در خانه زندانی کرده بود/ پیغام اخراج یک رییس برای دختر کارمند
رکنا: اکنون که 9 سال از آن روزهای عشق و عاشقی می گذرد تازه فهمیدم که هیچ گاه پول و ثروت نمی تواند انسان را به خوشبختی و آرامش برساند. حالا که در جست وجوی یک خوشبختی واهی همه چیز را از دست دادم و چندین بار تا سر حد مرگ پیش رفتم زندگی در آلونک 50 متری مادرم را به خانه ویلایی 500 متری همسرم ترجیح می دهم ولی دیگر ...
زن 30 ساله درحالی که دادخواست طلاقش را در دست گرفته بود و عنوان می کرد دیگر نمی توانم کتک های همسرم را تحمل کنم، آلبوم خاطراتش را در کلبه تاریک دلش ورق زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: پدرم از کارکنان یکی از مراکز نظامی بود اما من هیچ گاه نتوانستم مهر و محبت پدری را با تمام وجودم حس کنم چرا که هنوز به سن یک سالگی نرسیده بودم که او دار فانی را وداع گفت و من و 3 خواهر و یک برادرم را تنها گذاشت. از آن روز به بعد مادرم جای پدر راهم گرفت و همه تلاشش را به کار برد تا زندگی خوبی برای ما فراهم کند. به همین خاطر اسباب و اثاثیه را جمع کرد و از استان کرمانشاه به مشهد بازگشتیم چرا که همه بستگان و آشنایانمان در مشهد زندگی می کردند. مادرم ما را با حقوق دولتی پدرم بزرگ کرد به طوری که برادر و خواهرانم ازدواج کردند و به دنبال سعادت خودشان رفتند. آن ها اکنون نیز زندگی آرامی دارند و در واقع به خوشبختی رسیده اند اما من وقتی به سن جوانی رسیدم آرزوهای بزرگی را در ذهن خودم پرورش می دادم، می خواستم با مرد پولداری ازدواج کنم تا همه رویاهایم به واقعیت تبدیل شود. در جست وجوی این خوشبختی روزها و شب ها را سپری می کردم تا این که در سن 21 سالگی به عنوان منشی در یک شرکت بزرگ خصوصی استخدام شدم. هنوز بیشتر از 2 ماه نگذشته بود که فهمیدم صاحب شرکت با همسرش مشکلات شدید خانوادگی دارد و از این که همسرش درگیر روابط نامتعارف با دیگران شده است بسیار رنج می برد. از آن روز به بعد درد دل های مهندس باز شد و من تلاش می کردم به او کمک کنم، از سوی دیگر هم به خاطر این که هیچ گاه محبت یک مرد را نچشیده بودم تحت تاثیر جملات محبت آمیز مهندس قرار گرفتم و عاشق او شدم. به همین خاطر اصرار کردم تا از همسرش جدا شود و قول دادم نگهداری از 2 دختر 14 و 17 ساله اش را به عهده بگیرم. مادرم وقتی ماجرا را فهمید با سرزنش، نصیحت و گریه و زاری سعی کرد مرا از این عشق واهی دور کند اما دیگر فایده ای نداشت. آن قدر شیفته مهندس شده بودم که برای جلب رضایت مادرم چندین بار دست به خودکشی زدم. از سوی دیگر مهندس وضع مالی خیلی خوبی داشت و هدیه های گران قیمت برایم میخرید. بالاخره او همسرش را طلاق داد و من 9 سال قبل در حالی لباس سفید عروسی به تن کردم که تنها 4 سال با دختر او اختلاف سنی داشتم. با وجود آن که دیگر به همه آرزوهایم رسیده بودم و هرچه می خواستم با پول های همسرم تهیه می کردم و بهترین خودرو، لباس های شیک و مارک دار، انواع لوازم آرایشی و ... را داشتم اما از همان روزهای اول زندگی متوجه شدم همسرم دارای بیماری سوء ظن است و به همین خاطر مرا نیز مانند همسر سابقش زیر مشت و لگد می گرفت ولی من نمی توانستم به مادرم چیزی بگویم. با این که 9 سال از ازدواجم می گذرد و دختری 6 ساله دارم هیچ گاه رنگ و بوی آرامش را ندیدم. امیدوار بودم بعد از ازدواج دخترانش زندگی آرامی را تجربه کنم اما باز هم اخلاق او عوض نشد و باغ آرزوهایم سوخت. اکنون نیز به خانه 50 متری مادرم بازگشته ام و... .برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.
ارسال نظر