تاوان اشتباه مادر با خیانت دخترش / سرنوشت آنها بهم گره خورده

به گزارش رکنا ، زن 43 ساله که نگرانی و اضطراب همه وجودش را فرا گرفته بود، با بیان این که «در بن بست عجیبی قرار دارم» درباره ماجرای تلخی که او و دخترش را به کلانتری کشانده است به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت: در یکی از روستاهای اطراف مشهد و در خانواده ای به دنیا آمدم که از نظر اقتصادی در سطح بسیار پایینی قرار داشتیم ولی پدرم با هر رنج و سختی بود مخارج زندگی ما را تامین می کرد تا این که وقتی به 19 سالگی رسیدم تصمیم گرفتم برای خودم شغلی دست و پا کنم تا از این شرایط رهایی یابم.

به این دلیل در یک کارگاه بسته بندی مواد غذایی در اطراف شهر مشغول کار شدم. هنوز 2 ماه بیشتر از حضورم در آن کارگاه نگذشته بود که تحت تاثیر ابراز احساسات وعواطف کارفرما قرار گرفتم چرا که او بسیار به من ابراز علاقه می کرد و حقوقم را نیز بیشتر از دیگر کارگران می پرداخت. من هم که نمی دانستم «کریم» چه نقشه ای در سر دارد، روز به روز به او نزدیک تر می شدم تا این که سرانجام با چرب زبانی و خرید هدایای گران قیمت مرا درگیر عواطف عاشقانه ای کرد که با او ازدواج کنم.

با آن که «کریم» 25 سال از من بزرگ تر بود و همسر و فرزند نیز داشت ولی من آن قدر تشنه محبت بودم که نفهمیدم با این هیجانات احساسی دوران جوانی سرنوشتم را به تباهی و تاریکی گره می زنم. خلاصه خیلی زود و به طور پنهانی تن به ازدواجی عاطفی دادم و یک سال بعد نیز دخترم «گلاره» به دنیا آمد اما هنوز به 7 ماهگی نرسیده بود که پزشکان تشخیص دادند او بیماری صرع دارد و به طور مداوم تشنج می کند.

این درحالی بود که «کریم» هم بعد از این ماجرا تقریبا مرا رها کرده بود و با زن غریبه دیگری ارتباط داشت. من هم که اوضاع را این گونه دیدم به این عشق و علاقه پوشالی تاسف خوردم و از او طلاق گرفتم. حالا فهمیده بودم که یک اشتباه احمقانه در هیجانی ترین دوران زندگی، آینده ام را نیز به نابودی کشاند ولی چاره ای جز ورود به دنیای تاریک، نداشتم. از آن روز به بعد به سختی در خانه های مردم کارگری می کردم تا هزینه ها و مخارج زندگی خودم و دخترم را تامین کنم چرا که تهیه داروهای اعصاب و روان برایم بسیار مشکل بود ولی نمی توانستم از درمان جگرگوشه ام چشم پوشی کنم. سرانجام او را با همین شرایط به مدرسه فرستادم تا شاید با ادامه تحصیل به جایی برسد اما او نیز مانند من در دوران نوجوانی درس و مدرسه را رها کرد و من هم که دیگر چاره ای نداشتم او را به عقد خواهرزاده ام درآوردم.

«عماد» پسری پاک و مهربان بود و از ریز و درشت زندگی ما خبر داشت و سعی می کرد به هر طریقی «گلاره» را خوشحال کند، هنوز یک سال بیشتر از ازدواج آن ها نگذشته بود که «عماد» برای دخترم تلفن هوشمند خرید و به مناسبت روز تولدش به او هدیه داد تا لبخند را بر لبان همسرش بنشاند اما متاسفانه این هدیه زیبا زندگی او را از هم پاشید چرا که «گلاره» با ورود به فضاهای مجازی با پسر جوانی آشنا شده بود که خود را فردی ثروتمند و ساکن یکی از مناطق مرفه نشین تهران معرفی می کرد. وقتی در جریان این موضوع قرار گرفتم او را خیلی نصیحت کردم که دست از این رفتارهای احمقانه بردارد و به شوهرش عشق بورزد ولی ترفندها و حیله گری های درون فضاهای مجازی از او نیز دختری احساسی و عاطفی ساخته بود و نمی دانست که مانند من در دنیای تاریک و وحشتناکی قدم می گذارد که عاقبتی جز تباهی ندارد! 

آن پسر طوری خودش را در قلب دخترم جا کرده بود که دیگر «گلاره» به همسرش بی اعتنایی می کرد و او را دوست نداشت. نصیحت های من هم بی فایده بود تا جایی که سرانجام «گلاره» فریب چرب زبانی های یک مهندس قلابی را خورد و به ارتباط تلفنی و پیامکی با او ادامه داد. در همین روزها بود که «عماد» هم متوجه ماجرا شد و گوشی تلفن را از دخترم گرفت. روابط بین آن ها روز به روز سردتر شد و به مشاجره و درگیری پرداختند تا این که حدود یک هفته قبل «گلاره» با یکی از دوستانش که او نیز در فضاهای مجازی با پسر جوانی ارتباط داشت، قرار ملاقات گذاشت و به همراه 2 پسر دیگر به یکی از باغ ویلاهای اطراف چناران رفتند  اما او بعد از گذشت این مدت تازه فهمید که دیگران فقط قصد خوش گذرانی داشته اند و برای احساسات و عواطف او ارزشی قائل نیستند. این بود که دوباره به منزل بازگشت ولی «عماد» قصد دارد به هر طریق ممکن از «گلاره» جدا شود. اکنون درحالی برای چاره جویی به کلانتری آمده ام که می دانم سرنوشت او نیز همانند من به تاریکی و تباهی گره خورده است و ...

همزمان با گریه ها و التماس های این زن 43 ساله، در حالی بررسی های روان شناختی و اقدامات مشاوره ای برای مادر و دختر مذکور با دستورات ویژه سرگرد امیر رضا فعال (رئیس کلانتری معراج) آغاز شد که آثار ندامت در چهره دختر جوان موج می زد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی