سرنوشت وحشتناک زنی با بچه ای در شکم در خانه وحشت / از جهنم به جهنم رفتم!

به گزارش رکنا، زن 23 ساله ای که مدعی بود زندگی اش در آستانه فروپاشی قرار دارد، با بیان این که تقدیر سیاه من به زندگی آشفته پدر و مادرم گره خورده است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: هنوز به مدرسه نمی رفتم که متوجه شدم پدرم مردی معتاد است و ساعت های زیادی را پای بساط مواد مخدر می گذراند.

به همین دلیل او و مادرم مدام با یکدیگر مشاجره می کردند و درگیری داشتند چرا که مادرم در یک شرکت خصوصی کار می کرد و پدرم انتظار داشت درآمدش را به او بدهد. با آن که پدرم خیاط بود اما به دلیل اعتیادش نمی توانست کار کند و همواره مادرم او را از پاتوق های استعمال مواد مخدر بیرون می کشید. او شب ها نیز به خانه نمی آمد و هیچ پولی برای مخارج زندگی نمی داد. او، من و خواهر و برادر کوچک ترم را به شدت کتک می زد تا مادرم را مجبور کند مقداری از درآمدش را به او بدهد!

پدرم آرام آرام به سرقت رو آورد و به اموال مردم دستبرد می زد تا بتواند مخارج اعتیادش را تامین کند. مادرم برای حفظ آبروی خودش، چند بار او را در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد تا زندگی اش از این بی سر و سامانی نجات یابد ولی هیچ فایده ای نداشت. روزگار تلخ ما به همین ترتیب سپری می شد تا این که روزی پدرم برای گرفتن پول از مادرم، کمربند را برداشت و به جان من افتاد. آن قدر کتکم زد که همه پیکرم سیاه و کبود شده بود. مادرم با دیدن این کبودی ها، دیگر طاقت نیاورد و در حالی که من 15 ساله بودم، شکایت به قانون برد و دادگاه هم پدرم را به جرم کودک آزاری محکوم کرد اما این ماجرا کینه عجیبی را در دل پدرم به وجود آورد تا جایی که مدعی شد من دیگر دختر او نیستم و سپس به اولین خواستگارم پاسخ مثبت داد.

«حسینعلی» تک پسر یک خانواده 7 نفره بود که از همسرش در دوران عقد طلاق گرفته و بعد از مرگ پدرش نان آور خانواده شان بود. خلاصه پدرم در حالی مرا پای سفره عقد نشاند که خودش در هیچ مراسمی بعد از خواستگاری، شرکت نکرد و این گونه سرزنش های نامزدم و خانواده اش آغاز شد. این درحالی بود که پدر و مادرم نیز طلاق عاطفی گرفته بودند و جدا از هم زندگی می کردند. بالاخره من زندگی مشترکم را در منزل مادرشوهرم شروع کردم ولی همواره نگران پدر و مادرم بودم. در این میان یک روز به خاطر دعوای خواهر و برادرم در منزل، مادرم که با چاقو در حال تهیه غذا بود، به سمت برادرم رفته تا او را از کتک زدن خواهرم بازدارد اما این موضوع بهانه ای به دست پدرم داد تا از مادرم به خاطر چاقوکشی و تهدید برادرم شکایت کند. از آن روز به بعد دیگر ارتباط پدر و مادرم با یکدیگر به طور کلی قطع شد و در کشاکش طلاق بودند. این رفتارها موجب شده بود تا خانواده همسرم هیچ ارزش و اعتباری برای من و خانواده ام قائل نباشند. آن ها همواره مرا سرزنش می کردند و با نیش و کنایه های تلخ، آزارم می دادند. خانواده ام به شدت موجب سرشکستگی ام بودند و من چاره ای جز تحمل نداشتم تا این که روزی خواهر شوهرم از او مقداری پول خواست. با آن که ما در تنگنای شدید اقتصادی بودیم ولی همسرم از دوستانش پول قرض کرد و به خواهرش داد. زمانی که به او اعتراض کردم، دوباره به خانواده ام توهین کرد و مرا که باردار هم بودم زیر مشت و لگد گرفت و فریاد زد: «کسی اعتراض می کند که خانواده درستی داشته باشد! نه تو که ...»

حالا هم وقتی به گذشته می اندیشم به این نتیجه می رسم که اگر پدر و مادرم کمی به فکر من و خواهر و برادرم بودند، شاید امروز این گونه تحقیر نمی شدم.

به دستور سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی)، رسیدگی به این پرونده با دعوت از شوهر زن 23 ساله در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.