی با ازدواج مجدد طعم خوشبختی را خواهد چشید سر از پا نمی شناسد اما از پایان ناخوش ماجرا خبر ندارد.

زن با چشمانی اشک آلود می گوید: تصمیم گرفتم به خاطر ازدواج مجدد خانه اجاره ای را پس بدهم اما چون آبگرمکن خانه نیاز به تعمیر داشت به دنبال یک تعمیرکار بودم تا این که زن غریبه ادعا کرد یک تعمیرکار آشنا سراغ دارد که می تواند این کار را با دستمزد پایین انجام دهد. پیشنهاد زن غریبه و حیله گر را قبول کردم.

روز حادثه دو تعمیرکار به همراه زن غریبه به خانه من آمدند تا کارشان را شروع کنند اما بعد از گذشت لحظاتی به رفتار و نگاه های آن ها مشکوک شدم تا این که کم کم ترس وجودم را فرا گرفت. در همین کش و قوس زن حقه باز با ترفندی مرا به اتاق کشاند و ناگهان از پشت سر دو سارق به من حمله ور شدند و مرا به شدت کتک زدند. هر چقدر به آن ها التماس کردم که طلاهایم را سرقت نکنند فایده ای نداشت و آن ها علاوه بر مقداری وجه نقد، طلاهایم را نیز دزدیدند و پا به فرار گذاشتند.

زن جوان که به شدت از این اتفاق شوکه شده بود از سارقان شکایت می کند و خیلی زود دو سارق با همدستی زن حیله گر در دام قانون گرفتار می شوند. بعد از این اتفاق خواستگار زن جوان که متوجه ماجرا می شود به خیال این که زن جوان در این قضیه مورد آزار و اذیت نیز قرار گرفته است از تصمیم اش برای ازدواج با او منصرف می شود تا مبادا مورد هجمه فامیل و خانواده خود قرار گیرد. زن دلگیر و خوش باور می گوید: کاش همان موقع تذکرات مادرم را جدی گرفته بودم و با زن غریبه که اصلاً او را نمی شناختم دوست نمی شدم و او را به خانه ام راه نمی دادم تا این گونه دوباره در ماتم ننشینم و آینده ام همچنان در ابهام و بلاتکلیفی قرار نگیرد.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.