مرجان 10 سال سلطان خلاف بود ! + گفتگو با زن چهارشانه در زندان زنان !
حوادث رکنا: زن جوان به اتهام قاچاق مواد مخدر به تحمل 10 سال حبس محکوم شد.
زن قاچاقچی که از سه سال قبل به اتهام قاچاق موادمخدر در زندان است،به 10 سال حبس محکوم شده است.این زن قاچاقچی، خود نیز به مواد مخدر اعتیاد داشت.زن قاچاقچی فعالیت های خلافکارانه خود را در شهرستان دماوند انجام می داد و شوهر این زن قاچاقچی هم به موادمخدر اعتیاد داشت.گفتگوی اختصاصی رکنا را با این زن قاچاقچی در این گزارش دنبال کنید.
به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا، نام مرجان در لیست افرادی بود که از سردسته یک باند قاچاق مواد مخدر می گرفت و به عنوان خرده فروش در محله های شهرستان دماوند پخش کرد.زمانی که ماموران اداره مبارزه با مواد مخدر سردسته این باند را شناسایی و دستگیر کردند،مرجان خیلی خوب می دانست شمارش معکوس برای دستگیری او آغاز شده است.بالاخره هم مخفیگاه او شناسایی شد و به دام قانون افتاد.
حالا سه سال است این زن جوان در ندامتگاه زنان استان تهران روزگارش را می گذراند.
در واحد اشتغال زندان کار یادگرفته و امید دارد بعد از آزادی بتواند با اندوخته هایش برای خود کسب و کاری دست و پا کند.نمونه کارهایش را در یک کیسه سفید ریخته و به ما نشان می دهد.لیف های کوچک بافتنی رنگارنگ شبیه سیب و جوجه و هویج!
زن قاچاقچی، 10 سال خلاف می کرد
چند سال داری؟
38 سال .... چه شد؟ چرا چشم هایت گرد شد؟(می خندد) ... می دانم خیلی شکسته تر از سنم هستم.
واقعا تعجب کردم!
مواد آدم ها را از بین می برد.می دانم مثل خانم های پنجاه ساله هستم!یک دندان سالم در دهانم نیست!
چند سال مواد مخدر مصرف کردی؟
پدرم اعتیاد دارد.60 ساله است و از زمانی که من یادم دارم همیشه او را پای منقل دیده ام.اما الان ده سالی هست که هرویین هم مصرف می کند.مادرم هم اعتیاد شدید داشت.در خانه ما مصرف کردن مواد،پنهانی نبود.یک اتفاق عادی بود مثل ناهار و شام خوردن بقیه مردم! گاهی در کنار مادر و پدرم چند پک دود می گرفتم.اما معتاد نبودم تا اینکه با فرهاد ازدواج کردم.او اعتیاد شدید داشت و همین باعث شد من هم مثل او گرفتار مواد مخدر شوم.
یعنی معتاد بودن برای خانواده تو به حدی عادی بود که برایت مهم نبود داری با یک معتاد ازدواج می کنی؟
نمی دانستم عملش این قدر سنگین است.گفته بود در یک موتور فروشی کار می کند و کار و درآمد خوبی دارد.پدرم دیگر نمی توانست از پس مخارج زندگی بربیاید.برای همین ده سال قبل با فرهاد ازدواج کردم تا یک نان خور از خانه مان کم شود.
چه شد وارد کار قاچاق شدی؟
فرهاد به خاطر اعتیاد شدید بیکار شد.من بچه دار شده بودم و خودم هم گرفتار مواد مخدر بودم.برای همین به خاطر تامین مخارج زندگی ام و هزینه تهیه مواد مخدر،خرده فروشی را شروع کردم.
با در آمد کار قاچاق خانه و زندگی خوبی به هم زدی؟
بیشتر هزینه می رفت در جیب شخصی که از او مواد می گرفتم و فقط یک نان بخور و نمیر گیرمان می آمد با هزینه مواد خودمان.
زن قاچاقچی به تحمل 10 سال حبس محکوم شد
نمی خواهم نصیحتت کنم یا شعار دهم،اما واقعا دلم می خواهد بدانم که هیچ وقت فکر کرده بودی یک نان بخور و نمیر که با پول قاچاق به دست می آوردی،باعث می شود چند نفر گرفتار اعتیاد شوند؟
راستش آن زمان که درگیر اعتیاد بودم به این موضوع فکر نمی کردم.تا اینکه مادرم متوجه شد موادمخدر می فروشم و خیلی گریه کرد.می گفت ما خودمان مصرف کننده بودیم اما هیچ وقت نان حرام نخوردیم.می گفت تو یک پسر داری؛اگر کسی او را بدبخت کند آه نمی کشی؟به او می گفتم تو خودت گرفتار اعتیادی،از یک موادفروش مواد را نگیری می روی سراغ بعدی.من هم اگر به مشتری ام مواد نفروشم،یک نفر دیگر پیدا می شود و به او مواد می فروشد!
اما اگر همه مثل مادرت فکر کنند و کسی مواد نفروشد،آماد معتادها هم پایین می آید!
این را در زندان فهمیدم.اینجا در زندان به مواد دسترسی نداشتم و ترک کردم.خیلی سخت بود و خیلی درد کشیدم اما بالاخره ترک کردم.
تو چطور دستگیر شدی؟
بعد از دستگیر شدن سردسته باند،یک روز ماموران در خانه ام ریختند و من را دستگیر کردند.بعد هم در خانه مان 23 گرم هرویین و 60 سانتی متر شیشه پیدا کردند.
بعد هم دادگاهی شدم و برایم ده سال حبس و چهار میلیون و نیم تومان جریمه بریدند.
آینده زنی که یک روز غرق در اعتیاد بود چطور می شود؟
امیدوارم به من عفو بخورد و زودتر آزاد شوم.
بعد از آزادی ...
می ترسم باز گرفتار اعتیاد شوم چون پدر و مادرم هنوز معتادند و بعد از این همه سال مصرف مواد،نمی توانند ترک کنند.اما در زندان بافتنی یاد گرفتم و لیف می بافم تا از درآمد آن،بتوانم جریمه ای را که باید بپردازم تهیه کنم،و هم بتوانم بعد از آزادی نان حلال سر سفره ببرم.
به راهی فکر کرده ای که تحت تاثیر پدر و مادرت باز هم معتاد نشوی؟
دو راه دارد.یا اینکه آنها ترک کنند یا اینکه من قید آنها را بزنم.روی فرهاد هیچ حسابی نمی کنم.او به قدری درگیر اعتیاد است که از من و فرزندم سراغی نمی گیرد.باید روی پای خودم بایستم.
حرف هایمان که تمام می شود،مرجان بلند می شود که برود.او زنی قد بلند و چهارشانه است که هنوز هم باور سن و سالش در ذهنم نمی گنجد.یک لحظه برمی گردد و می گوید: حتما بنویس مواد آدم را از پا در می آورد!
ارسال نظر