شهری که خواب ندارد

مدیریت سیل کاملاً مردمی و محله محور است. 24 ساعت آب را می‌پایند. هر گروه حفاظت از یک بخش شهر را به عهده گرفته‌اند. ساعت استراحت و کار هر گروه مشخص است. یک گروه که خسته می‌شود، گروه دیگر جای او را می‌گیرد تا توانش را بازیابی کند. هر عصر یزله کنان پیروزی‌شان را به رخ کرخه می‌کشند. پایکوبان دور سیل بلند یکصدا می‌گویند: «ما شط را به گریه می‌اندازیم، ما از شط نمی‌ترسیم!» بعد جوان‌ها شیرجه می‌زنند در آغوش کرخه. پیرها می‌دانند که آب مرموز است و سر خرابی دارد. آنها زل می‌زنند توی چشم کرخه. می‌خواهند حرکت بعدی رود را بخوانند.

انتقال وسایل به جای امن

اهالی حمیدیه تا جایی که توانسته‌اند، خانه‌ها را تخلیه کرده‌اند. وسایل و دام را به جای امنی برده‌اند. سیل را بیشتر از سوسنگردی‌ها باور کرده‌اند. سیل، روستاهای اطراف حمیدیه را گرفت، باور کردند که سیل جدی است. شهر خلوت شده. در بانک‌ها را با ایزوگام و پلاستیک و گونی‌ها مسدود کرده‌اند. کارمندها مرخصی گرفته‌اند. خیلی از روستاهای سیلزده تخلیه شده‌اند. البته هنوز هم مردم می‌آیند و وسایل باقی مانده را ازمیان روستاهای سیل زده می‌برند. از چند روز پیش وسایل را جمع کرده‌اند تا به محض اینکه سیل از سیل بندها گذر کرد بروند روی بلندی‌ها و در اردوگاه‌ها مستقر شوند. مردها اما برای حفاظت ایستاده‌اند. هر گوشه شهر را که نگاه کنی زنان و مردانی از روی سیل بندها چشم دوخته‌اند به کرخه! می‌خواهند بدانند کرخه چه در سر دارد. هر لحظه بر ‌خروجی کرخه اضافه می‌شود، سیلاب کرخه شدیدتر می‌شود. آنها که اخطار تخلیه گرفته‌اند باید بروند و تخلیه کنند. سیل شدیدتر می‌شود. خطر بسیار جدی است. اهالی حمیدیه در چند اردوگاه پناه گرفته‌اند اما عضو شورای شهر حمیدیه می‌گوید: «ظرفیت اردوگاه‌ها تکمیل است و جایی برای پناه گرفتن بقیه مردم نیست.» مردم از وضعیت اردوگاه‌ها راضی نیستند. یکی از آنها می‌گوید:«پادگان ثامن دو روز است که آب و غذا ندارد.» پادگان‌ها ساعتی خاص برای ورود و خروج دارند. معتقد است که مردم در اردوگاه‌ها حبس شده‌اند. این مسأله هم اعتراض شهروندان را در پی دارد. سید مرتضی موسوی فرزند خلف یکی از قهرمان‌های شهر است. چشم‌هایش برای حمیدیه گریه می‌کند. قهرمان عدنان نوجوان 12 سال حمیدیه است. عدنان به موتور پمپ آبی در پشت سیل بند اشاره می‌کند و می‌گوید: «این پمپ سید است، آورده تا فاضلاب را به رودخانه برگرداند.» سطح آب هر لحظه بالا می‌آید و فاضلاب به داخل محله روان می‌شود. سید مرتضی می‌گوید: «ما مردم تنها هستیم، شهرداری هیچ کمکی به ما نکرد.» بین خانه محقرش و سیل، همین سیل بند فاصله است. کرخه 8 هکتار زمینش را غصب کرده! خدا خدا می‌کند کرخه به همان زمین‌ها بسنده کند و نقشه‌ای برای خانه‌اش نکشد. بضاعت اقتصادی حمیدیه کم است. جوان موتور سوار می‌گوید: «همین که یارانه را می‌دهند، بازار راه می‌افتد! بازار بدون یارانه تعطیل است.»

خاک سیل بندها را خودشان می‌خرند. هر گونی‌ای 2 هزارتومان می‌شود. می‌گویند: «لااقل چند کامیون خاک به ما بدهند اما تا اعتراض می‌کنیم می‌گویند بروید بازداشتگاه!» گونی‌ها را روی کول حمل می‌کنند. گاهی خاک‌ها با کامیون و وانت می‌رسد. هر وانت خاک 90 هزار تومان می‌شوند. همه یکصدا می‌گویند: «این ماشین‌ها متعلق به مردم است.» خاک‌ها از جنگل و تپه‌های اطرف شهر می‌آید. سید مرتضی می‌گوید: «هرکدام بچه‌ها روزانه نزدیک به 250 گونی خاک را روی دوش می‌کشند تا جلوی کرخه را بگیرند.» از همه مسئولان ناراضی‌اند. خانه‌اش را تخلیه کرده و وسایلش را فرستاده خانه یکی از فامیل که در جای امنی سکونت دارد. می‌گوید:«به چادر نشینی در کمپ‌ها نمی‌رود.»

مردجوان موتور سوار نگران سیدمرتضی است. می‌گوید: «اصلاً نمی‌خوابد، فقط سیگار می‌کشد.» سید مرتضی یک پمپ دیگر هم دارد اما لوله پمپ ندارد. می‌گوید: «اما شهرداری حاضر نیست 500 هزارتومان خرج کند تا از این پمپ هم استفاده کنیم.» آنها به پمپ بیشتری نیاز دارند. او می‌گوید: «به شهرداری گفته‌ام وقتی کارمان تمام شد و سیل خوابید لوله‌ها را برای خودت بردار اما همکاری نمی‌کند.» یکی از همشهری‌های او می‌گوید: «شهرداری 8 ماه است حقوق کارگرانش را نداده است!» جوان سبزه روی دیگر می‌گوید: «شهرداری زباله گردها را برای کمک در ساختن سیل آورد، ولی هیچ وسیله نداد، همه گذاشتند و رفتند.» مردم ماندند و حمیدیه.

اهواز پشت حمیدیه ایستاد

شهر نیمه تعطیل است، آمد و شد ماشین‌ها هم کم. در بانک‌ها را با ایزوگام و نایلون پلمب کرده‌اند. وانت‌ها و کامیون‌ها در حال انتقال وسایل خانه‌ها به جای امن هستند. مردم دست از زمین‌های کشاورزی شسته‌اند. همه هم و غم‌شان نجات خانه‌ها است. آمار رسمی وجود ندارد اما جوانانی که حرکت کرخه را رصد می‌کنند، می‌گویند 40 درصد شهر توی اردوگاه‌ها و کمپ‌ها استقرار یافته تا سیل بیاید و بگذرد. نجات شهر اما در دست مردم شهر است. از کنار هر شهروندی که می‌گذری یادآوری می‌کند: «اینجا کسی جز مردم به داد شهر نمی‌رسد.» سیل مردم را در برخی از روستاها در مسیر خسرج گیر انداخته است. هر کس ماشین یا وسیله نقلیه‌ای دارد به کمک آنها می‌رود. اهواز هم پشت حمیدیه ایستاده است. خرمشهر و آبادان هم. اما نام اهواز را بیشتر می‌شنوی. اهوازی‌ها نمی‌گذارند، حمیدیه کم بیاورد. هر لحظه ماشینی پر از غذا و آب و گونی از اهواز به سمت حمیدیه می‌آید. غذا‌ها هم برای سیلزده‌ها می‌رود هم در میان مردمی که در حال ساخت سیل بند هستند. ماشین‌ها یکی پس از دیگری توی محله پخش می‌شود. سیل هم از هر سو به سمت شهر می‌خزد. خبر‌ها در دهان می‌چرخد. روستای حسن حلاف هم تخلیه شد. یکی از روستاییان می‌گوید: «صبح ساعت 8 اینجا بودم، آب نبود.» ساعت سه بعدازظهر بیشتر روستا را آب گرفته است. در «کوت سید نعیم» سیل بند شکسته و آب آن به‌سمت روستاهای «کوت»، «مرعی» و «غوابش» در دشت آزادگان می‌رود. خودشان می‌گویند: «مردم همین که آب را ببینند، حتماً تخلیه می‌کنند.»

قلب بچه نخل‌ها از تپش ایستاد

نخل‌ها تا کمر توی آب هستند. نخل‌های کوچک زیر آب رفته‌اند. پیرمرد اهل روستای «شیخ زُهراب» چشم دوخته است به آبی که گندم‌هایش را نابود کرد.

«علـــــی حردانـــــی» زمین‌هــــای کشاورزی اش را نشان می‌دهد و می‌گوید: «10 هکتار زمین‌هایم زیر آب رفت.» نخلدار پیر از نخل‌های کوچک به عنوان بچه‌هایش یاد می‌کند. نگران نخل‌های بزرگتر نیست هرچند آنها هم فصل زادآوری را با این سیل از دست داده‌اند اما نخل‌های کوچک زیر آب را نشان می‌دهد و می‌گوید: «آب توی دهان و قلبشان رفته است. خفه شده‌اند.» سیگارش را پک می‌زند و سکوت می‌کند. خبر می‌رسد راه دسترسی به 16 روستای مسیر خسرج قطع شده است.

هر نخلداری می‌داند نخل زیر آب برود، می‌میرد

به نیسان و وانت‌هایی که توی آب به سمت روستاهای گرفتار در سیل می‌روند، اشاره می کند. سیل به نزدیک «شیخ زهراب» رسیده است. تعدادی از مردم روستا، روی پشت بام‌ها ایستاده‌اند به تماشا. بخشی از روستا تخلیه شده. شیخ زهراب از دو سو در محاصره قرار گرفته است. از پشت سر آب کانال شهید چمران آنها را تهدید می‌کند و از رو‌به‌رو کرخه! کرخه هم مثل حمیدیه سر خواب ندارد. مدام در حال پیشروی است. «فرحان شلیشی پور» دهیار شیخ زهراب می‌گوید: «محل اسکان روستا تپه‌ای بلند در یک کیلومتری روستا است. «اینجا هم مردم وسایل و دام‌ها را به مناطق امن فرستاده‌اند اما خودشان نرفته‌اند. شلیشی‌پور می‌گوید: «برای دفاع مانده‌اند.» این روستا بزرگ‌ترین روستای مسیر خسرج حمیدیه است. سیل روستاهای پیش از شیخ زهراب را گرفته و آمده سراغ این روستا. نزدیک به سه هزار نفر جمعیت دارد. سیل‌ز‌ده‌ها با ماشین در حال سرکشی به خانه‌هایشان هستند که به دست سیل سپرده‌اند. خانواده‌ها توی ماشین می‌نشینند و کوچه‌های پر آب روستاها را می‌روند تا خبری از خانه و روستاها بگیرند. با پراید و بلم روستا را می‌گردند. یکی از اهالی صندوق عقب ماشین را بالا می‌زند. چند بزغاله کوچک زل می‌زنند، توی چشم سیل زده‌ها. زنش صندلی جلو نشسته. شاخ‌های یک بز هم معلوم است. زن لباسش را کنار می‌زند و بز را نشان می‌دهد و می‌گوید:«مجبور شدیم با خودمان بیاوریم.» دو گاوشان تلف شده‌اند. دامداری‌شان توی آب است. مرد می‌گوید: «کسی به ما چادر نداد با پلاستیک برای خودمان چادر ساخته‌ایم.» برخی از خانه‌ها هنوز به‌صورت کامل تخلیه نشده‌اند. کسانی مانده‌اند تا آخرین وسایل را هم از خانه‌ها انتقال دهند. میان انتظار برای رسیدن وسیله نقلیه، غریبه‌ها را دعوت می‌کند به خانه‌هایشان. نگرانند که میهمانان شهر گرسنه بمانند. حمیدیه مثل تمام خوزستان به ماندن و مقاومت عادت دارد.

جنگِ آب

دو سوی پل شریعتی شلوغ است. هزاران نفر گونی‌گونی خاک را روی هم می‌گذارند تا حمیدیه را از یک سو و سوسنگرد را از سوی دیگر از سیل برهانند. هر کس در خانه‌اش گونی دارد می‌آورد. مردی می‌گوید: «ما هیچ نمی‌خواهیم، فقط گونی به ما بدهند.» شورای شهر حمیدیه نظر دیگری دارد. لودر و بیل مکانیکی هم می‌خواهند. مردم برخی محلات به شهرداری و شورای شهر گفته‌اند بخش‌هایی از شهر را خودشان محافظت می‌کنند. شورا و شهرداری برود به سمت بخش‌هایی که خطر بیشتری احساس می‌کنند، مثلاً همین پل شریعتی. شهر مدام در حال اطلاع‌رسانی است. مرد جوان با موتورش آمده است به کمک. یکی از همشهریانش می‌گوید: «خانه او در بلندی است. آن بخش شهر خطر ندارد ولی از صبح آمده است به کمک ما.» پسر جوان هم در اهواز آرایشگری دارد. وسایل آرایشگری را آورده و در یکی از کمپ‌ها مستقر شده است. شب‌ها هم می‌آید به نگهبانی از شهر و ساختن سیل بند. علی هم در دروازه دولت تهران قهوه خانه دارد. حالا در حمیدیه است، هم سیل بند می‌سازد و هم فلافل برای سیل بندسازان شهر درست می‌کند. از مشهد و شلنگ آباد هم آمده‌اند به کمک. آرایشگر جوان می‌گوید: «یک میلیون تومان کمک هم از قم به حسابش ریخته‌اند.» خاک می‌خرد و گونی. او می‌گوید: «مردم سه وعده غذا را برای سیل بندان تهیه می‌کنند.» یک ماشین آب معدنی از راه می‌رسد. مردی با صدای بلند می‌گوید: «آب را فقط به کسانی بدهید که سیل بند می‌سازند.» بلم ران‌ها هم وسط کرخه می‌رانند. شاخ و برگ درختان و موانع را از سر راه کرخه کنار می‌زنند. شهر یک هفته است خواب ندارد. مدیریت محله محوری است. الان وقت دفاع از خانه است. آنها از یک کشور هم دفاع کردند و سپر بلا شدند. می‌گویند: «این بار هم پیروزی با ماست، کرخه پس می‌کشد.»برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

زهرا کشوری

وبگردی