دختری هستم ۱۸ ساله حدودا ۵ سال است که به همه چیز بیمیل هستم و اصلا علاقهای به چیزی ندارم. حس میکنم دنیا به شدت پوچ است و خیلی به خودکشی و مرگ فکر میکنم. جوری شده که حتی به مردن علاقه پیدا کردهام و از خونه بیرون نمیروم و بیشتر تایم را در خانه میگذرانم. از شدت غمی که حتی نمیدانم چیست عذاب میکشم. حس میکنم شدیدا افسرده هستم این بیعلاقگی فکر به خودکشی و مرگ دوست نداشتن خودم و امید نداشتن به آینده بیقرارم و ناراحتی که دارم انگار اصلا از بین نمیرود. نمیتوانم درست تصمیم بگیرم و همیشه فکرم همه جا هست. احساس تنهایی شدید و بیکسی دارم حتی به شدت زیاد هم میخوابم شاید در روز ۱۳ ساعت حتی. به نظرتان احتیاج به روانشناس دارم؟ چیکار باید بکنم؟
متاسفانه همسرم بددهان است مرتب فحش و ناسزا می گوید و سر کوچکترین چیز دعوا راه می اندازد. هرچه نصیحت کردم فایده ندارد. شش خواهر یکی از دیگری بدتر هستند. خسته شده ام و تصمیم به طلاق دارم. لطفا راهنمایی کنید. حاضر نیست به روانشناس برود مرتب هم زخم زبان میزند.
شوهرم بشدت به خانوادهاش وابسته است. با اینكه هنوز چند ماهی از ازدواجمان نمیگذرد ولی اصرار میكند كه روزها را كنار خانوادهاش سپری كنیم. او به قدری به خانوادهاش وابسته است كه نمیتواند برای چند روز از آنها جدا بماند و این موضوع من را نگران و ناراحت كرده است. میخواستم بدانم دلیل این رفتارهای او چیست؟
فرزندانم دوقلو هستند، نمیدانم آیا انتخاب لباس یكسان و رفتارهای یكسان با دوقلوهایم كار درستی است یا خیر؟ چگونه میتوانم با دوقلوهایم به درستی رفتار كنم؟
دخترم نوجوان است. او به حرفهای من و پدرش گوش نمیكند و تنها خودش میخواهد در مسائل مربوطه تصمیمگیری كند. این موضوع من و پدرش را بسیار عصبی و نگران كرده است. چگونه باید با او رفتار كنیم؟