این مطلب از صفحه وب گردی تهیه شده و فقط جنبه سرگرمی دارد
مرد مشهوری که تنها آرزویش خواندن در ایران است + عکس
جواد یساری، خواننده ای است که سالهاست چشم انتظار خواندن در وطن خویش است.
برای نسل من و چند نسل بعد از من موسیقی او و سبک خوانندگیش چندان دوست داشتنی نیست، شاید با تغییر فرهنگ و ظهور سبک های تازه در موسیقی این امر رخ داده باشد اما چه کسی میتواند منکر تاثیر او و افرادی چون او در زمانه خود باشد؟ در روزگاری که علاقمندانش عمدتا مردم کوچه و بازار بودند برای برنامه های او سر و دست می شکستند ...
خودش که حالا گرد پیری بر چهره ش نشسته می گوید موسیقی ما مردمی بود و عده ای جفا کردند و از آن با نام کوچه بازاری یاد کردند و گویی خواستند این کار را سخیف کنند ... جواد یساری 78 ساله این روزها دلخوش به نشستن در مغازه کوچکش در بازارچه شاپور و دیدن رفقای قدیمی است و تنها امیدش بار دیگر خواندن برای مردم سرزمینش است آنهم بعد از حدود 43 سال ممنوعیت ... با جواد یساری، خواننده ایرانی چند ساعتی گپ زدم و آنچه در ادامه می خوانید ماحصل این گفت و گوست ...
دنیای کشتی و ورزش های باستانی فرسنگ ها از عالم موسیقی فاصله دارد. شاید به ندرت اشتراکی بتوان یافت اما شما این دو دنیا را کنار هم پیوند زدید و از ورزش کشتی به عالم خوانندگی متمایل شدید ...
بله من در دوره جهان پهلوان تختی رزرو تیم ملی کشتی بودم ولی همان زمان در اردوها و تمرین ها برای خودم زمزمه می کردم. خوانندگی را دوست داشتم ولی در قلب و ذهنم بود کسی از علاقه من اطلاعی نداشت. همان زمان یعنی حدود سال ۱۳۴۰ مغازه فروش یخچال و تلویزیون داشتم البته به صورت قسطی، یعنی اگر کسی خرید می کرد ماه به ماه مبلغی به من پرداخت می کرد ولی برشکست شدم و به قول معروف صفر شدم. از سر ناراحتی و بیکاری هر ازگاهی می زدم زیر آواز (با خنده ...) کم کم عده ای از صدای من خوششان آمد و خواندن من جدی تر شد.
همان روزها اهل شنیدن موسیقی بودید؟
بله ... کارهای گلپا را خیلی دوست داشتم یا ایرج. واقعا لذت می بردم ...
در گذر ایام خواندن برای شما جدی شد و طبیعتا باید وقت بیشتری به موسیقی اختصاص می دادید. اولین کار حرفه ای و رسمی شما چه کاری بود؟
اولین کار جدی من ترانه ای داشت به نام خوشگله و از همان کار شروع شد و من هم جدی تر شدم. البته آن زمان باید ۱۰ کار می خواندیم تا تبدیل به کاست شود و بعد از ارائه اولین کاست اسم من بیشتر از همیشه سر زبان ها افتاد. لطف خدا شامل حالم شد و مردم هم همراهی کردند اگر این مردم نبودند من هیچ نبودم ... اگر اشتباه نکنم در این سالها ۱۰۰ قطعه خوانده ام و جز به جز همه این کارها در ذهنم مانده. من این روزها کمی حواس پرتی دارم. بعضی دوستانم باید یک حرف را چند بار تکرار کنند و آخرم می گویند حواست کجاست؟ اما تمام کارهایی که خواندم در ذهنم مانده. هیچ کدام فراموشم نشده. دلیلش هم عشق بی اندازه من به موسیقی و خواندن است. همین الان هم با عشق به خواندن زنده ام ...
اما جواد یساری با تمام عشقش به آواز خواندن ممنوع الکار می شود. آن هم نه یکی دو روز و یکی دو سال، سالهاست شما در ایران ممنوع الکار هستید ... روزهای عجیبی بر شما گذشته است.
آخرین کار من آلبومی بود با نام سپیده دم که خیلی سر و صدا کرد و مردم دوستش داشتند. من تا سال ۱۳۵۶ آواز خواندم و از سال ۵۷ به بعد ممنوع الکار شدم. اوایل جنگ بود و کشور ملتهب بود. ولی بعد از جنگ هم نشد که نشد. خواندن برای من شد یک آرزو ...
دلیل این هم سال مجوز ندادن و ممنوع شدن چه بود؟ کسی توضیحی داد؟ خطایی از شما سر زده بود؟
من هر بار پیگیری کردم گفتند شما خواننده قبل انقلابی بودی، خواننده کاباره بوده ای!! من بارها گفتم آن زمان خواندن در کاباره رسم بود ولی کسی قانع نشد. گفتند کارهای تو کوچه بازاری بوده. این کوچه بازاری گفتن هم توسط بچه های رادیو تلوزیون باب شد و سر زبان ها افتاد. کار من مردمی بود. مدام با لفظ کوچه بازار خواستند القا کنند که من مبتذل و سخیف بودم که نبودم. ما هم زحمت کشیدیم. نه فقط من تمام ترانه سراها و آهنگسازان آن روزها. با یک کلمه که نمی شود همه چیز را نادییده گرفت. تمام ترانه ها و شعر های من درست انتخاب شده بود. همیشه گفتم شعر و ترانه در موسیقی حرف اول را می زند به همین دلیل حواسم جمع بود که کار بی معنا نخوانم. اگر کار من بد بود چرا مردم دوست داشتند؟ به من گفتند لاله زاری هستی ... دوستان یادشان نمی آید لاله زار زمانی برای خودش مانند یک دانشگاه بود. پاتوق هنرمندان و روشنفکران. حالا کسی را بخواهند بی آبرو کنند می شود لاله زاری ...
بعد از تمام این سنگ اندازی ها تصمیم گرفتید از ایران مهاجرت کنید؟
نه هرگز ... من هیچ وقت نرفتم. من ماندم. چرا بروم؟ خیلی ها گفتند یساری از ایران رفته ولی من ماندم. پسرانم از ایران رفتند خیلی اصرار کردند که بروم یا برای من اقامت بگیرند اما حاضر نشدم وطنم را ترک کنم فقط گاهی برای دیدن بچه ها رفتم و برگشتم. یا گاهی خارج از ایران اجرایی داشتم که رفتم و بازگشتم. مثلا استرالیا، لندن، دبی و ... اجرا داشتم و چه قدر هم استقبال شد. ولی نماندم و برگشتم. من ایرانی ام و فقط یک آرزو دارم ...آواز خواندن در ایران.
شنیده ام حالا و بعد از این همه سال شرایط خواندن برای شما در وطن، همانجایی که آرزویش را داشتید مهیا شده، بعد از سالها ممنوعیت مجوز برپایی کنسرت گرفتهاید...
نه مجوزی نگرفته ام. چند وقت پیش وزارت ارشاد دعوت کرد و گفتند می توانی برای مردم بخوانی، می توانی اجرا داشته باشی اما مجوزی به من داده نشد. نمی دانم بعد از سالها کم لطفی چه شد که دعوتم کردند ولی کاش زودتر بود که من هم جوان تر بودم. (سرش را پایین می اندازد و گریه می کند، دقایقی فقط اشک می ریزد و سکوت می کند ...و من به مردی فکر می کنم که در زندگی یک آرزو داشت، خواندن ...)
اذیتتان کردم؟
نه اصلا ... من سه پسر داشتم. دو فرزندم فوت کردند. اگر زنده ماندم دلیلش این بود که برای مردم بخوانم. هیچ آرزویی ندارم. اما این روزها حال مردم خوب نیست. حتی اگر همه شرایط فراهم شود من نمی توانم برای مردم بخوانم چون مردم بی انگیزه و بی رمق شده اند. منتظرم تا یک بار در ایران و روبروی مردم بخوانم. من پیر شده ام اما عاشقم. عاشق موسیقی، آواز، ایران و ...هیچ چیز مثل قبل نیست و همه چیز تغییر کرده، شرایط مردم و موسیقی تغییر کرده و من اگر روزی قرار باشد بخوانم باید حواسم را جمع کنم که مردم را ناامید نکنم ...
برخورد مردم این روزها با شما چه گونه است؟
اوایل انقلاب بعضی برخوردها خوب نبود. بعضی حتی جواب سلام ما را نمی دادند. اما کم کم من را شناختند. بارها افراد مختلف به مغازه من آمدند و ساعت ها دردل کردیم. باور نمی کنید چه قدر جوان ها به من سر می زندد. من با سیگار خیلی مخالفم و تلاش میکنم بچه ها را نصیحت کنم سیگار نکشند. حالا همه مثل خانواده من هستند. مثل برادرانم ...
در این سالها موسیقی و آثار نسل جوان را پیگیری کردید؟
از امروزی ها صدای محمد اصفهانی را دوست دارم. صدای دلنشینی دارد.هرچیزی که شعر خوب و پر معنای داشته باشد دوست دارم و می شنوم. کارهایی شنیده ام که شعرهای خوبی ندارد، حرف های مبتذلی دارد آن ها را دوست ندارم ولی طرفدار جوان ها هستم ...
سالهاست در عرصه موسیقی فعالیت نکردید اما مردم هنوز خاطره کارهای شاد شما را در ذهن دارند، مردم برای شما وهنرتان احترامی بسیار قائل اند ...
(بغض می کند ... چشم هایش تر می شود.)دلم برای مردم تنگ شده ...می خواهم یک بار هم که شده ببینمشان. این روزها دلم گرفته. اگر خدا یاری کند می خواهم حال مردم را خوب کنم ...
منبع: خبر آنلاین
ارسال نظر