دردسر ازدواج کارمند زن آژانس هواپیمایی با مسافر آمریکا

زن جوان درحالی که دست پسر شش ساله اش را گرفته بود و پله‌های مجتمع قضایی صدر را بالا و پایین می‌کرد، با عجله وارد سالن طبقه اول دادگاه خانواده شد، نیم‌نگاهی به اطراف انداخت و با یافتن صندلی خالی به همراه پسرش روبه‌روی شعبه 244 دادگاه نشست. پسرک هاج و واج به اطراف نگاه می‌کرد. گاهی نیز پشت سر مادرش پنهان می‌شد و یواشکی آدم‌ها را نگاه می‌کرد و گاه نگاه از آنها می‌دزدید. مادر هم هرازگاه دستش را روی موهای خرمایی رنگ پسرش می‌کشید و زیر لب به او حرفی می‌زد: امروز همه چیز تمام می‌شود و بابا دیگر باعث ترساندن تو نخواهد شد. پسرک با شنیدن این حرف‌ها، دست مادر را محکم گرفت و خودش را به او چسباند. در همین حال، مردی بلندقامت درحالی که کیفی به دوش داشت و مدارکی در دست؛ به سمت آنها آمد، اما همین که خواست به سمت پسرک برود. او ترسید و زد زیر گریه. مادرش سعی کرد او را آرام کند. زن بر سر مرد هوار کشید که چرا این‌قدر موجب وحشت پسرشان می‌شود و آنها را عذاب می‌دهد. مرد سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. نیم‌نگاهی به پسرش انداخت. دلش می‌خواست او را بغل کند، اما نشد. پسرک ماه‌ها بود او را ندیده بود و از دیدن وی می‌ترسید. احساس می‌کرد شاید بتواند همسرش را راضی کند تا به زندگی با وی ادامه دهد، اما انگار اشتباه فکر کرده بود و این بار همه چیز به آخر خط رسیده بود. در همین گیرودار بود که منشی دادگاه خانواده نام آن دو را صدا کرد. مرد و دقایقی بعد زن جوان که پسر کوچکش به او تکیه داده بود، وارد دفتر قاضی Judge دادگاه شد. قاضی نیم نگاهی به این زوج و فرزندشان انداخت و بعد پرونده آنها را نگاه کرد.

زن جوان، کیفش را کنار پسرش گذاشت و از قاضی خواست اجازه دهد حرف‌هایی را که سال‌هاست در قلبش جا مانده، بگوید. همین که قاضی اجازه داد او حرف بزند، بغض فروخورده‌اش شکست و اشک از چشمانش جاری شد. کمی‌ خودش را جمع و جور کرد. زمانی که به خودش آمد، توضیح داد: آقای قاضی از این وضع که شوهرم برایمان ساخته خسته شده‌ام. پسرم می‌ترسد از پدرش. ماه‌ها ما را رها کرده است. هزینه زندگی‌مان را خانواده‌ام می‌دهد، حتی هزینه پیش‌دبستانی رفتن پسرم را. او به من خیانت Cheat کرده و مدام با خانم‌ها در سایت‌های مختلف اینترنتی و فضای مجازی به گپ، گفت‌وگو و خنده و خوش‌گذرانی مشغول است، غافل از این‌که من و فرزندش هم در این زندگی نقش داریم.

در این شرایط یکباره سر شوهرش فریاد زد: این عشقی بود که به من و بچه‌ام داشتی؟ این عشق بود یا خیانت و بدبختی؟ چطور می‌توانم به تو اعتماد کنم؟ من حاضر نیستم دیگر به حرف‌هایت توجه کنم. آقای قاضی! او زندگی‌ام را به باد داده است. بعد ادامه داد: ماجرای این آشنایی هفت سال پیش رقم خورد. من در یک آژانس هواپیمایی کار می‌کردم. شوهرم آن زمان در آمریکا اقامت داشت و مدام به این کشور در رفت و آمد بود. او از آژانس هواپیمایی که من کار می‌کردم، بلیت‌هایش را تهیه می‌کرد و همین باعث آشنایی‌مان شد و عشقی میان ما شکل گرفت و به ازدواج انجامید. گمان می‌کردم او مرد رویاهای من است. اوایل زندگی‌مان خیلی خوب بود، حتی مرا به آمریکا برد و در آنجا فرزندم به دنیا آمد و چند ماه آنجا بودیم، اما از یک سال و نیم پیش دروغگویی او آغاز شد. مدام بهانه می‌آورد که دیرتر به خانه می‌آید و این همه تاخیر، بابت کارهایی است که درشرکتش دارد.

همین موقع آه عمیقی کشید و گفت: شوهرم به جای این‌که بیشتر وقت خود را با من و تنها ثمره عشقمان یعنی پسرمان بگذارد، در شبکه‌های مجازی، مشغول ارتباط با دوست‌های مجازی است و حتی با آنها بیرون می‌رود. ماجرا به همین‌جا ختم نمی‌شود. یک روز که تلفنش را در خانه جا گذاشته بود، دیدم زنان و دختران مختلف در شبکه‌های مجازی با او دوستی دارند. حتی با برخی از آنها به مسافرت، میهمانی، رستوران و کافی‌شاپ رفته است و آن ساعت‌هایی که می‌گفت باید به ماموریت کاری برود، با آنها خوش می‌گذرانده است. او مردی خیانتکار است. من هم مهریه 300 سکه‌ای‌ام را می‌خواهم، هم طلاقم را. او لیاقت ماندن کنار من و پسرم را ندارد. به درد او همین زن‌هایی می‌خورند که به او در فضای مجازی عشق می‌ورزند.

گفته‌های زن جوان که به پایان رسید، شوهرش رشته کلام را به دست گرفت و ادامه داد: همسرم خیال واهی دارد. من فقط دوستی‌های اینترنتی با افراد دارم. این دلیل نمی‌شود که من با آنها رابطه دارم. این خیالات همسرم است که گمان می‌کند من با دوستان اینترنتی در ارتباطم. آنها فقط دوستان مجازی‌ام هستند. من اگر برای کار به ماموریت رفتم با همکاران مرد رفته‌ام و این توهم‌ها باعث شده همسرم خیال کند من با خانم‌ها در ارتباط هستم. همسرم به دنبال پول واعتبارم بود. او فقط می‌خواست من برای او حسابی پول خرج کنم و اقامت آمریکا برایش بگیرم که بتواند به این کشور رفت و آمد کند و موفق هم شد. من زندگی‌ام را دوست دارم. پسرم را دوست دارم. در این چند ماه که او قهر کرده و به خانه پدری‌اش رفته، هرچه می‌گویم برگرد، توجهی نمی‌کند و حاضر به بازگشت نیست. آنقدر در این چند ماه نگذاشته پسرم را ببینم که از من می‌ترسد و مرا به عنوان پدر قبول نمی‌کند. همسرم خیالاتی است و با گفته‌هایش می‌خواهد زندگی‌مان را برهم بزند. من زندگی‌ام را دوست دارم و نمی‌خواهم او را طلاق دهم. مرد زیر بار حرف‌های همسرش نمی‌رفت و همچنان مدعی بود خیانتی در کار نیست.

قاضی دادگاه هم با شنیدن گفته‌های این زوج از آنها خواست نزد مشاور خانواده بروند تا شاید مشکل حل شود و فرصتی برای ادامه زندگی به یکدیگر بدهند.

زن جوان درحالی که دست پسرش را گرفته بود، از دادگاه خارج شد و شوهرش پشت سر او بیرون رفت، اما همچنان در سالن دادگاه مشغول مشاجره بودند که کم‌کم از مجتمع قضایی خارج شدند.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

منبع: جام جم

 

وبگردی