تئاتر نصر و دردناک ترین قصه اش
لاله زار تا ابد آن سیگار فروش را فراموش نمی کند !
رکنا: مردی که جواب خوبی را با بدی داد.
به گزارش رکنا ، تهران ، خیابان لاله زار تهران را با لاله زار می شناختند و لاله زار بود و تئاتر نصر خیابانی که ناصرالدین شاه می خواست مثل «شانزلیزه» پاریس باشد ، با تئاتر نصر و و رونق شبانه اش به «برادوی» خاورمیانه معروف شد .آجر به آجر این ساختمان قدیمی شاهد حوادث و قصه هایی بودند که میتواند زمینه رمانی بلند باشد.و با از بین رفتن تئاتر نصر ، رونق از تئاتر و روح از لاله زار رفت .
تلخ ترین قصه یک تئاتر قدیمی
اما برخلاف انتظار بسیاری ، قصه خاموشی چراغ تئاتر نصر دردناک ترین قصه نیست ، بلکه این تئاتر قصه های به مراتب تلخ تر نیز به خود دیده . تلخ تر از پایین کشیدن سوپراستارهایی که سالن های سینما برایشان سر و دست می شکستند و چون اجازه کار به آنها داده نمی شد ، به خاستگاه اولیه شان که همان سن تئاتر بود ، پناه بردند و آن ها را آنجا نیز تحمل نکردند ...
تلخ تر از اصغر تفکری ، سید علی میری ، رفیع حالتی ، هوشنگ سارنگ تا .... منوچهر وثوق
قصه سیگار فروش آواره
در سالهای دهه ۳۰ بسیاری از روستاییان و اهالی شهرهای کوچک به قصد پیدا کردن روزی ، به تهران میآمدند. در حاشیه شهر اتاقکی می جستند و روزها در خیابانها در پی کار می گشتند . هنوز نه آنچنان کارخانهای بود و نه رونق کاری و آنها مجبور به مشاغلی چون دستفروشی یا کارگری می شدند.
قصه زندگی او هم مثل بقیه بود ، نیازی نیست بگوییم نامش چیست و از کدامشهر آمد . همین قدر بدانید که روزها و شبها لالهزار را بالا و پایین می کرد و در پی کار بود . کارگری به مذاقش نمی ساخت ، پس به توصیه یک همشهری به یک سیگار فروش در خیابان مولوی معرفی شد تا هر روز از او طبقی سیگار بگیرد و بفروشد و با سودش زندگی کند.
مالک خیر و دلسوز تئاتر نصر
در اولین زمستان پاهای دردناکش یارای بالا و پایین رفتن لاله زار را نداشت ، پس می خواست جایی ساکن شود. اما هیچ مغازه دار ، سینما دار ، صاحب پاساژ یا کافه ای نبود که به او اجازه دهد مقابل درب بنشیند و سیگار بفروشد.
اینجا بود که مالک و موسس تئاتر نصر انسانیت به خرج و به او اجازه داد بساطش را مقابل این تئاتر پهن کند.
بیست سال سپاسگذاری
برای بیست سال سیگار فروش مقابل تئاتر نصر جایگاه ثابتی داشت . همه آرتیست ها او را می شناختند و همه مشتریان نیز به همچنین . با اینکه در داخل تئاتر بوفه برای فروش اغذیه و اشربه و سیگار وجود داشت اما مالک تئاتر از هنرپیشگان خواهش میکرد مقابل چشم مردم از این سیگار فروش خرید کنند تا کسب او رونق بگیرد.
برای اینکه مجبور نشود هر شب بساطش را تا مولوی حمل کند ، به او اجازه داده شد که شبها بساطش را در داخل تئاتر بگذارد. به دستور مالک ، ناهار و شام او جزو سهمیه کارکنان تئاتر محسوب می شد و تمام لالهزار از محبت هایی که مدیر تئاتر نصر در حق این سیگار فروش کرده بود خبر داشتند.
خودش نیز همیشه دعاگوی این مرد بود ، شب عید مالک تئاتر به او هم عیدی میداد . پول سفرش به شهرستان و لباس و درمان و سایر هزینههایش را میپرداخت و خلاصه اینکه او را زیر بال و پر خود گرفته بود .
روزهای تلخ
کسانیکه از شهریور ۵۷ تا پیروزی انقلاب اسلامی از خیابان لاله زار رد می شدند ، با دیدن شیشه های شکسته سینماها و کافه های تعطیل تعجب نمی کردند انقلابیون بیش از هر چیز روی این مراکز حساسیت داشتند و صاحبان سینما ها و کافه ها تصمیم به تعطیلی کسب و کار خود گرفتند .
پس از پیروزی انقلاب سینماها باز شد و اکران رونق گرفت . تئاتر نصر نیز بسان بقیه اما ... اتفاقی که در روزهای آغازین سال ۵۸ افتاد تلخ ترین خاطره زندگی مالک تئاتر نصر شد.
نمکدان شکن
او با حمله و شکستن شیشهها و پاره کردن عکسها بیگانه نبود اما آن روز کمرش شکست .
روزی که سیگار فروش معروف خود را مقابل دسته حمله کنندگان دید ! ابتدا همه همسایگان و کارکنان تئاتر فکر کردند او قصد دفاع از تئاتر نصر را دارد اما خیلی زود متوجه شدند که اتفاقاً سردسته حمله خود اوست ! یک بلندگوی دستفروشی در دست گرفته بود و به مهاجمان دستور می داد که همه چیز را بسوزانند و خاکستر کنند تا اثری از این «مرکز فساد» باقی نماند از آن روز به بعد دیگر کسی خنده مالک تئاتر نصر را ندید ...
قصه زندگی این آدم را همین جا رها کنیم بهتر است همین قدر بدانید که او بیشترین آزار و اذیت را برای کارکنان و سهامداران تئاتر نصر ایجاد کرد .مسئولیت گرفت و از نفوذش در نهادها و ارگانهای مختلف استفاده کرد تا نگذارد آب خوش از گلوی تئاتر نصر پایین برود و هرگز کسی نفهمید ریشه این همه دشمنی در قبال دستی که آن همه به او خیر رسانده بود ، چیست ؟
ارسال نظر