بعد از این ماجرا و برای تامین هزینه های زندگی ام در بیرون از منزل مشغول کار شدم. اگرچه کار ثابتی نداشتم و مدام شغلم را عوض می کردم اما دوست داشتم سایه یک مرد بالای سرم باشد. با این وجود هیچ کدام از خواستگارانم را نمی پسندیدم چرا که برخی از آن ها یا مسن یا متاهل و دارای چند فرزند بودند و یا ... تا این که روزی یکی از همسایگانم واسطه خواستگاری از من برای پسر مجردی به نام «رحیم» شد. 
رحیم با آن که لکنت زبان داشت اما مهربان، خوش تیپ و جذاب بود. او به من عشق می ورزید و دوست نداشت هیچ‌گاه چهره مرا غمگین ببیند. مهربانی های او موجب شد تا من هم زندگی عاشقانه ای برایش بسازم اما ماجرای سیه روزی های من زمانی آغاز شد که «قیصر» را در حیاط خانه پدرم دیدم. 
او دوست برادرم بود و سعی می کرد باوقار و متین با من رفتار کند. برادرم در حالی که با او بیرون می رفت فریاد زد سورپرایزی برایت دارم! البته سورپرایز او خیلی زود لو رفت قیصر و برادرم قصد داشتند غیرقانونی به آلمان مهاجرت کنند به همین دلیل رفت و آمدهای شان آن قدر زیاد شده بود که دیگر به منزل ما هم می آمدند و همسرم بسیار به آن ها احترام می گذاشت. 
در این میان من هم به جمع آن ها پیوسته بودم و در واقع سه دوست شده بودیم. یک سال از این رفاقت ها می گذشت که روزی به خانه مادرم رفتم. قیصر و برادرم آن جا تنها بودند. دقایقی بعد برادرم برای خرید چای کیسه ای بیرون رفت. 
در همین لحظه قیصر خودش را به آشپزخانه رساند و زیر گوشم گفت که عاشقم شده است. آن روز سیلی محکمی به او زدم چرا که در زندگی با رحیم هیچ کمبودی نداشتم اما از آن روز به بعد قیصر مدام پافشاری می کرد تا این که بالاخره دچار وسوسه های شیطانی شدم و به امید زندگی رویایی در خارج از کشور دل در گرو عشق او گذاشتم. ولی گذشتن از رحیم هم برایم آسان نبود. او برادرم را راضی کرده بود تا رحیم را از سر راهمان بردارد. 
من ابتدا مخالفت کردم و گفتم طلاق می گیرم اما چشمان هوس آلود قیصر حتی تفکر را از من گرفته بود دوست نداشتم رحیم قربانی رابطه کثیف و شیطانی من شود ولی قیصر خود شیطان Evil بود که مرا هم به دنبالش می کشید. 
طبق یک نقشه از قبل طراحی شده رحیم را در تاریکی شب به نقطه خلوتی از شهر کشاندم که در مسیر عبورمان برادرم و قیصر هم به ما پیوستند و آن جا طی یک درگیری ساختگی قیصر با ضربات چاقو همسرم را مقابل چشمانم به قتل Murder رساند. جسد او را در همان منطقه در حالی دفن کردیم که هنوز آخرین نگاهش تمام وجودم را می سوزاند او در طول چهار سال زندگی، عاشقانه برایم زحمت کشید. 
حدود سه ماه بعد نیز کارآگاهان آگاهی مرا دستگیر کردند و قیصر هم یک سال بعد هنگام خروج از کشور به دام افتاد. او به اعدام executionو من و برادرم به زندان Prison محکوم شدیم. با آن که بعد از تحمل ۱۰۰ ضربه شلاق Whip آزاد شدم ولی ...
برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

 

وبگردی