این دختر نادم که سمیرا نام دارد در حالی که به شدت از برملا شدن رازش واهمه دارد، می گوید: یک دختر روستایی هستم که تا قبل از آن اتفاق شوم با هیچ پسر غریبه ای صحبت نکرده بودم. آشنایی من با پسر غریبه اتفاقی بود و روزی که به خانه یکی از اقوام مان در شهر رفتم، رخ داد. داخل کوچه منتظر دوستم بودم که نگاهم به نگاه پسر غریبه ای افتاد که لبخند بر لب داشت. نمی دانم چه شد که بعد از گذشت چند ساعت از دیدار اول مان دوباره به بهانه ای سر کوچه رفتم تا پسر غریبه را ببینم.

پسر غریبه وقتی فهمید که روستایی هستم و قصد بازگشت به خانه ام را دارم با چرب زبانی از من خواست که چند ساعتی با هم در داخل شهر تفریح و در این فرصت هم در مورد ازدواج کمی صحبت کنیم. من خوش خیال و از همه جا بی خبر از سر کنجکاوی و بی تجربگی به بهانه خرید از خانه فامیل مان خارج شدم و سر قرار رفتم. وقتی به محل قرار رسیدم سوار خودروی پسر غریبه شدم تا با هم در داخل شهر دور بزنیم.

مدتی از دور زدن مان گذشت و گرم حرف زدن بودیم که متوجه نشدم چگونه از شهر خارج شدیم.

وقتی به پسر غریبه اعتراض کردم کجا می رود، با تهدید از من خواست حرفی نزنم تا این که وسط راه دوستانش را سوار کرد. هر چه به او التماس کردم که مرا رها کند و کاری به من نداشته باشد اما او و همدستانش به زور مرا مورد آزار و اذیت قرار دادند و بعد از آن هم من را در گوشه ای از شهر پیاده کردند و پا به فرار گذاشتند.

بعد از این اتفاق حالم خیلی بد شد، برای همین خودم را به یک درمانگاه رساندم و تحت مداوا قرار گرفتم و از پرستار هم خواستم درباره این موضوع پیش کسی چیزی نگوید.

به دلیل ترس از آبروریزی و اطلاع خانواده ام جرئت نکردم از آن ها شکایت کنم. به خاطر حماقت و اعتماد بی جایم خودم را به چاه انداختم و الان مدتی است دچار افسردگی شده ام و نمی دانم با این افتضاحی که به بار آورده ام چه کار کنم و از طرفی اگر پدرم از این ماجرا بویی ببرد حتماً سکته خواهد کرد و آبروی ما جلوی افراد فامیل و همسایه ها خواهد رفت.اخبار 24 ساعت گذشته رکنا را از دست ندهید