زنی با شکم درد داخل اتاق عمل رفت و دیگر سرپا نشد!
حوادث رکنا: مانند مردهای است که نفس میکشد. نه قادر به حرکتدادن دست و پایش هست و نه میتواند ادرارش را کنترل کند. وقتی با او حرف میزنی به سختی واکنش نشان میدهد. در سن جوانی پیر شدم، پدرم هم از دل و دماغ افتاد. قرار بود مادرم با این جراحی مشکلش حل شود اما بیتوجهی پزشک بیهوشی و دستیارش داغی بزرگ بر دل خانواده ما گذاشت.
با اینکه متخصص بیهوشی متخلف، متهم و محکوم به پرداخت جزای نقدی شد، ولی هیچکدام از اینها برای من و برادر و خواهرانم، مادر نمیشود.
اهل بگو بخند بود. جانش برای نوههایش در میرفت و وقتی دیربهدیر به خانهشان میرفتیم خودش تماس میگرفت، من و برادر و خواهرانم را دعوت میکرد تا دور هم باشیم. مادرم شیرازه صفا و صمیمت در خانه بود. به یاد دارم هرگاه میان ما جدلی در میگرفت بلافاصله وارد عمل میشد و با یکی به نعلزدن و یکی به میخکوبیدن رابطه ما را دوباره بههم میدوخت تا مبادا پشت هم را خالی کنیم.
او بود که راه و رسم عشق به خانواده را به ما آموخت. ما از او آموختیم تا پشت هم باشیم و در هرزمان همدیگر را حمایت کنیم. روزهای خوبی را گذراندیم اما عمر آن روزها خیلی کوتاه بود و یک عمل جراحی ساده، مادرمان را زمینگیر کرد و صفای خانه پدرم را از بین برد. این روزها نه ما و نه پدرم دیگر دل و دماغی برایمان نمانده است. هربار که به خانه پدر میروم و مادرم را گوشه اتاق برروی بستر خوابیده میبینم، چند سال پیرتر میشوم.
چند ماه قبل از جراحی
چند وقتی بود که مادرم از ناحیه شکم درد شدیدی داشت. برخی اوقات از زبان پدرم میشنیدم که مادرم به دلیل درد زیاد، شب تا صبح نمیخوابید. از کودکی یادم میآید که مادرم همیشه با دکتر رفتن مشکل داشت. در بدترین شرایط هم راضی نبود او را به دکتر ببرند. بعضی وقتها همین موضوع باعث دعوای پدر و مادرم میشد. از پدرم اصرار که باید برویم به دکتر و از مادرم انکار که نمیآیم. من فرزند بزرگ خانواده هستم و مادر، پدر و برادر و خواهرانم طوری دیگر روی من حساب میکنند. چند ماه پیش محل کارم بودم که پدرم تماس گرفت و گفت: «حال مادرت خراب است. او حرف تو را بیشتر گوش میدهد، عصر بیا اینجا و با مادرت صحبت کن تا شاید راضی شود و به دکتر برویم.»
این سختترین کاری بود که میخواستم انجام دهم. هم باید درخواستم را به گونهای مطرح میکردم که مادرم مجاب شود و به دکتر برود و هم باید طوری برخورد میکردم تا خدایی ناکرده بیاحترامی از جانب من صورت نگیرد. وقتی از او خواستم تا به دکتر برود، بدون هیچ مقاومتی پذیرفت. برایم جای تعجب بود که آن انسان سرسخت در مراجعه به دکتر چطور اینگونه آرام و تسلیم شده است. ناگفته نماند که درد او را کلافه کرده بود. به مطب یکی از متخصصان مشهدی رفتیم که متوجه شدم مادرم دچار فتق ناف شده است و باید عمل شود.
تسلیم در برابر تیغ جراحی
با مادرم صحبت کردم و به او گفتم که دکترش گفته عملش ساده است اما اگر جراحی نکند برایش خطر دارد. مادرم که دیگر نمیخواست درد بکشد گفت: «مهدی جان هرچه پدرت و تو صلاح میدانید همان را انجام دهید.»
با موافقت مادرم کارهای اولیه را برای جراحی انجام دادیم و او را برای جراحی آمده کردیم. وقت عمل مشخص شد. شب قبل از من خواست تا با برادر و خواهرانم دور هم جمع شویم. با درد شدیدی که داشت آن شب خودش آشپزی کرد و مثل همیشه غذای خوشمزهای درست کرد. هیچوقت نمیدانستیم که آن غذا آخرین طعم مادرانهای است که میچشیم و باید آن را به خاطرمان بسپاریم.
صبح با برادرم او را به بیمارستان بردیم و کارهای قبل از عمل را انجام دادیم. از کودکی همیشه فرشتهها را به شکل مادرم تصور میکردم. دستش در دستم بود و تا دَمِ اتاق عمل با پرستاری که تخت او را هول میداد رفتم. در سالن بخش جراحی بیمارستان از من دور میشد ولی نگاهش را از من نمیگرفت. با اینکه میدانستم عملش جای نگرانی ندارد اما بغض گلویم را گرفته بود.
زمان میگذشت و دلشوره دست از سرم برنمیداشت. یکباره سکوت بههم ریخت و چند پرستار و پزشک Doctor با عجله وارد بخش جراحی شدند. عرق سردی به پیشانیام نشسته بود و رنگم را باخته بودم.با خودم میگفتم: «نگران چه هستی. این یک عمل ساده است و نگرانی ندارد.» چند پرستار دور تخت مادرم را گرفته بودند و با حالتی مضطرب او را از سالن بخش جراحی به سمت سالن اصلی هول میدادند. مادرم هنوز بیهوش بود. از یکی از پرستاران پرسیدم که چرا مادرم هنوز بیهوش است و او در پاسخم گفت: «پزشکش میآید و توضیحات لازم را میدهد.»
مادرم را به اتاقی در بخش مراقبتهای ویژه منتقل کردند و به ما اجازه ورود به آن اتاق را ندادند. اشک از چشمانم سرازیر شده بود. استرس و نگرانی سراپایم را فرا گرفته بود. چند مرتبه خواستم به داخل بخش بروم تا خبری از مادرم بگیرم اما هربار پرستار ممانعت کرد. آخر صبرم طاق شد و به سرش فریاد زدم و گفتم: «چند ساعت است که منتظریم تا مادرمان از اتاق عمل بیرون بیاید حالا هم که او را آوردهاید هیچکس نیست بگوید چه شده و حالش چطور است.»در این بین پزشک معالج مادرم را دیدم. به سراغم آمد و از من خواست تا آرامشم را حفظ کنم و به اعصابم مسلط باشم. حرفهایش تیرخلاصی شد و جانم را گرفت. او گفت: «مادرم در اتاق ریکاوری دچار ایست قلبی شده که با حضور به موقع کادر درمانی به زندگی برگشته است.» به گفته دکتر به دلیل ایست قلبی، سلولهای مغزی مادرم از بین رفته بود و دیگر او نمیتوانست سرپا شود. مادرم به زندگی نباتی رفته بود و دیگر نمیتوانست حتی پیشپا افتادهترین کارهایش را انجام دهد. دکترش گفت که باید این مورد بررسی شود و چنانچه مشکلی از سوی کادر درمانی صورت گرفته باشد، موضوع را گزارش میدهد. کارمان شده بود دعاکردن.
روزهای رقتبار خانه
کلی نذر و نیاز کردیم اما مادرم سلامتیاش را به دست نیاورد. او را به خانه منتقل کردیم. پزشکش گفت که باید یک پرستار برایش بگیرم تا به صورت شبانهروزی از او مراقبت کند. چگونگی رخدادن این اتفاق سؤالی بود که شب و روز در ذهنم مرور میکردم و پاسخی برایش نمییافتم. نه بیمارستان پاسخ درستی میداد و نه من علم آن را داشتم که بفهمم چه بلایی سر مادرم آمده است.خودم را نمیبخشیدم. به سراغ یکی از وکلای پایه یک دادگستری رفتم و موضوع را با وی مطرح کردم که این وکیل احتمال داد ممکن است در پرونده مادرم قصور پزشکی رخ داده باشد. برای همین تحقیقات برای روشنشدن این ماجرا آغاز شد.
طولی نکشید که پروندهای با طرح شکایت از پزشک معالج مادرم و کادر درمانی در سازمان نظام پزشکی گشوده شد و پس از چند ماه بررسی مشخص شد که این مشکل از سوی متخصص بیهوشی و دستیارش رخ داده است. آنجا بود که متوجه شدم به دلیل غفلت این متخصص در امور محوله مادرم در اتاق ریکاوری دچار ایست قلبی شده است.
کاش قانون Law دستم را باز گذاشته بود و میتوانستم او را بهسزای عملش برسانم اما نمیشد. پرونده مادرم پس از صدور رأی بدوی با موضوع قصور پزشکی به دادسرا انتقال داده شد و بازپرس ملازمیان، قاضی Judge ویژه رسیدگیکننده به تخلفات پزشکی در دادسرای ناحیه٢ مشهد مسئول رسیدگی به آن شد.
چند ماه پس از پیگیری بالاخره تحقیقات قضایی از سوی بازپرس ملازمیان به اتمام رسید و پرونده مادرم با صدور کیفرخواست قصور پزشکی به دادگاه کیفری٢ ارسال شد.
خوشبختانه کارشناسان و قضات این دادگاه مستندات متخصص بیهوشی و دستیارش که زندگی را از مادرم و از ما گرفته بود، رد کردند و قصور محرز دانسته شد. بر اساس رأی این دادگاه متهمان این پرونده به دلیل زایلنمودن عقل مادرم به پرداخت دیه کامل و بابت خسارت وارده اختلال در ضبط و نگهداری مدفوع و ادرار و تغذیه دائمی از طریق سوند روده و برقراری راه تنفسی از طریق گردن، جمعا به پرداخت ١۴٣درصد دیه کامل و همچنین بابت فلج دست و پا به پرداخت یک و یکسوم دیه کامل محکوم شدند که متخصص بیهوشی موظف به پرداخت ۶٠درصد از مجموع این جزای نقدی و دستیارش نیز ملزم به پرداخت ۴٠درصد از این میزان شد.
البته متهمان به پرداخت ١۵میلیون تومان جریمه در حق دولت نیز محکوم شدند. وقتی به این موضوع فکر میکنم افسوسی بزرگ سراپایم را فرا میگیرد که این پولها دیگر برای ما مادر نمیشود.
برخی اوقات در کنارش مینشینم و دستش را بر روی سرم میگذارم تا هنوز بفهمد دوستش دارم. من و برادر و خواهرانم عهد کردیم تا آخرین توان در کنار پدرمان بایستیم و او و مادرمان را تنها نگذاریم هرچند که پرستاری از بیماری به این شکل کاری دشوار شدنمان انجام میدهیم. است ولی ما این کار را برای عاقبتبخیر شدنمان انجام می دهیم.
اخبار اختصاصی سایت رکنا را از دست ندهید:
یک فاجعه / 35 دختربچه ایرانی در خنداب به حجله رفتند!
این قاتل هنگام اعدام 23 دقیقه طول کشید تا جان دهد + عکس
انتشار اولین فیلم از شکنجه مرگبار کودک بوکانی توسط نامادری اش + فیلم (16+)
انتشار اولین فیلم از دسیسه های شوم 2 زن شیک پوش + جزییات
تجاوز 2 خواهر به پیرمرد همسایه !+عکس
بلای شوم بر سر دختر بدنساز در تهران!
این دکتر منحرف به بیمارانش تجاوز می کرد! + عکس
وحشتناک ترین لحظه برای 2 دختر موسیقیدان در شهرک غرب!+ عکس
علی بی غم را می شناسید؟! / او زندان را دوست دارد؟! + فیلم گفتگو
فوری / سعید براتی، سرباز مرزبانی پس از 15 ماه آزاد شد + تصاویر
حامله شدن از جسد شوهر ! + عکس
وقتی صیغه نامه دوستم با شوهرم را دیدم خشکم زد!
پریا 17 ساله در خانه مجردی آرمان به 8 پسر هدیه داده شد!
ارسال نظر