داستان واقعی که پرستویی در اینستاگرامش به اشتراک گذاشت: وقتی که الاغ شدم! +اینستاپست

داستان واقعیِ “وقتی که الاغ شدم” :
تابستان سال ۱۳۸۹ بود .در حال رانندگی بودم حواسم نبود .یه دفعه یک ماشین با سرعت از کنارم رد شد و با بوق ممتد داد زد و گفت هی الاغ حواست کجاست . همانطور با سرعت رفت پشت چراغ قرمر ایستاد. چون خیابان خلوت بود منم رفتم کنارش ایستادم . شیشه های هر دو تامون پائین بود . یواشکی از کنار چشماش به من نگاه میکرد . منم مستقیم بهش نگاه میکردم . گفتم ،آقا میدونستی الاغ ماده هست و خرها، نرهستند . تو باید به من میگفتی خر . دوم اینکه اگه من الاغم ،حتما تو هم حضرت سلیمان هستی چون الان داری زبان الاغها رو میفهمی که باهات صحبت میکنم .سوم اینکه اصلا حواسم به تو نبود تو عالم خودم بودم . ….یک لبخندی زد وسه بار گفت معذرت میخوام . منم تو ماشین شکلات داشتم براش پرت کردم تو ماشینش . بااشاره اون ،هر دو تا کناری ایستادیم و الان که با هم دوستیم یادمون نمیره که یک الاغ ما رو با هم آشنا کرد .
این ماجرا میخواد بگه که کلمه ای در زبان انگلیسی هست به نام reactive یعنی واکنش .و کلمه دیگری هست به نام creative یعنی خلاقیت . اگر دقت کنیم با جا به جائی حرف c یک واکنش تبدیل میشه به یک خلاقیت .یعنی میشد این موضوع تبدیل شه به یک دعوای خیابانی که آخرش هم منجر میشد به آشتی . هم وقتمون رو میگرفت هم هزینه ساز بود .رئیسم میگفت وقتی آخرش تو کلانتری باهم آشتی میکنیم چرا الان آشتی نکنیم .میلیونها انسان در جنگ جهانی دوم کشته شدن ولی امروز کل اروپا هوای هم رو دارن و متحدن . ۸سال با عراقی ها جنگ کردیم الان برادر ما شدن . پس ،۱-آخر هر جنگی صلحه ۲- عاقل کسی است که از تهدید فرصت میسازه ما هر دو تامون عاقل بودیم ۳- فحش دادن دلیل کسانی است که حق با آنها نیست ۴- وقتی کسی عصبانیت میکنه یعنی تونسته برتو چیره بشه . این داستان رو تو هر ترمی واسه دانشجوها تعریف میکنم و کلی باهم ،لحظه الاغ شدنم رو میخندیم .برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

وبگردی