رفتارهای دختر باجناقم مرا از خود بیخود کرد
رکنا: اختلافات خانوادگی و لج و لجبازی با همسر اولم باعث این گرفتاری و از دست دادن فرزندم شد. هیچگاه فکر نمی کردم که عاقبت مشاجرات و درگیری های من و همسر اولم به مرگ پسر 6 ساله ام ختم شود از روزی که فرزندم را کشته ام، اعصابم به هم ریخته است، آرام و قرار ندارم و نمی دانم عاقبتم چه می شود!! ...
مرد 29 ساله ای که نگرانی در چهره اش موج می زد و با اضطراب و سردرگمی به سوالات سرگرد نجفی (افسر پرونده) پاسخ می داد، دفترچه خاطرات تلخش را به چند سال گذشته ورق زد و در بیان ماجرای زندگی اش گفت: دوره ابتدایی و راهنمایی را در روستای محل زندگی ام به پایان رساندم و برای ادامه تحصیل به یکی از شهرستان های خراسان رضوی رفتم. بعد از گرفتن دیپلم در رشته فنی و حرفه ای نتوانستم به دانشگاه راه پیدا کنم و عازم خدمت سربازی شدم و بعد از پایان دوره خدمت به مشهد بازگشتم و در طرقبه مشغول کار شدم تا این که روزی برای شرکت در مجلس عروسی یکی از بستگانم به شهرستان رفتم. آنجا بود که خانواده ام تصمیم گرفتند به خواستگاری دختری بروند که در جشن عروسی دیده بودند و مورد پسندشان واقع شده بود. به اصرار خانواده و بدون شناخت دقیق پا به منزل پدر همسر اولم گذاشتم و دخترشان را خواستگاری کردم. خیلی زود ازدواج کردیم و به همین خاطر کارم را در طرقبه رها کردم و به شهرستان رفتم و در آنجا مشغول کشاورزی شدم بعد از یکسال با دریافت وام ازدواج تصمیم به خرید پرایدی گرفتم که با آن در آژانس کار کنم بعد از مدتی کار در آژانس تصادف Crash سنگینی کردم و متحمل خسارت زیادی شدم. بعد از این ماجرا بود که از طریق یکی از آشنایان در یک شرکت خصوصی استخدام شدم و به مشهد مهاجرت کردیم. با به دنیا آمدن فرزندم زندگی مان زیبایی دیگری به خود گرفت و با کار و درآمد نسبتا خوب روزگار آرامی را در کنار همسر و فرزندم تجربه می کردم. کم کم خانواده همسرم با رفت و آمدهایشان و دخالت در امور زندگی مشترکمان آرامش را از زندگی ما گرفتند و هر روز با مشکل و اختلاف تازه ای روبه رو می شدم که به تدریج بدرفتاری های همسرم نسبت به من و فرزندم آغاز شد و روزگارمان را تلخ کرد. در این میان رفت و آمدهای ما با خانواده باجناقم باعث آشنایی بیشتر من با دختر خوانده خواهر همسرم شد و تصمیم به ازدواج مجدد گرفتم و دختر باجناقم را به عقد خودم درآوردم اما این موضوع باعث اختلافات بیشتری شد و سرانجام همسرم حاضر نشد با من زندگی کند و با حالت قهر به خانه پدرش رفت و مدتی را در آنجا ماند این در حالی بود که فرزندم نزد مادرش زندگی می کرد و من مدت ها او را ندیده بودم تا این که با موافقت همسرم، پسرم را به منزل همسر دومم آوردم. با به دنیا آمدن فرزند همسر دومم مشکلات ما نیز بیشتر شد و پسر 6 ساله ام با حسادت ها و شیطنت های کودکانه اش موجب اذیت همسرم می شد و زمانی که من در منزل حضور نداشتم همسرم نیز او را مورد ضرب و جرح قرار می داد در این میان من هم سعی می کردم با تنبیه او را ادب کنم ولی وقتی با کمربند کتکش زدم و با دست او را هل دادم ناگهان سرش به مبل منزل خورد و جان سپرد...برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
اخبار زیر را از دست ندهید:
ساغر را با ظاهری زننده در پاتوق مردان غریبه دیدم دنیا روی سرم خراب شد+عکس
گورستانی برای جن ها در جنوب ایران + عکس
رانندگی مستانه جان مادربزرگ 88 ساله را گرفت +تصاویر
طلبکار جدید پرسپولیس، خواننده معروف پاپ ایرانی است ! +عکس
ماجرای جسد بی انگشت در زیر خاک!
مرگ مشکوک میهمان در خوابگاه دانشجویی مشهد
دردسر شرم آور برای یک زن شوهر دار که کارمند بانک آبادان عاشقش شده بود
خوشگذرانی های دردسر ساز با دختر شیشه ای / پریسا را در وضعیت بدی در پاتوق پسران دیدم!
بازگشت زوج عاشق به زندگی در آستانه طلاق / این بار پای زنی در میان نبود
علی برایم شام خرید و رخت خواب پهن کرد و من ...+ عکس
نقشه کثیف مرد مستاجر برای دخترصاحب خانه
مرگ عجیب پس از تزریق آمپول در دزفول
فرانک در زیر زمین رستوران با انبر دست شکنجه ام داد تا هر چه او می خواهد انجام دهم + عکس
داماد غیرتی دوساعت بعد عقد عروسش را طلاق داد!
قاتل انگلیسی جسد بی سررا به آتش کشید
اقدام زشت زن جوان با دوست شوهرش در آبادان
ارتباط شیطانی مامور مست با 3 زن +عکس
اقدام وقیحانه با ریحانه و مادرش در محل متروکه کرمان + عکس
مرگ نخستین زن فاتح اورست + عکس
پیشنهاد عجیب برای استخدام قاتل
عکس باورنکردنی از صورت کتک خورده مرد قوی هیکل از زن ریز نقش
لعنت خدا برتو.پدر شیطان صفت ناسپاس
میدونم نظرم و نمیگذاری - ولی تیترت خیلی مزخرف بود و متن یه چیز دیگه میگفت.
خدا چنین پدری را لعنت کنه ننگ جامعه با تفریح و خوشگذرانی خود فرزندش را نابود کرده
هوی وهوسی که توداشتی ...
بهتر است ، این ماجرا را از زبان همسر این مرد نیز بشنوید...
http://www.rokna.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%BE%D8%B1%D9%88%D9%86%D8%AF%D9%87-3/227058-%D8%B7%D8%A7%D9%87%D8%B1-%D8%A8%D9%87-%D8%A8%D9%87%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A8-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DA%AF%D8%B4%D8%AA-%D8%A8%D9%84%D8%A7%D9%81%D8%A7%D8%B5%D9%84%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87-%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%85-%D8%A7%D9%88-%D8%B1%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%87%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%A8%DB%8C%D9%88%D9%87-%D8%A7%D9%85-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%85
کدخبر: 227058 ........ را حتما مطالعه کنید...!!!
شنیدن همین واقعه ، از دید همسر این مرد...
شنیدن ماجرا از زبان همسر اول این نامرد: ( کدخبر: 227058 )
... زن 24 ساله در حالی که به خاطر مرگ تنها فرزندش اشک می ریخت، پس از آن که به سوالات سرگرد نجفی (افسر پرونده) پاسخ داد . در تشریح ماجرای تلخ زندگی اش گفت:
در یکی از روستاهای شهری در خراسان رضوی و در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمدم. پدرم کشاورز بودو از وضعیت مالی مناسبی برخوردار بودیم و من فارغ از همه هیاهوهای زندگی به تحصیلاتم ادامه می دادم تا این که «طاهر» به خواستگاری ام آمد. او مرا در یک مجلس عروسی دیده بود و به خاطر روابط فامیلی بلافاصله مراسم عقدکنان ما برگزار شد. آن روزها من 17 سال بیشتر نداشتم و در کلاس سوم دبیرستان تحصیل می کردم این در حالی بود که نمی توانستم برای آینده ام تصمیم بگیرم و تنها به حرف های اطرافیانم اعتماد کردم و به «طاهر» پاسخ مثبت دادم. حدود یک سال بعد زندگی مشترکمان را در حالی شروع کردیم که همسرم در یک شرکت خصوصی استخدام شده بود به همین خاطر پس از تولد پسرم به مشهد مهاجرت کردیم.
زندگی آرام و بی دغدغه ای را سپری می کردم تا این که رفت و آمدهای خانوادگی به منزل خواهر بزرگ ترم زیادتر شد. در همین روزها بود که متوجه رفتارهای غیرمتعارف «طاهر» با دختر خوانده خواهرم شدم. وقتی کم کم به رابطه پنهانی آن ها پی بردم ماجرا را برای خانواده ام بازگو کردم اما همسرم به شدت این موضوع را انکار می کرد و پدر و مادرم نیز مرا نصیحت می کردند که به همسرم تهمت نزنم اما من به حقیقت ماجرا رسیده بودم و فقط می گفتم روزی این موضوع برایتان روشن می شود.
دختر خوانده خواهرم 21 ساله بود و 6 ماه پس از نامزدی از همسرش طلاق گرفته بود. در همین روزها بود که به یک مجلس عروسی در شهرستان دعوت شدیم. پس از پایان مراسم همسرم به بهانه این که مرخصی ندارد به مشهد بازگشت و من در شهرستان ماندم اما روز بعد یکی از بستگانم با من تماس گرفت و گفت «طاهر» را با دختر خوانده خواهرم دیده است. من هم شبانه به مشهد آمدم و او را در منزل خودم دیدم.این بود که پنهانی با پلیس تماس گرفتم و آن ها دستگیر شدند. من هم قهر کردم و به منزل پدرم رفتم.
مدتی بعد همسرم تماس گرفت و گفت من با «ترانه» ازدواج کرده ام اگر می خواهی برگردی باید در کنار او زندگی کنی اما من قبول نکردم. تا این که 5 ماه بعد از من خواست تا فرزندم را به او بسپارم. من هم لجبازی نکردم و در حالی پسرم را نزد او و همسرش فرستادم که هر روز اطرافیان خبرهای تازه ای از مسافرت ها و خوشگذرانی های همسرم بازگو می کردند. من هم مدام درگیر امور قضایی بودم و نمی توانستم به درستی از فرزندم مراقبت کنم تا این که حدود 15 روز قبل متوجه شدم پسر 6 ساله ام که نزد همسرم بوده بر اثر اصابت جسم سخت به سرش در حالی به قتل رسیده است که آثار کودک آزاری زیادی بر پیکر نحیفش دیده می شد....
لعنتلعنتبهمردانهوسبازوزنانگرگصفت