عاقبت زنان حرمسرا پس از کشته شدن ناصرالدین شاه

به گزارش رکنا، بعد از مرگ ناصرالدین شاه دیگر در حرمسرا خبری از ساز و آواز و شادی و جشن نبود. به قول خود تاج‌السلطنه: «روزها و شب‌ها می‌گذشت و این سرای با عظمت و شکوه که در تمام ساعات شبانه‌روز غرق در مسرت و شادمانی بود در یک سکوت وحشتناک دردانگیزی محصور (زندانی) شده، جز صدای گریه و ناله صدای دیگری مسموع نبود (به گوش نمی‌رسید). اما در این میان کسانی بودند که از این سکوت و عزاداری حرمسرا و نبودن شاهی در آن بهره برده و جیب‌های خود را پر از سکه کردند!»

خارج کردن پول‌ها از خزانه !

ماجرای این جیب پر شدن‌ها بعد از مرگ ناصرالدین شاه تا آمدن شاه جدید خود موضوعی است که باید جداگانه به آن پرداخته شود. اما مسأله‌ای که قابل تفکر است نوشته‌های تاج‌السلطنه از این وقایع در خاطراتش است. در این‌ خاطرات آمده است که بعد از چند روز از مرگ شاه، «امین الملک» برادر صدراعظم (امین‌السلطان) که در آن زمان خزانه‌دار بوده است با صدراعظم به‌اندرونی آمده و به خزانه رفتند. و مقدار زیادی پول و در واقع هر چه که در خزانه بود را به بهانه اینکه شاه جدید یعنی مظفرالدین شاه مقروض است و باید به تبریز که او در آن زمان در آنجا ساکن بود، بفرستند، خارج کردند.

رفتن به سراغ پول‌ها و جواهرات «اعتماد‌السلطنه»

دانستن چگونگی خارج کردن این همه پول هم خواندنی است. تاج‌السلطنه نوشته است که هیجده روز تمام، روزی سی و چهار نفر سرایدار از صبح تا شام کیسه‌های پول را برده، تحویل خزانه بیرون می‌دادند و از خزانه بیرون هم تمام آن پول‌ها جمع شده به خانه خزانه دار (امین الملک) برده و مقداری از آن را در نهایت به‌اندرونی صدراعظم تحویل می‌دادند. این ماجرا تنها به بردن پول‌های خزانه پایان نیافت. چون هنوز پول‌ها و جواهرات «اعتماد السلطنه» که از نزدیکان عزیز ناصرالدین شاه و بسیار پولدار بود بعد از مرگش که چند روز قبل از مرگ شاه بود به دست زنی به نام «فاطمه» که کنیز «اعتماد السلطنه» بود واگذار شده بود.

ظرف‌های شام «فاطمه» پر از پول!

صدراعظم و همراهانش قبل از اینکه صندوقخانه را کاملاً از فاطمه تحویل بگیرند. شب‌ها که شام فاطمه را می‌آوردند و ظرف‌های شام خالی می‌شد، ظرف‌های خالی را پر از پول کرده و به قولی مهر و موم می‌کردند و کل ظروف را دم در به برادر فاطمه تحویل می‌دادند و به این صورت پول‌ها را خارج کردند. البته تاج‌السلطنه اشاره کرده است: «…فاطمه هم در این میان به قدر کفایت از پول‌های طلا برده بود…».

روزهایی پر از آشفتگی برای حرمسرا

در این آشفته بازار که رجال مملکت از همین صدراعظم گرفته تا مابقی وزرا پیگیر کارهای ورود ولیعهد یعنی پسر ۴۰ ساله شاه ناصری «مظفرالدین میرزا» به پایتخت بودند. حرمسرا و زنان آشفته حال جز مویه و زاری کاری نداشتند تا روزی که به حرمسرا خبر ورود سلطان جدید رسید. سلطانی که با آمدنش به تهران و نشستن بر تخت سلطنت قاجار زندگی تمام این زنان را به سوی مسیری دیگر رقم زد.

ولیعهدی ساده دل و کم سواد در تبریز

«مظفرالدین میرزا» پس از انتخاب شدن به ولیعهدی طبق رسوم قاجار که از زمان «فتحعلی‌شاه» معمول بود، به پایتخت دوم ایران، تبریز فرستاده شد. از دوران اقامت مظفرالدین‌ میرزا در تبریز چیز زیادی گزارش نشده‌است؛ مگر آنکه به روایت بیشتر تاریخ ‌نویسان مشروطه، مردان ناشایست اطرافش را گرفته بودند، سبب شدند که ساده‌ دل و کم ‌سواد بار بیاید.

چهل روز حکومت صدراعظم «امین‌السلطان»

او نزدیک به ۴۰ سال در شهر تبریز زندگی کرد تا اینکه پس از کشته شدن پدرش ناصرالدین شاه در ۴۴ سالگی به سلطنت رسید. از زمان کشته ‌شدن ناصرالدین شاه تا جلوس مظفرالدین شاه به تخت سلطنت، چهل روز به طول انجامید و طی این مدت همان طور که گفته شده (امین السلطان) صدراعظم ناصرالدین شاه اداره امور کشور را به دست داشت.

روایت خواهر از شخصیت شاه برادر

تاج‌السلطنه درباره شخصیت مظفرالدین شاه این‌طور در خاطراتش آورده است: «…این برادر عزیز من، خیلی ساده و پاکدل، خیلی مهربان و رئوف بود. خانواده‌اش منحصر به هفت نفر زن بود و چند نفر اولاد…این برادر بیچاره من خلق شده بود برای اینکه پدر خوبی باشد، رئیس فامیل محجوبی باشد. اما ابداً نمی‌شد فکر کرد که این سلطان باشد. به قدری باحیا، خجالت‌کش، و به قدری مظلوم بود که سخت‌ترین دل‌ها برای او کباب می‌شد…».

همدردی ولیعهد با زنان حرمسرا

مظفرالدین شاه روز بعد از ورودش به تهران به‌اندرونی رفته و تمام زن‌های حرمسرا را با مهربانی بسیاری تسلیت و تعزیت گفت. حرمسرایی که زنانش با شنیدن خبر آمدن شاه جدید بیشتر از قبل دچار ناله و گریه و زاری شده بودند. چرا که می‌دانستند دیگری خبری از الطاف شاهانه ناصرالدین شاه و قربان صدقه‌های او نیست. دیگر خبری از میهمانی‌های شبانه و دور هم نشستن‌ها و عیش و نوش و تفریح نیست و بی‌خبری از دنیای بیرون این قصر.

دستور خارج کردن زن‌ها از حرمسرا 

بالاخره بعد از یک هفته از طرف شاه جدید، مظفرالدین شاه به حرمسرا اعلام شد که خانم‌ها هر چه دارند مال خودشان و از اندرون خارج بشوند، جزخانم‌هایی که اولاد دارند و آنها را بفرستند به حیاط معروف به «سروستان» که منزل «منیرالسلطنه» یکی از زنان ناصرالدین شاه و البته مادر «نایب السلطنه کامران میرزا» بود. «منیرالسلطنه» جدای از ثروت بسیارش که البته بیشتر آنها را وقف کرد، از زنان خوش‌شانس دربار بود چرا که چهارمین فرزندش «کامران میرزا» محبوبیت زیادی نزد شاه ناصری پیدا کرد. این محبوبیت به حدی رسید که اگر منیرالسلطنه فقط دختر یک نفر از معمارباشیان قدیم نبود، پسرش به ولایتعهدی منصوب می‌شد و جای مظفرالدین شاه را می‌گرفت. اما اصل و نسب معمولی این زن، پسرش را به مقام نایب‌السلطنگی رساند!

حال و روز زنان حرمسرا از زبان «تاج السلطنه»

روایت حال و روز زنان حرمسرا از زبان دختر شاه یعنی تاج‌السلطنه طور دیگری است که نشان از واقعیت‌هایی دارد که کمتر کسی به آن پرداخته است:«…این زن‌های بدبخت بی‌شوهر با هزاران داد و اندوه، از محل عزت و استراحت خود کناره کرده، تمام خارج شدند (از حرمسرا بیرون رفتند)…» او در ادامه از وضعیت دردناک خود و مادرش و خواهرانش که فرزندان شاه بودند به رنج می‌نویسد که خود نشان از سختی‌هایی دارد که در آن زمان آن دختران بی‌پناه و یتیم حرمسرا با آن مواجه شدند.

زنان اولاد دار شاه ناصری در حیاط «سروستان»

تاج‌السلطنه نوشته است: «…خانم‌هایی که دارای اولاد بودند، چند نفری بیشتر نبود: مادر من بود، مادر یمین الدوله، مادر عزالسلطنه، مادر قدرت السلطنه، مادر شرف السلطنه بود. من و فرح السلطنه، عزیز السلطنه، شرف السلطنه، عزالسلطنه، و قدرت کوچک بودیم. بزرگ‌ترین ما سیزده سال نداشت. و دو برادر کوچک هم داشتیم. حیاط سروستان را تقسیم، ما را مانند اسیر و محبوس به آنها حیاط‌ها منزل دادند. ما خواهرها هر روز دور هم جمع شده و تمام را مشغول گریه و دلتنگی بودیم. اغلب از مادرهامان، پدرمان را می‌خواستیم».

آمدن خانواده جدید سلطنتی به تهران

در گیر و دار تمام این وقایع، اطرافیان شاه و در رأس آن صدراعظم (امین السلطان) که توانسته بود در دل شاه جایی باز کند به دنبال برگزاری جشن تاجگذاری بودند تا هر چه زودتر شاه جدید، امور مملکت را به دست بگیرد. خانواده جدید سلطنتی هم از تبریز به تهران آمده بودند و همه چیز آماده بود برای برگزاری جشن، جشنی که برای زنان حرم و تاج‌السلطنه نشان از نبودن همیشگی ناصرالدین شاه داشت.

بی‌تفاوتی «تاج‌السلطنه» به نامزد خود

بعد از چند روزی که از بیرون کردن زنان از حرمسرا گذشت جشن تاجگذاری شروع شد. تاج‌السلطنه که دیگر دست نوازش پدر بر بالای سرش نبود تمام وقت به گریه و زاری مشغول بود و بی‌توجه به نامه‌های نامزدش که برای او می‌نوشت و حتی به دیدار او می‌‌آمد این روزهای سخت را می‌گذراند: «و تمام روز را شوهر من، به من کاغذ نوشته، اغلب به ملاقات من می‌آمد. لیکن، به قدری دلتنگ و پریشان بودم و به قدری برای پدرم متأسف و به قدری برای زن پدرهایم محزون، که ابداً جوابی به کاغذهای او نداده و از ملاقات او محفوظ به هیچ قسمی نبودم».

سالی هشت هزار تومان مستمری!

قبل از برگزاری جشن سلطنت مظفرالدین شاه از طرف برادر تاج‌السلطنه، به قول‌ آن روزی‌ها دستخط مواجب و مستمری (حقوق) به همراه سه پارچه جواهر برای تاج‌السلطنه و برادر و مادرش آوردند که در آن دستخط سالی هشت هزار تومان برای آنها حقوق معین کرده بودند که ماه به ماه پرداخت کنند. همچنین به جهت اینکه لباس سیاه را از تن تاج‌السلطنه در بیاورند و برای جشن آماده کنند، لباس بنفش رنگی برای او آوردند که بپوشد. اما او قبول نمی‌کند و باز با گریه و زاری و اصرار لباس مشکی اش را عوض نمی‌کند و بهانه پدر را می‌گیرد.

آغاز جشن تاجگذاری و دختران بی‌پدر

مراسم جشن سلطنت مظفرالدین شاه آغاز می‌شود و زنانی که از حرمسرای ناصرالدین شاه باقی مانده بودند، باید خواسته و ناخواسته به این جشن می‌رفتند تاج‌السلطنه این‌طور از آن شب روایت کرده است: «امشب، اول شبی است که پس از مرگ پدر، دوباره آن خانه مسکونی زمان پدر را می‌بینم. خواهر بیچاره من «فرح‌السلطنه» که یک سال از من بزرگتر و دختر عاقل و تربیت شده تحصیلکرده‌ای بود، با من خیلی مأنوس و مهربان. دست به دست هم داده و این خواهرهای کوچک، برادرهای کوچک بی‌پدر خود را جلو انداخته، در عقب خواجه شروع به رفتن کردیم. در هر دقیقه من و این خواهر بزرگ زانو زده، دست به گردن یکدیگر انداخته گریه می‌کردیم…»

شاه جدید با سر برهنه و کت و شلوار !

مراسم باشکوهی برای تاجگذاری این شاه جدید برگزار ‌شد. در یک خیابان بلند و پهن، یک تخته قالی بزرگ پهن و یک صندلی در ابتدای قالی گذاشته بودند. سلطان در آن با کت و شلوار، سر برهنه بدون تاج و لباس سلطنتی نشسته بود. خانواده شاه از زن و بچه و فامیل‌ها همه در اطرافش نشسته بودند. تاج‌السلطنه در خاطراتش به این مسأله تأکید کرده است که این مراسم به شکلی سلطنتی برگزار نشده است و بیشتر شبیه به یک جمع فامیلی بوده است. جالب است به نکته قابل تأملی هم اشاره کرده است و آن حضور زنان مطرب در این مراسم است: «… در تمام مدت که من عقلم می‌رسید و می‌فهمیدم، مطرب زنانه در اندرون پدر من نمی‌آمد…و همیشه من پدرم را با لباس‌های جواهر و تاج سلطنتی دیده، هیچ وقت امکان نداشت عریان با کت و شلوار دیده ‌شود…».

زنانی که میهمانداران جشن بودند

میهماندار بزرگ این جشن برای همه، زنی معروف به «حضرت علیا» بود. این زن، خانمی متشخص، نجیب و از خانواده‌‌ای شناخته شده و شاهزاده بود. اما این زن به قدری از این پذیرایی‌ها و میهمانی‌ها خسته و دلتنگ بود که بالاخره این خدمت را به دیگران واگذار کرد. پس از «حضرت علیا» پذیرایی تقسیم شد بین «نزهت السلطنه» و «نور الدوله» و شخصی به نام « خازن اقدس». این سه زن هر کدام با ویژگی‌های خاص خود این کار را انجام می‌دادند. مثلاً «خازن اقدس» از خدمه مادر شاه و زنی سیاه بود که اسم اصلی او «الفت» بود. در یکی از مسافرت‌هایی که مظفرالدین شاه در زمان ولیعهدی به تهران می‌کند این الفت را با مادرش «دلپسند» به او هدیه می‌کنند. ولیعهد «دلپسند» را صیغه کرده و الفت را به خاطر لیاقتش رئیس قهوه خانه می‌کند.

دادن لقب به خانواده از کوچک تا بزرگ

اینکه چطور این زن سیاه مفتخر به لقب «خازن اقدس» می‌شود هم خواندنی‌ است. زمانی که تلگراف خبر قتل ناصرالدین شاه به مظفرالدین ولیعهد می‌رسد و او برای سلطنت عازم تهران می‌شود بسرعت تمام خانواده‌های خود را از کوچک تا بزرگ لقب می‌دهد و اینجا بود که این زن ملقب به «خازن اقدس» می‌شود. در مجلس جشن تاجگذاری هم این چند خانم که الفت هم بینشان بود به میل و سلیقه شخصی، خانم‌های بزرگ و دخترهای شاه را برای پذیرایی انتخاب کرده بودند.

برادری با رحم و نفسی سالم!

تاج‌السلطنه با اینکه در خاطراتش با ناراحتی از وضعیت نابسامان و به‌گونه‌ای غیر سلطنتی دربار در آن روزهای آمدن شاه جدید نوشته است و هر بار آه و تأسف خورده است اما در آخر از برادرش به عنوان انسانی اهل معارف یاد می‌کند که با تمام این بی‌تدبیری‌ها تأثیرات مثبتی هم داشته است: «با وجود این دربار و این وضع رفتار، باز من می‌توانم بگویم، این برادر من… رحم و نفس سلیم داشت. به ادبیات زیاد مایل بود. علم و معارف را بزرگ می‌شمرد. اولین خوابی که کرد (تصمیمی که گرفت) فرستادن برادرهایش و پسرش و نواده‌هایش برای تحصیل به اروپا بود. و از این رو تشویق نمود تمام اعیان اولادهای خود را به اروپا بفرستند. در واقع ما می‌توانیم (بگوییم) که به معارف زیاد خدمت کرد. در صورتی که خودش چندان تحصیل نداشت، جز دوره مقدماتی و تحصیلات سطحی».